معنی ادبیات سوم

   «ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم» احسان و سپاس خاص خداوند عزيز و بزرگ است كه فرمانبرداري و عبادت او سبب نزديكي و تقرب به اوست و در سپاس و شكرگزاري او افزوني نعمت و بخشش . هر دمي كه كشيده مي شود، ياري رساننده زندگي است و هر بازدمي ، شادي بخش وجود . پس در هر يك نفس دو نعمت وجود دارد و براي هر نعمتي شكري لازم و واجب است. بيت:از دست و زبا ن چه كسي بر مي آيد كه شكر خدا را آن گونه كه شايسته است به عهده گيرد و آن را به تمامي انجام دهد؟ (هيچ كس نمي تواند شكر نعمت هاي او را به جا آورد) آيه:اي خاندان داوود سپاس بگزاريد و عده ي كمي از بندگان من سپاسگزارند. 
ادامه نوشته

 10 روستای ناشناخته


 
  10 روستای ناشناخته

 
کرمانشاه ـ هجیج

کفش‌هایتان لنگه به لنگه نمی‌شود


ادامه نوشته

تنبل ها را بشناسید








ادامه نوشته

نسل ما

نسل ما


ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم 
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه  
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم 
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم 

ادامه نوشته

راه تشخیص فعل مرکب

شناخت فعل مرکب

مقدمه:

از آنجايي كه يكي از موضوعات مهم كتاب‌هاي زبان‌فارسي متوسطه بحث فعل ساده ومركب مي‌باشد وتاكنون نيز روش‌هايي براي تشخيص آن ارائه شده است اما هم چنان اين موضوع با اشكالات خاص خود براي دانش‌آموزان و دبيران متوسطه باقي مانده است‌، دراين مقاله به روش‌هايي اشاره شده است كه تا اندازه‌ي توانسته‌است تشخيص آن را ساده‌تر نمايد هر چند كه در اين باره نظريات مختلفي نيز از طرف مؤلفان محترم وزبان شناسان ارائه گرديده است اما شيوه‌هاي ارائه شده در اين مقاله تشخيص ساختار ساده و مركب بودن فعل را آسانتر نموده است‌.

راه‌هاي تشخيص فعل ساده از مركب

ادامه نوشته

پیشینه ی تاریخی برخی کلمات ساده

پیشینه ی تاریخی برخی کلمات ساده

در نکته دو درس هفدهم کلماتی مثال زده شده که امروزه ساده تلقی می شوند ولی در گذشته ساده نبوده اند اجزای سازنده آن ها این گونه اند:

دشوار:دش(ضد)+خوار(آسان)

تابستان:تاب(گرمی و حرارت)+ستان(پسوند زمان)

ادامه نوشته

فردوسی شکوه حماسه وپهلوانان ایرانی شاهنامه

باسمه تعالی

موضوع:

فردوسی شکوه حماسه وپهلوانان ایرانی شاهنامه


 

ادامه نوشته

پاسخ خود آزمایی آرایه های ادبی سوم انسانی ازدرس 13تا پایان کتاب

 

خودآزمايي درس 14 (علاقه هاي مجاز) صفحه 102


 

ادامه نوشته

پاسخ خود آزمایی آرایه های ادبی سوم انسانی تا درس 13  

پاسخ خود آزمايي هاي آرايه هاي ادبي تا درس 13

پاسخ خود آزمايي هاي آرايه هاي ادبي

بخش اول : مقدمات



ادامه نوشته

عکس های متفاوت از شب های ایران


عکس های متفاوت از شب های ایران


ادامه نوشته

« گزيده اي از انديشه ها و احساسات با شكوه » ۶۲ گروه: جان كلام

« گزيده اي از انديشه ها و احساسات با شكوه »
گروه: جان كلام

امام حسن (ع) :
فرصتها زود از دست ميروند و دير برميگردند.

ادامه نوشته

آرامش

آرامش
گروه: جان كلام
منبع: پانته آ مقدم

پادشاهي جايزه‌ي بزرگي براي هنرمندي گذاشت كه بتواند به بهترين شكل، آرامش را تصوير كند.


.
ادامه نوشته

به راستي كلمه “خانواده“ يعني چه ؟؟

آيا ميدانيد كه اگر فردا بميريد شركتي كه در آن كار ميكنيد به آساني در ظرف يك روز براي شما جانشيني مي آورد؟

اما خانواده اي كه به جا ميگذاريد تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد كرد

و به اين فكر كنيد كه ما خود را وقف كارميكنيم و نه خانواده مان

چه سرمايه گذاري احمقانه اي !!
اينطور فكر نميكنيد؟!!


به راستي كلمه “خانواده“ يعني چه ؟؟

ای وطن

در روح و جان من مي‌ماني اي وطن

به زير پا فتد آن دلي، كه بهر تو نلرزد

ادامه نوشته

معني «اميد ديدار.»

معني «اميد ديدار.»

   1-روز جدايي روزبسيارخوبي خواهدبود   //    اگربا بي وفايي همراه نباشد.

2-اگرچه جدايي ازمعشوق تلخ است  //   ولي اميد ديداربسيار شيرين است.

3-غم تنهايي كشيدن بسيارخوب است  //   ..به شرط آنكه اميدي براي دوباره ديدن وجودداشته باشد.

4-اگرغم صدساله بخورم مهم نيست  //   .به شرط آنكه چهره ي معشوق را يك روزبتوانم ببينم.

5-اگريك روزدركنارمعشوق به خوشي بگذراني  //   غم صدساله رافراموش ميكني.

6-اي دل توازباغبان كمترنيستي  //   ومهرومحبت توهم ازگلستان كمترنيست.

7-مگرنميبيني وقتي باغبان گلي راميكارد  //   چه قدرغم وغصه ميخورد تاگل برويدوثمردهد.

8-شبانه روزخوردوخواب ندارد  //   گاهي اوراپيرايش ميكندوگاهي به اوآب مي دهد.

9-گاهي به خاطرآن گل خوابش نميبرد  //   وگاهي خارآن گل دستش رازخمي مي كند.

10-به اميدان كه همه ي غم وغصه راتحمل ميكند  //   كه شايدروزي گل ثمربدهد.

11-مگرنميبيني آن كسي كه بلبلي دارد  //   وبخاطراينكه ازآوازش دلش شادشود.

12-شبانه روز اورا آب ودانه ميدهد  //   و از چوب های خوشبو (عود و ساج) براي او لانه مي سازد.

13-هميشه با او خوب وخوش وخرم است  //   به اين اميد كه او آواز خوشي بخواند.

14-تازمانيكه ماه وخورشيد طلوع ميكند  //   .من به ديدارمعشوق اميدوارم.

15-درخت مهرباني درباغ دل من به چيزي شبيه است به سروي كه هميشه سبزاست .

16-درخت مهرباني نه درسرماونه درگرما  //   شاخ وبرگش خشك وزرد نمي شود.

17-درخت مهرباني هميشه سبزوخرم وتازه است  //   گوياكه هرروزآن مثل بهاري تازه است.

18-امادرخت مهرباني دردل تو به چيزي شبيه است  //   .به گلزارخزان زده وزرد شبيه است.

19-درخت مهرباني تو برهنه شده است وثمري نمي دهد  //   گل وبرگش ريخته است وفقط خار آن باقي مانده است.

20-من مانندشاخه اي تشنه دربهارهستم  //   .وتومانندهواي ابري وباراني هستي.

21- براي اينكه نميرم وجانم را ازدست ندهم من ازتودل نمي كنم.

22-عشق صبروتوان مرا تمام كرده است  //   وفقط به اميد عشق تو من زنده ام.

23-جان من با صبروتحمل از بين نمي رود  //   زيرا اميد ديداردوباره ي تو مانندآبي است كه برروي آتش پاشيده مي شود.

24-اگر اميدوآرزودردل من نباشد پس واي به حال من  //   زيراكه بدون اميدوآرزو حتي يك لحظه ام زنده نمي مانم.

معني صفحه ي111«آفتاب وفا.»

                  1-اي صبح دم دقت كن وتوجه داشته باش كه تورا به كجا مي فرستم // تورا بعنوان يك پيك نزد معشوق مي فرستم.

              2-اين نامه ي محرمانه ي مرا به آن معشوق مهربان من برسان. //  وكسي راخبرنكن وآگاه نكن كه تورا كجا مي فرستم.

              3-اي صبح دم تو پرتوپاكي ازبارگاه معشوق هستي. //  به اين دليل تورابه نزد معشوق پاك خودم مي فرستم.

              4-بادصبا دروغگواست وتو راست گو هستي.  //   به اين دليل بر خلاف باد صبا تورابه نزد معشوق مي فرستم.

              5-ازابرسحرگاهي زرهي براي قباي زرين خودت فراهم كن . //  چون تورامانند يك پيك آماده به نزد معشوق مي فرستم.

              6-عشق به وجود من رخنه كرده است وخودرابه رشته ي جان من گره زده است.

              6-اي صبحدم تورابه نزد مشكل گشاي عشق مي فرستم كه مرا ازبندهوا وهوس رهاكند.

              7-عمروجان انسان يك لحظه هم توقف نمي كند ومي گذرد. //  به اين دليل تورا با شتاب وعجله به نزد معشوق مي فرستم.

              8-به دردهاي دل خاقاني توجه كن كه ببيني تورابراي آوردن دوا ودرمان   //  به نزد معشوق مي فرستم.

                     پیروز باشید  / سعادت یار

نکات

 در کتب ادبیات و سروده های شاعران از ماههای مختلف وصور فلکی بسیار نام برده می شود که امروزه درک مفهوم آنها در گروه شناخت دقیق این آگاهی های قدیمی می باشد . ستاره شناسان قدیم بر این باور بودند که زمین در مرکز آسمان است و آسمانها گرداگرد زمین هستند و 9 طبقه بودند از پایین به بالا عبارتند از : 1- ماه 2- تیر ( عطارد،دبیر فلک ) 3- ناهید ( زهره ، ستاره سعد و خوشبختی است ، مطرب فلک ) 4- آفتاب 5- بهرام ( مریخ ، فرشته پیروزی در جنگ ) 6- مشتری ( برجیس )

7- کیوان ( زحل، ستاره نحس )

فردوسی هفت آسمان را در یک بیت آورده است :

چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر (مشتری )

چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر

در بالای این هفت آسمان « فلک ستارگان » یا « ثواب» قرار دارد که آنها را ستارگان بیابانی می نامند و این فلک را « منطقه البروج » می خوانند و فلک نهم را

 « فلک الافلک » یا می گفتند (عرش اعلی ) ایرانیان قدیم نام صورت های فلکی را به 12 ماه سال می دادند و آنها را « بروج » می خواندند .

حافظ :

بیاور می که نتوان شد زمکر آسمان ایمن

به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش

  ماههای مختلف سال در زبانهای دنیا

برج های قدیم

فارسی

سریانی

میلادی

قمری

حمل(بره)

ثور(گاو)

جوزا(دوپیکر)

فروردین

اردیبهشت

خرداد 

آذار

نیسان

ایار

مارس

آوریل

مه

محرم

صفر

ربیع(1)

سرطان(خرچنگ

اسد(شیر)

سنبله خوشه)

تیر

مرداد

شهریور

حزیران

تموز

آب

ژوئن

ژوئیه

اوت

ربیع(2)

جمادی(1)

جمادی(2)

میزان(ترازو)

عقرب (کژدم)

قوس (کمان)

مهر

آبان

آذر

ایلول

تشرین(1)

تشرین(2)

سپتامبر

اکتبر

نوامبر

رجب

شعبان

رمضان

جدی (بزغاله)

دلو(دول)

حوت(ماهی)

دی

بهمن

اسفند

کانون(1)

کانون(2)

شباط

دسامبر

ژانویه

فوریه

شوال

ذیقعده

ذیحجه

یادآوری : عید نوروز هر سال شمسی همیشه با روز «21» ماه «آذار » سریانی (رومی) و روز «20 مارس» میلادی برابر است . اعراب به ماههای سریانی « رومی » می گویند. ماههای قمری با ما ههای دیگر هماهنگی ثابت ندارند و حدود 10 روز از ماههای دیگر کمتر هستند هر سال جدید با ماههای اول یاد شده در جدول شروع می شوند .

فردوسی:

به زیبایی تمام دو بیت زیر به چهار عنصر خلقت

(آب ،خاک ،باد،آتش ) 7 آسمان و 12 برج اشاره کرد

 همین چهار و این هفت و این ده و دو

بر آنم که عاجز تر آمد ز تو

ساز های بزمی قدیمی :

1-ابریشم : تار سازهایی که با مظراب یا ناخن می زدند و چون تار های آن از ابریشم بوده نام «تار» یا ساز گرفته است .

2- بربط: (بط: مرغابی +بر: سینه) چون شکل این ساز مانند مرغابی بوده است و دارای 4 تار است ،عود

3- چنگ : از سازهای زهی به شکل مثلث بیشتر با انگشت نواخته  می شود .

4- رباب : سازی که 4 تار دارد با دسته کوتاه

5 – تنبور : نام دیگر ساز «رباب » است

6 – رود : نوعی ساز تاری که معمولاً از روده گوسفند است

 سازهای رزمی قدیمی :

نمونه شعری این ساز ها از شاهنامه فراوان است :

1- تبیره:دهل ،طبل،کوس

2- جرس : زنگ ،زنگ بزرگ

3- کوس : طبل بزرگ ،دهل ،مخصوص آغاز جنگ

4- گاودم :چیزی مانند «بوق» به شکل دم گاو

5 – سنج : دف، دایره، دو طبق کوچک فلزی

6- شیپور : نای ، کوچکتر از « کرنای » ،نفیر

7- کرنای : سرنا ، غرو

8  درای : نای بزرگ با صدای بم

بزد کوس رویین و هندی درای

سواران سوی رزم کردند رای

ابزار های جنگی قدیمی

1- مهمیز : تازیانه  2- قمچی : شلاق

3- نیام : غلاف  4- سنان :سر نیزه

5- شگا : شگاع،تیر ران ،ترکش ،قربان،کیش

6- فتراک : ترک بند که از پس و پیش زین اسب آویزند

7- برگستوان : پوشش قدیمی فیل یا اسب موقع جنگ

8- خفتان : لباس جنگی ،گبر  9- سوفار: دهانه تیر ،انتهای تیر 10- ترگ : کلاهخود  11- درقه : سپر

12- جوشن : زره آهنی    13- کلک : تیر و پیکان

14- خشت : نیزه کوچک    15- ناوک: تیر کوچک

16- عراده : منجنیق ،قلما سنگ ،فلاخن 17- ببربیان: لباس خاص رستم در جنگها   18- چهار آیینه : نوعی لباس با چهر قطعه آهن صیقلی آیینه مانند که پیش و پس بدن را با آن می پوشاندند 19- چرخ : نوعی کمان سخت 20- کمند: تور جنگی

انواع اسب

1- خنگ : مطلق اسب ،اسب سفید 2- کمیت : اسب سرخ 3- ابرش: اسبی که بدن او نقطه نقطه است

4- سمند: اسب زرد رنگ تیز پا 5- کرند: اسب زرد رنگ مایل به بور 6- کهر: اسب سرخ مایل به تیره

7- نوند : اسب تیز رو ،پیک  8- چرمه : اسب جنگی

9- چوگانی : اسب خاص چوگان بازی

10- مادیان ، واژه های دیگر هم معنی اسب :

هیون ، تازی ، سیه ، فرس ، حصان ، شولگ،باره  

  مشاغل قدیمی

1- حاجب : پرده دار ،نگهبان در  2- درزی خیاط

3- نقاره چی : طبل زن  4- خیلتاش : نوکران

5- چلینگر : آهنگر و قفل ساز 6- خوالیگر : آشپز

7- حادی : سرود خوان 8- خواص: زنبیل بافت

9- بلدچی : راهنما  10- تندیس گر : مجسمه ساز

11- حلاج : بافنده 12- کشیک چی : نگهبان

13- قاپوچی : (ترکی ) دربان 14- جولاهه :بافنده

15- مشاطه : آرایشگر 16- خنیاگر :خواننده ،لوری

17- یوزبان: مأمور تربیت و نگهداری یوز های شکاری  18- مکاری : خرکچی ،خربنده 19- درودگر : نجار ،درگر  20- یلی زن : مطرب ،لوری 

21- گازر: رخت شوی

پوشش های قدیمی

1- قبا : لباس مردم عادی 2- عبا : بالا پوش

3- ردا: دراعه ،جبه ،جامه ای که روی جامه دیگر پوشند  4- مرقع : جامه دوخته شده از چند قطعه ،کسوت ،کسا  5- خرقه : جامه ضخیم اهل تصوف ،مرقع ، شولا      6- طیلسان : ردا، جامه بلند و گشاد خاص قضاوت 7- خلعت : جامه دوخته ای که بزرگی به کسی هدیه کند 8- شلیطه : دامن گشاد و کوتاه پرچین که زنان روی شلوار پوشند 9- معجر: روسری، مقنعه ،چارقد،مقناع 10- قمیص : پیراهن ، شمد،قطیفه

11- پاتابه : نواری که به ساق پا پیچند  12- دستار: عمامه 13- موزه : کفش 14- چارق : کفش چرمی

یادآوری

با ياد خدا

 یادآوری

1 . صفت و موصوف، مضاف و مضاف الیه، متمم اسم

 2 . انواع ی

 3 . حرف اضافه ی مرکّب

 4 . نشانه های نسبت

5 .پسوندهای صفت و اسم ساز

چند نکته ی دستوری    ص 2

1  *  صفت و موصوف، مضاف و مضاف الیه، متمم اسم

ترکیب های وصفی و اضافی را می شناسیم اما برای تفهیم بهتر متمم اسم استفاده از این روش  را توصیه می کنم؛ ابتدا این دو ترکیب را که دانش آموز با آنها آشنایی دارد، توضیحی دوباره می دهیم و سپس با تأکید بر تأثیر نقش نمای اضافه بر افزودن مضاف الیه به مضاف یا موصوف به صفت، تأثیر حرف اضافه را در ایجاد و معرّفی  متمم اسم بیان می کنیم. به این طریق و با این مثالها: در ترکیب آسمان آبی و آسمان شهر که اولی وصفی و دومی اضافی است، نقش نمای اضافه این ترکیب را ساخته است.

در ترکیب های

روشنتر از روز

بعضی از مردم

تعدادی از آنها

مهارت در محاسبه

علاقه به کسب دانش

 حرف اضافه های از،در، به، توانسته اند ترکیبی بسازند که تمام اجزای این ترکیب با هم در نقشی به کار روند. مثلا ً:

 چند نکته ی دستوری    ص3

نقش نهادی:   بعضی از مردم حقیقت را درنمی یابند.

نقش مفعولی: مریم علاقه به کسب دانش را سرمنشأ امور خود قرار داده است.

نقش متممی: نتوانست مطلب را به تعدای از آنها بیاموزد.

نقش مسندی: مهمترین توانایی این دانش آموز،  مهارت در محاسبه است.

 2  *    انواع ی

مصدری یا حاصل مصدر: هنرنمایی

نشانه ی نکره: طوطیی،دانش آموزی

میانجی نقش نمای اضافه:خانه ی قدیمی

نهاد پیوسته یا شناسه ی فعل: آمدی

استمراری: روزی شخصی به بوستان رفتی.

نسبت : ایرانی،جهانی

فعل ربطی دوم شخص مفرد: تویی؟

 چند نکته ی دستوری    ص4

  3 * حرف اضافه های مرکب یا گروه حرف اضافه

حرف اضافه فقط از، به، در، با، تا  نیست بلکه گروهی از حروف با هم نیز این نوع را تشکیل می دهند :

به مجرّد-ِ          بدون-ِ    به غیر از    دربرابر-ِ   درقبال-ِ   در میان-ِ   درخصوص -ِ    به وسیله یِ

از برایِ    از پیِ    از جهت-ِ    به جهت-ِ

 چند نکته ی دستوری    ص5

4 * نشانه های نسبت: 

ی:  آسمانی ، خودی، هفتگی، خودمانی، دوراهی، زیرچشمی،...

ین:     زرین  ، سیمین  ، نمکین

ینه:  پشمینه، دیرینه

ه:  دوروزه  ، یکشبه

گان:  گروگان ، رایگان، مهرگان،دهگان

_َکی: دزدکی، آبکی، یواشکی

انه: سالانه، مادرانه، زیرکانه

گار: روزگار، خداوندگار

  گانه:  دوگانه، مزایای چندگانه

 چند نکته ی دستوری    ص6

 گانی:  هزارگانی، دوستگانی

چی:  تماشاچی، پستچی،

و: ترسو، شکمو

_ ِیّه: ابلاغیّه، احضاریّه، هجویّه

نکته : البته علاوه بر این نوع، با افزودن های بیان حرکت به آخر اسم و صفت و «ان» به آخر بن فعل و «_ِ یّه» به آخر اسم خاص کلماتی پدید می آیند که همگی مفهوم نسبت را می رسانند؛ اما معنای اسمی دارند نه وصفی.مثل:

روزه،زرده،هفته، ساختمان،زایمان، خانمان، چشمک،امیریّه،اقیانوسیّه

5 * برخی پسوندهای صفت و اسم ساز

 صفت فاعلی:   ار : خریدار ،  فرمانبردار ،  پرستار

 چند نکته ی دستوری    ص 7

 گار:  آموزگار ، کردگار ، کامگار

کار:  ستمکار ،  تراشکار ، بدهکار

گر:  بازیگر ،  توانگر ، دادگر

ا : بینا ،  رسا  ، جویا

ان : گریان ،  شتابان ، گریزان

 _َنده:  گیرنده  ، شنونده

نکته:  ار علاوه بر صفت فاعلی صفت مفعولی  و اسم مصدر هم می سازد.

صفت مفعولی:    گرفتار ، مردار

اسم مصدر: گفتار ،  رفتار ،  ساختار  ، کردار

 سرفراز باشيد/ سعادت يار

نکات مهم از سیرت مولانا به بعد

 سیرت مولانا

خاکساری:کنایه از تواضع/معاندان:دشمنان/اعجاب و تسلیم:متمم فعلی /در حقّ وی: متمم قیدی/از کوره در رفتن: کنایه از عصبانی شدن / در هم کوفتن: کنایه از شکست دادن(در بحث)/شتم کردن:دشنام دادن/غالباّ:قید نشانه دار/در سلوک با خلق:در رفتار با مردم/اگر یکی به من گویی، هزار بشنوی: یکی و هزار: ضمیر شمارشی/اغراق/کنایه از حاضر جوابی/یکی هم نشنوی: کنایه از تسلیم و سکوت در برابر دشنام/گذران  و در معرض تبدّل: مسند/تلّقی کند:به شمار آورد: فعل اسنادی/ پیشامد:مرکّب/زیاده: مشتق/اظهار شادمانی: مفعول/به شکوه در نمی آمد:کنایه از رضایت و تسلیم مولانا در برابر خدا(چه باید نازش و نالش ز اقبالی و ادباری)غمناک دید: مسند و فعل اسنادی/دل تنگی: کنایه از ناراحتی بیقراری/دل نهادگی:کنایه از وابستگی/ مردی:حاصل مصدر/غریب: مسند/به آن نمانی: کنایه از ناپایداری/ (تناسب معنایی:1- جهان به آب نهادست و زندگی بر باد    /  غلام همت آنم که دل بر او ننهاد2- چون هست و نیست هیچ نماند به یک قرار /    آن به کز آن به یاد نیاید دل تورا  3- خوش زی که جمال این جهانی  /   نقشی است که جاودان نماند   4-  بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ  /   در معرضی که تخت سلیمان می رود بر باد  5-  زیر بارند درختان که تعلّق دارند  ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد ) تبتّل وانقطاع : بریدن از خود /خویشتن را از خود خالی کرده بود: کنایه از عدم غرور /خود: مجاز از غرور/(تناسب:دو قدم بیش نیست این همه راه.....)/ درویشی: حاصل مصدر(به خاطر دارید که صفت + ی مصدری حاصل مصدر می سازد.)جمله سه جزیی دوست داشتن:فعل مرکب/مرادف:هم ردیف/مرادف بی نیازی:مسند/فرونیندازد: فعل پیشوندی/دریوزگی و بیکارگی:حاصل مصدر، واجهای میانجی شان را هم که می شناسید/سوق دادن: حرکت دادن/مایه ی سبک باری دل و تعالی روح می یافت:جمله ی گذرا به مفعول و مسند/زمره ی خلق و اهل بازار:مردم عادی و دنیا پرستان/پای روح:اضافه ی استعاری(تناسب معنایی با اگر کسی درویش شودوبه کمال درویشی نرسد، این قدر هست که....1-به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل    اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم/ 2- سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد    که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی 3-گرچه وصالش نه به کوشش دهند   هر قدر ای دل که توانی بکوش4- دوست دارد یار این آشفتگی   کوشش بیهوده به از خفتگی) نیل به حق: رسیدن به حقدام تعلّق:اضافه ی تشبیهی/ در گرو شوق و همّت ماندن: کنایه از وابسته به شوق و همّت/(تناسب:چند گردی  در زمین بی پا و سر چون آسمان    از زمین بگسل اگر بر آسمان می بایدت)سقوط در نیاز های مادی: کنایه از تنگدستی و در آرزوی بر طرف کردن نیاز های مادی بودن/ محروم ندارد: مسند و فعل اسنادی/مال و منال: اتباع/ مکنت: دارایی/مانع درویشی: مسند/ مفتون و مشغول: مسند/اعیات: سرشناسان/اکابر: جمع مکسر اکبر: بزرگان شهر/بر وجه ادرار: برای مستمری، برای حقوق/اظهار کراهت کردن: نشان دادن نفرت و بدآیندی/زاید می شمرد: زاید: مسند/فتیان: جوانمردان/دلالت : راهنمایی/تکیه بر نذور و فتوح اهل خیر کردن: وابسته به چیزهایی که افراد خیّر برای استفاده ی(خوراک و پوشاک) آنها می آوردند. هر کس این طریقت نورزد، به پولی نیرزد: هر کس به کسب و کار مشغول نباشد هیچ ارزشی ندارد.جمله سجع و جناس دارد./ فقر اختیاری: فقری که شخص خود مایل به آن باشد./ تنگ عیشی: حاصل مصدر است: زندگی فقیرانه/جد: قطعیت/ مزاح: شوخی، لطیفه/ وی دنیا را از ایشان دریغ نمی دارد بلکه ایشان را از دنیا دریغ می دارد. جمله تشخیص دارد: از دنیا دریغ داشتن.یعنی به دنیا می گوید، وابستگان من به تو توجهی ندارند./ تکل،ف: به سختی افتادن/بشاشت عظیم می کرد: بسیار خوشحالی می کرد/( تناسب: گر در ویشی مکن تصرّف در هیچ    نه شادی کن هیچ و نه غم خور هیچ/   خورسند بدان باش که از ملک خدای    در دنیا و آخرت نباشی بر هیچ )هر گونه ریخت و پاش که ظاهراً...: در نظر او ریخت و پاش ضایع کردن حق دیگران،یعنی فقیران و بیچارگان است/ریخت و پاش: مشتق مرکّب/کنایه از اسراف کردن/هم سفره:مشتق مرکّب/ماحضر: غذای ساده و حاضری/خشک دستی: کنایه از خسیس بودن/پای مال کردن:کنایه از نادیده گرفتن. از بین بردن/اقویا: جمع مکسر قوی/جمله، مراعات نظیر هایی دارد.خودتان بیابید/تاخت و تاز: مشتق مرکب/کنایه از جنگ/افراط:زیاده روی/راه را برای بازگشت انسان به عالم حیوان باز نگه می داشت: کنایه از عدم تعالی روح/در کسوت مهاتما گاندی: در راه و مسلک و روش مهاتما گاندی/یعنی به گونه ای غیر از جنگ و خونریزی،  به مبارزه با بدیها و تسلّط بیگانگان می پرداخت/منادی حیات تازه...: کنایه از آزادی خواهی و نجات بشر/کمترینه و بیشترینه:تضاد/ینه:پسوند نسبت/تنازع برای بقا: جنگیدن برای زنده ماندن/عالم اضداد:جهان چیزهای متضاد/آکل و مأکول: خوردنده و خورده شونده/کنایه از دنیای مادی/ بدسگالی: بداندیشی/ستیهندگی: مبارزه/همواره طریق سلم و دوستی....: همیشه به مسالمت و دوستی رفتار می کرد.تأکید بر حسن خلق مولوی (تناسب:1- دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب    ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم2- هر که بخراشدت جگر به جفا   هم چو کان کریم  زر بخشش/3- گر کسی با تو بد کند زنهار   جز به نیکی جزای آن نکنی/4-با تو گویم که یست غایت حلم    هر که زهرت دهد  شکر بخشش)/ صحبت را بر خلوت ترجیح می داد:با دیگران معاشرت و گفتگو داشت نه این که مثل بعضی درویش ها بکلّی از اجتماع کناره بگیرد،اما در برخورد با افرادی که خیلی وابسته ی مادیّات بودند،خود را دور نگه می داشت و بیشتر طالب خلوت بود/عزلت: گوشه گیری/خاصه کسانی که...:جمله ی معترضه/تعریض: کنایه،پوشیده سخن گفتن/بعد از این دانشمندی را بمان.....:کنایه از این که به عالم درون توجه کن/تأکید بر تقویت بینش  و روح معنویّت/(1-بشوی اوراق اگر همدرس مایی   که علم عشق در دفتر نباشد2- زمان ضایع نکن در علم صورت   مگر چندان که در معنی بری راه 3-نفس تو را نیست رو در ریاضت      ز تحصیل علم ریاضی چه حاصل(جامی) 4-ز صورت پرستیدنت می هراسم   که تا زنده ای ره به معنی ندانی/5- پای استدلالیان چوبین بود   پای چوبین سخت بی تمکین بود)علما و فقها را هم جز به تقریب...:به علما  و فقیهان هم به جز به خاطر مباحثه در باب احکام شریعت یا مسایل مربوط به آن، اجازه ی دیدار نمی داد/مع هذا: ترکیب دخیل:با این وصف/لب به غذا نزدن:کنایه از نخوردن/به هزینه ی محتاجان و با نادیده گرفتن...:همان ریخت و پاش و اسراف/ شرّ العلما، من زار....: تضمین روایتی از پیامبر(تناسب:صحبت حکام ظلمت شب یلداست    نور ز خورشید جوی  بو  که برآید(حافظ))/تبتّل : بریدن از دنیا/التزام فقر: ضروری کردن درویشی برای خود/کمال استغنا:نهایت بی نیازی(تناسب: سرم به ملک سلیمان فرو نمی آید    اگر چه خشت ندارم که زیر سر گیرم)


 بارقه های شعر فارسی اضافه ی تشبیهی/بارقه:درخشش، جرقّه

صورت خوشی نداشت: کنایه از ناخوش آیند بودن/چند بچه اش..... و تنها مانده بود:دو جمله ی دو جزیی/متمکّن:ثروتمند.دارای امکانات/ کبوده: فرایند واجی ابدال دارد:کبودده/ریشه دواندن: کنایه از اقامت همیشگی/توکّلی داشت.....: اعتماد کلّی به خدا داشتن.(تناسب:گفت پیغمبر به آواز بلند/   با توکّل زانوی اشتر ببند2-تکیه بر تقوا و دانش کافری ست  راهرو گرصد هنر دارد توکل بایدش)شرق:مجاز از مردم مشرق زمین/غرب:مجاز از اروپاییان/منبع بی شائبه:اصل اعتقاد، خدا،حقیقت هستی/یعنی همه ی مردم اعتقاد واقعی به خدا داشتند/زندگی گذرا:صفت فاعلی و موصوف/دل بستن:کنایه از علاقه مندی/پیشآمد را فاجعه انگاشتن:4جزییگذرا به مفعول و مسند/یک روی زندگی زشت می شد....کنایه از اتفاق بد/پناه بردن به روی دیگر زندگی:تشخیص/روی منقل طبخ می کرد/پنجره ی کذا:پنجره ای که قبلاً اشاره شد/خشک بودن:کنایه از جدی بودن/مذهبیّات:موضوعات و مباحث مربوط به دین/عوارض:تأثّرات ، مسائل/قصه ی شیرین:حس آمیزی/مادر جون:مسند/ورد زبان شدن:کنایه از سخن همیشگی/عالم افسانه ها:اضافه ی استعاری/پر رنگ و نگار:کنایه از زیبا/پرّان:خیال انگیز/نرم بودن عالم افسانه ها:حس آمیزی/(جمله ی معترضه ی قبل رامی شناسید.)ذوق لطیف:حس آمیزی/از طریق سعدی:سعدی مجاز از آثار سعدی/سعدی،همدم و .....: سعدی مجاز از کلیات سعدی/غم گسار:مرکب است/سعدی آنقدر خود را خم می کرد...: کنایه از قابل فهم بودن کلام سعدی/اشاره به آسان فهمی سخن سعدی/شیخ همیشه شاب:کنایه از سعدی که همواره با طراوت سخن می گفت/توصیفات بعدی بدل است برای شیخ همیشه شاب:پیرترینو جوانترین شاعر،معلم اول/ چشم عقاب داشتن:کنایه از تیز بینی/حفره: استعاره از انواع چالش ها و مشکلات زندگی/جمع کننده ی اضداد:پارادوکس/دست گیر: کنایه از یاری رسان/مانند هوا در فضا جریان داشت:تشبیه به خاطر احساس زندگی دادن،عامل حیات بودن آثار سعدی/با او آشنا شدم:منظور از او:سعدی/سخنش به سخن همه شبیه....: سهل ممتنع بودن کلام سعدی.یعنی آسان به نظر رسیدن اما عدم توانایی سخن کسی در شباهت با آن/سحّار:مبالغه در سحر و جادو/یک چشم به هم زدن:کنایه از سرعت/جمله معترضه بعدی  را در نظر داشته باشید/حکایات اشاره شده :سگی پای....:دوری کردن حتمی انسان از امور غیر انسانی/یکی روبهی....:توکل و تلاش با همند/شنیدم که لقمان....:عدم ستم به زیردستان وصبوری/یکی قطره باران:تواضع موجب سربلندی است/شبی یاد دارم...:کسی که طالب و عاشقی واقعی است سختی می کشدو فداکار است/......../بقیه ی درس شفاهی گفته می شود.

پرسشهای درس ترجمه

  1-انتقال علوم مختلف ملتهای مختلف 2- شاگردان مدرسه ی دارالفنون به دلیل بهره بردن از تدریس مدّرسان غربی(اروپایی).  3-غنی تر ساختن گنجینه ی واژگان زبان فارسی پویایی نثر رواج علوم و فنون جدید در ایران 4- ترجمه ای که هم به صورت و هم به معنی متن توجه داشته باشد. 5- ترجمه ی آزاد یا روان که به خواننده یا مخاطب توجه دارد اما ترجمه ی معنایی بیشتر به نویسنده توجه دارد تا پیام و سخن او را همانطور که نوشته است تحت الّفظی ترجمه کند و ممکن است ساخت های زبان مبدأ را وارد ترجمه نماید. 7-دیوان حافظ به زبانهای ( انگلیسی- آلمانی فرانسوی- ترکی) رباعیّات خیام (انگلیسی-آلمانی-ترکی -فرانسوی) شاهنامه (انگلیسی-آلمانی-فرانسوی- ترکی -عربی) 

پرسشهای درس جهاد:

1.پراکندگی مسلمانان و عدم اتّحاد در احقاق حقّ خودشان   و يكدست شدن دشمنان در اعتقادات باطل  2.اگر در تابستان.... یعنی این که هر وقت از آنها کمک بخواهی بهانه جویی می کنند. 3. یعنی اوضاع را نابسامان می کنند. 4.ضمیر آن یعنی حضرت علی 5.مفعول 6.سجع در نکته ها گفته شده است.7- مردن مرد با غيرت از ناتوانی تحمّل غم پیروزی دشمن و از  بی غیرتی مردانی که اجازه ی تجاوز به حقوقشان را  به دشمن داده اند. 8-عدم اتحّاد مردم و سستی و بی غیرتی 9-سطر اول صفحه ی دوم: با مردمی در آستانه ی خانه هایشان نکوشیدند....

  نکته های شعر نیما

// می تراود = از مصدر تراویدن استعاره مکنیه و حس آمیزی حس دیدن مهتاب و شنیدن چکیدن و تراویدن- شب تاب استعاره از آگاهی ناچیز/ مهتاب و شب تاب :مجازاً تمام آفریده ها-خواب به چشم شکستن کنایه از بی خوابی و بیداری به سبب بی قراری-لیک= حرف ربط هم پایه ساز-خفته:کنایه از غافل(مردم غفلت زده ی ایران در زمان مشروطه) چشم تر کنایه از گریان (به خاطر دلسوزی برای وطن و مردم)/  نگران: ایهام 1- در حال نگریستن 2- ناراحت و بیقرار- سحر نگران است و صبح از من می خواهد: تشخیص- دم مبارک: تلمیح به دم معجزه آسای عیسی- قوم به جان باخته: مردم زیان رسیده- خبر:مفعول خار در جگر : کنایه از رنج آور بودن- سفر: سفر اندیشه و تفکر شاعر-ساق گل: اشاره به شعر ها و افکار شاعر- به جان کشتن کنایه از نهایت وابستگی و پرورش علاقه مندانه ی  شعر و اندیشه- ای دریغا: شبه جمله، کلمه ی بیان حسرت منادا نیست-شکستن به بر: یعنی حتی شعر من در آغوشم نیزاز نابودی در امان نیست-دست ساییدن: کنایه از تلاش و جست و جو- در گشادن کنایه از باز کردن مسیر آزادی و بیداری بر عبث پاییدن: بیهوده منتظر بودن-آمدن کس به در: کنایه از خبر گرفتن مردم از چگونگی اوضاع تناسب معنایی با: چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند(از ابتهاج) در دیوار به هم ریخته: اوضاع نابسامان( بر بساطی که بساطی نیست)/ تکرار می تراود مهتاب ، می درخشد شب تاب، تکیه بر استمرار تلاش آزادی خواهان- پای آبله ماندن: کنایه از رنج راه و دوری مسیر-دهکده مجاز از تمام ایران-مرد تنها منظور خود نیما است-کوله بار بر دوش : کنایه از آمادگی برای سفر


خوان هشتم 

//  خوان استعاره از مسیر و مرحله ی دشوار که منظور از  این خوان عمل ناجوانمردانه برادر رستم(شغاد) است. / هان: شبه جمله، حرف تحذیر و تنبیه- سورت: تیزی تندی- دی مجاز از زمستان-بیانگر ظلم در جامعه- چه سرمایی: جمله ی تعجبی-سرما، باد،بوران،سوز، مراعات نظیر- سرد همچون ترس: تشبیه- گرم و سرد: تضاد-حس آمیزی در ترس سرد- گرم و شرم: جناس / خون گرم داشتن:کنایه از مهربان و عاطفی بودن- کانون گرم: کنایه از پر مهر بودن همچنین ایهام در کانون گرم1-فضای گرم2- مجلس صمیمی و پر مهر- گرم بودن صدا: حس آمیزی-نایش گرمنای:مجاز از صدا و سخن-  دم: مجاز از سخن /  چونان: ادات تشبیه- حدیث آشنایش: شعری که می خواند- منتشا: نوعی عصای گره دار که درویشان به همراه دارند ساخته ی شهری به نام منتشا -   /  گرم گفتن: کنایه از با احساس و با تمام وجود سخن گفتن- ک در میدانک: ک تصغیر   / به کردار صدف: مانند صدف/ به کردار : ادات تشبیه/ مرد نقال به مروارید تشبیه شده(لباسش هم سفید بوده است) و کسانی که دورش را گرفته اند به صدف- پای تا سر گوش: کنایه از نهایت توجه- زاد سرو: مخفف آزاد سرو یکی از راویان شاهنامه که اهل مرو بود- سرو و مرو، جناس/ ماخ سالار: یکی دیگر از راویان شاهنامه که اهل  هرات بود(هریوه صفت نسبی) ماث(مخفف مهدی اخوان ثالث)  عیار: معیار سنجش  /   مهر و کین: تضاد/ لف و نشر در :(مهر- مرد) (کین- نامرد) هیچ هم چون پوچ عالی نیست:متناقض نما- گلیم تیره بختی: تشبیه بلیغ- سهراب و سیاوش: تلمیح به داستان سیاوش و سهراب- نماد انسانهای مظلوم و عفیف-خیس خون بودن: کنایه از تازگی به ناحق کشته شدن روکش تابوت تختی: کنایه از واقعی بودن و میهنی بودن ماجرا است- روکش تابوت:پرچم، هماوا: مشتق: هم+ آوا/ مرتعش: لرزان/ آه:شبه جمله  //  عماد: استعاره از رستم، تختی / ایرانشهر: مجازا مردم ایران/شیر مرد استعاره از رستم/ پور: پسر / ناورد: جنگ/جهان پهلو:رستم و تختی// خداوند: صاحب( قاعده ی ب) /چون کلید...:تشبیه / مروارید استعاره از دندان/ مراعات کلید و گنج/ تضاد صلح و جنگ /گم نشدن لبخند:کنیه از لبخند همیشگی داشتن/ شیر ایران استعاره از رستم/ سجستانی: سکستانی، سیستانی/کوهان: ان جمع برای کوه به کار برده است آشنایی زدایی  (استوارترین کوه)/چاه غدر:تشبیه بلیغ/پست: فرومایه/کشته هر سو: هر طرف نیزه و خنجر به زمین فرو کرده بودندشمشیر و سنان:مراعات/ بن، چاه و آب هم مراعات/دهان خوان هشتم منظور همان چاه است.نبایستی بگوید هیچ: هیچ: ضمیر مبهم/گشودش چشم:چشم خود را گشود: ش مضاف الیه است/ کاری: موثّر/ زهر زخم ها کاریش: ش در کاریش مضاف الیه زخم/هوشش مربوط به رخش است یعنی گویی مرگ رخش رسیده بود/ بتر مخفف بدتر/طاق:فرد- یکتا- بی نظیر /تای بی همتا:پارادوکس / ک در طفلک ک تحبیب است/ چاهسار گوش: تشبیه بلیغ/ نابرادر ایهام دارد:1-برادر ناتنی2-برادر ناجوانمرد / هزارش یادبود خوب :ش مضاف الیه یاد بود خوب/ هی واژه ی عامیانه/ ضجّه: استعاره ی مکنیه ضجه می بارید/ تشبیه خنجر به نگاه /جنگ بود این یا شکار: استفهام انکاری / میهمانی بود یا تزویر:استفهام انکاری/ قصّه به ما می گوید: تشخیص / شصت خم: کنایه از طولانی دراز/ می توانست او اگر می خواست:تمثیل خواستن توانستن است. تمام نکردن سخن بعد از لیک،بیانگر این نکته است که غدر و تزویر و فریب اگر از سوی برادر باشد نهایت ناجوانمردی است و برادر جوانمرد و آزاده ای چون رستم نمی تواند پاسخ این نیرنگ را بدهد و سکوت برای بیان این اندوه سزاوارتر است. این خوان هشتم، خوان دشواری است. 

صدای پای آب

// اهل کاشان،مسند/جمله های مصرع سوم کنایه از تواضع سهراب است:زندگی متوسط، انسانی با استعدادی معمولی، سر سوزن: اغراق برای فروتنی/تکه، خرده، سر سوزن،مراعات نظیر/ برگ درخت، نماینده ی سرسبزی و زندگی بخشی و پاکی /آب روان کنایه از صداقت و پاکی (تشبیه و کنایه) //  خدایی در این نزدیکی: تلمیح به  سخن خداوند:نحن  اقرب الیه من حبل الورید :ما از رگ گردن به او(انسان)،نزدیکتریم(آیه ی 16سوره ی ق) / سهراب خدا را نزدیک خود در هر جا می بیند./ برگ درخت،آب روان، شب بو ها،کاج بلند: مراعات نظیر(تصویر طبیعت) مجازاً درکنار تمام پدیده های طبیعت/ آشنایی زدایی در این که خدا را در پای کاج و لای شب بو ها می بیند / پای و لای جناس/      قبله،جانماز ،مهر،مراعات نظیر / چشمه نماد پاکی/گل سرخ نماد زیبایی و عشق/نور نماد خدا(الله نور السماوات و الارض) تپش داشتن پنجره: جاندار پنداری / جریان داشتن ماه: استعاره ی مکنیه/ متبلور شدن نماز: استعاره مکنیه/کنایه از شفافیت و لطافت/  اذان، نماز، گلدسته، تکبیره الاحرام،قد قامت،مراعات نظیر/ باد، تشخیص/ بین سر و سرو، جناس افزایشی/ تلمیح به آیه ی :یسبّح لله ما فی السماوات و الارض:آنچه در آسمانها و زمین است در حال تسبیح خداوند است. علف(ایستادن) و موج(پایین گرفتن سر،مثل انسان در نماز): تشخیص // قفس: استعاره از نقاشی/ واج آرایی "د" و "ت" در: دل تنهاییتان تازه شود. دل تنهایی : اضافه ی استعاری آواز شقایق:تشخیص/ شقایق کنایه از دل خون بودن/ چه خیالی: چه صفت تعجبی است /پرده مجاز از نقاشی/ماهی: نماد زنده بودن حوض نقاشی هم استعاره از تابلوی نقاشی است . / اعتراف به ناتوانی خود سهراب به عنوان شاعر نقاش در خلق اثری در نقاشی مثل خداوند که به نقش های خود جان داده است.لاله ی قرمز نماد زیبایی و ارزش/شبدر هم می توان گفت چیز کم ارزش و هم از نظر سهراب همه ی مخلوقات زیبا هستند چه لاله و چه شبدر / چشم ها را باید شست: ارتباط معنایی با:1- به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست 2- اگر در دیده ی مجنون نشینی /  به غیر از خوبی لیلی نبینی 3- بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری  4- اختلافی که هست در نام است   /   ورنه سی روز بی گمان ماهی است. 

شکوفه ی اشک

//  بریدی و نبریدم: تضاد جمله ای و  ایهام1-خسته شدن 2- جدا شدن/ واو به معنی در حالیکه/ تضادّ جمله ای در این فعل مصرع های بعد هم هست: وفا نکردی و کردم،شکستی و نشکستم شکستی:حذف پیمان به قرینه ی معنوی / لف و نشر مشوّش  ملامت به شنیدن و ندامت به کشیدن / واج آرایی ش / کی ام شکوفه ی ..:تشبیه شاعر به شکوفه ی اشک/چشم و روی و اشک و ناله: مراعات نظیر/ واج آرایی ش و ک / در هوای :ایهام1-فضا 2- آرزو / در این جا تشخیص هم هست / غم و شادی تضاد/عالم مجاز از مردم عالم / به: تقابل است یعنی در مقابل / مرا نصیب: را فک اضافه است:نصیب من/ که: حرف بیان علت یعنی  زیرا / چو شمع خنده.....: تشخیص، تشبیه / سپید و سیاه، تضاد / خنده ی شمع کنایه از روشنی و شعله ی شمع/ سیاه بودن روزگار کنایه از بد بختی/موی سپید،کنایه و مجاز از پیری موازنه در این بیت هست/  ملامت دیدن:حس آمیزی/  دوش ناله و دست شکوه:استعاره و تشخیص/ دوش و دست : مراعات نظیر / سمند: اسب زرد رنگ تند رو / تشبیه /تشخیص در به شتاب رفتن سوار کار جوانی / فعل  می شد اسنادی نیست به معنی رفتن است/ مراعات نظیر هم در این بیت هست  / روی بخت و چهر عمراضافه ی استعاری و هستند تشخیص هم دارند/ تضاد در نشستن و پریدن / رنگ: ایهام دارد1- نوعی حیوان کوهی، بز کوهی یا آهو 2- رنگ معمولی /تضادّ فعلی در این بیت هم هست:نبردی و بردم و..../ فروغ امید: استعاره از معشوق .

  پیش از تو

/ آب: استعاره از نیروهای انقلابی/ تو: خطاب به امام خمینی/ دریا نماد اتحاد /دریا شدن کنایه از متّحد شدن/ شب نماد ظلم/ فردا شدن کنایه از پیروزی و امید مراعات بین دریا و آب و شب و فردا / واج آرایی ش/ رود و دریا مراعات / برزخ کبود: استعاره از دوران خفقان زمان شاه / واج آرایی  د  / دریغ کلمه ی تأسّف شبه جمله /  کویر سوخته و خاک بی بهار استعاره از ایران در زمان شاه / اجازه داشتن علف:تشخیص  / اغراق هم در این بیت هست / زمین مجاز از ایران / گم و پیدا: تضاد / شانه ی بهار :تشخیص و استعاره از آزادی / زمین و زمینه جناس افزایشی /  سنگ و آینه تضاد/ مراعات نظیر / تشبیه دل به آینه/ سنگ نماد سختی و تأثیر ناپذیری  اینجا نماد ستمگری و آزار و شکنجه ی نیروهای شاه / تماشا شدن: مورد توجه قرار گرفتن / چون عقده ای.....:تشبیه عشق به سخن / سر مجاز از قصد و تصمیم / عقده استعاره از حرف عشق/ اغراق در بیت هست.

  مناجات //

سجع در جمله ها وجود دارد: خوانی،دانی،می توانی سجع مطرّف،باد بیداد فرمان درمان سجع متوازی/عمر به باد کردن کنایه از هدر دادن/ نه آنچه دارم دانم و....قلب و عکس سجع/ دارم و دانم جناس / تخم محبت:اضافه ی تشبیهی،تشبیه بلیغ/ مکار و منگار سجع مطرّف/ کشت های ما استعاره از اعمال ما باران رحمت تشبیه بلیغ/دست گرفتن کنایه از یاری رساندن / حجاب: مانع  /  تناسب های معنایی: من آن خواستم که تو خواستی:

               مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت   /  اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید / تناسب:  دیده ای ده که از هر نظر...... بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری

آرایه ادبی« اسلوب معادله

آرایه ادبی« اسلوب معادله»که بیشتر در شعر سبک هندی به کار رفته است یکی از زیباترین آرایه ها است. شعری است که ابتدا شاعر یک مفهوم یا مقصود خاصی را در یک مصراع می آورد سپس برای توضیح بیشتر آن، یک تمثیل یا ضرب المثل را در مصراع دیگر می آورد تا مفهوم بیت برای خواننده ساده و قابل فهم شود.  به ظاهر هیچ ارتباط معنایی بین دو مصراع نیست. و می توان جای دو مصراع را عوض کرد، یا بین دو مصراع علامت(=) گذاشت، یا عبارت(همانطوریکه ) آورد چنانچه این عبارت یا علامت مساوی بین دو مصراع برقرار شودآرایه ی « اسلوب معادله» می باشد. معروفترین شاعر اسلوب معادله«صائب تبریزی» است. «بیدل هندی» نیز این آرایه را به کار برده است این آرایه در کتاب درسی ادبیات فارسی(2) ذکر شده است اما دانش آموزان از آوردن مثالهای آن ناتوان هستند و در کتاب  آرایه های ادبی سال سوم انسانی، نامی از آن برده نشده است

 نمونه های آرایه ادبی« اسلوب معادله» در شعر صائب

دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود

چون حباب از خود کند قالب تهی، دریا شود

  صبر بر جور فلک کن تا برآیی رو سفید

لاله چون در آسیاب افتد تحمل بایدش

 به هیچ جا نرسد، هر    که   همتش پست است 

پر شکسته ،خس و خار آشیانه شود

 ندارد چشم احسان از خسیسان همت قانع

محال است استخوان را از دهان سگ، هما گیرد

 از تواضع کم نگردد رتبه ی گردنکشان

نیست عیبی گر بود شمشیر لنگردار کج

پدرخجلت کشدازاعمال ناشایست فرزندان

خطایی گر زتیرآید،کمان بر خویش می لرزد            

پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند

 حرص گدا شود طرف شام، بیشتر

بر فقیران محنت پیری نباشد ناگوار

کی غم نان می خورد آنکس که دندان  نیستش

نیست هر ناشسته رو، شایسته ی اقبال عشق

مه، کجا در دیده ی پروانه گیرد جای شمع

دیدن پا بهتر است از بال و پر ، طاووس را

عیب خود را در نظر، بیش از هنر داریم ما

 روح، بیجا از شکست  جسم می لرزد به خود 

پسته چون از پوست می آید برون، در شکر است

همتی مردانه می خواهد  گذشتن از جهان

یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند

شکایت از ستم چرخ ناجوان مردیست

که گوشمال پدر، خیر خواهی پسر است

 ریشه نخل کهنسال از جوان افزون تر است

بیشتر دلبستگی باشد به دنیا،پیر را

 نمی گردد حریف نفس سرکش،عقل دریا دل

چگونه زیر دست خویش سازد آب ،روغن را

بهار عمر ملاقات دوستداران است

 چه حظ برد خضر از عمر جاودان تنها

از جدایی قطع پیوند جدایی مشکل است

گر شود سی پاره از هم، کی شود قرآن جدا

عشق هیهات است، در خلوت شود غافل ز حسن

نیست در زندان زلیخا، از مه کنعان جدا

می توان از عالم افسرده دل برداشت ز ود

از تنور سرد می گردد به گرمی نان جدا

بلاست نفس، عنان چون ز دست عقل گرفت

عصا چون از کف موسی فتاد،ثعبان  است

 

بر ضعیفان ظلم کردن، ظلم برخود کردن است

شعله هم بی بال و پر شد، تا خس و خاشاک سوخت

کلید گنج سعادت، زبان خاموشی است

صدف به مزد خموشی، گهر ز نیسان یافت

خصم، بیجا به زبردستی خود می نازد

زودتر پاره کند زه، چو کمان پر زور است

می توان کردن به نرمی ، راه در دلهای سخت

رشته از همواری خود، غوطه  در گوهر زده است

دل چه می د اند که قدرش چیست، در دیوان عشق

یوسف نادیده مصر، از قیمت خود غافل است

برندارد میوه تا خام است دست از شاخسار

زاهد ناپخته را از خود بریدن مشکل است

نفس آگاه دلان، عاجز شیطان نشود

سگ کم از شیر نباشد، چو شبان با گله است

معنی و آرایه های کیش مهر

كيش مهر 1- بارها گفته ام و باز هم مي گويم راه و رسم من عشق به معشوق عرفاني است.2- در طريق عرفان پرستش خدا در سرمستي و بي خبري از دنياست و دنيا دوستان و غير عارفان (عاقلان كه همه چيز را باعقل مي سنجند)، از دسته ي عاشقان و عارفان، خارجند.3- دلسوختگان راه عشق به آسودگي و خوردن و خوابيدن و لذت هاي مادي توجهي ندارند.4- در مرام عاشقي رسيدن به آرزوها و اميال نفساني امكان ندارد.5- چه بسيار عاشقان ناكامي كه در راه عشق جان خود را باختند و چه مردان خدايي كه در اين راه مانند حلاج كشته شده اند.6- جهان به جز حقيقت عشق نيست و هر چيزي غير خدا توهم و خيالاتي بيش نيست.7- اما انسانهاي آزاده و جوانمرد هرگز به امور بي ارزش دنيا دل نمي بازند.8- عاشقان و عارفان بزرگ و آزاده دلبستگي هاي نفساني و آرزوهاي دنيايي را از درون خود پاك كرده اند.(تزكيه شده اند) 9- شهداي بسيار ي در خون خود غلتيده اند و از خون آنها چه گل ها كه پرورش نيافته و چه معارفي كه احيا نگرديده است.10- هنگام بهار كه آسمان نعمت باران را بر زمين و سبزه زارها نثار مي كند،(موقوف المعاني تا بيت17) 11- دشت و صحرا پر از سبزه و گياه مي شود و گل در گلزارها شكوفا مي گردد،12- گل هاي روييده در كنار جويبارها در آب زلال و صاف چهره ي خود را مي آرايند،13-شاخه ي گل در كنار نيلوفر مي رويد و شكوفه هاي گل سرخ به آرامي به جنبش در مي آيند،14- باد صبح گاه غنچه ها را شكوفا مي سازد و بلبل نواع آوازها را مي خواند،15-تو نيز با ياد زيبارويان، در محفل عاشقان از شراب عشق الهي سرمست شو.16-به واسطه ي عشق و ذوق، دشواري فلسفه ي آفرينش را درياب.(با شراب عشق الهي دشواري چگونگي خلقت را بهتر درمي يابي)17-دنيا به جز فريب و نيرنگ و افسانه چيزي نيست و اين نيرنگها مانع حقيقت بيني شاهان مقتدر گشته است. 18- مراقب باش فريب خوشي ها و جاه و جلال جهان را نخوري زيرا خوشي ها و لذات دنيايي با درد و رنج همراه است.مصرع دوم حسن تعليل است. 19-همواره به ياد عشق خداوند زندگي كن و بگذار بي خبران و ناآگاهان هر چه مي خواهند بهانه جويي كنند و ايراد بگيرند.


آرايه ها:

 نوع شعر: غنايي. كيش مهر، ايهام تناسب دارد؛1- آيين عشق ورزي به خدا 2- آييني پيش از اسلام(ميتراييسم يا مهر پرستي) يعني مهر يك بار با كيش به عنوان آيين تناسب دارد و يك بار با مهر به معناي عشق .

1- جناس اشتقاق بين همي گويم و گفته ام. بارها: قيد است.مهر دلدارها نهاد جمله ي مصرع دوم است

 2- باز هم ايهام تناسب مهر،چون در آيين مهر پرستي نيز با مستي (شراب نوشي)ميترا را مي پرستيدند.تضاد مستي و هشيار - جرگه: گروه - در اين بيت تقابل عشق و عقل به ذهن مي رسد. تناسب معنايي با محرم اين هوش جز بي هوش نيست......تناسب معنی با :عقل می خواست که آید به تماشاگه راز /دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد 3- مراعات نظير بين شادي و آسايش و خواب و خور ( خور ، اسم مصدر است ؛خوراك) دل افگار كنايه از عاشق- تناسب معنايي با:عشق را خواهي كه تا پايان بري/ بس كه بپسنديد بايد ناپسند 4 - ديوار استعاره از مشكلات و موانع راه عشق ديوار كشيدن كنايه از ايجاد موانع در راه عاشقي . دلداده كنايه از عاشق  5- تلميح به ماجراي عاشقي فرهاد و عرفان حلاج - واج آرايي( د و ه) فرهاد نماد عاشق واقعي - حلاج نماد عارف مفهوم بيت فناي عاشق است.6- يار،استعاره از خدا - دل مجازاً احساس دروني ، عشق- پندارها متمم اسم 7- مردارها استعاره از تعلقات دنيا - تلميح به سخن حضرت علي:الدنيا جيفه طالبها كلاب 8- مهين : صفت عالي : بزرگترين مهرورزان- مهرورزان، عاشقان كشته شده در راه خدا - دام جان، اضافه ي تشبيهي- تارها استعاره از وابستگي هاي دنيايي مفهوم بيت ، ترك تعلقات دنيوي 9- آغشته، صفت مفعولي- خون خود، متمم اسم(صفت: آغشته)گلهاي رنگين استعاره از عاشقان- جوبار: جويبار، استعاره از مسير عشق ورزي به خداي متعال مفهوم بيت، فناي عاشق در راه معشوق است .

10- ان در بهاران، پسوند قيد ساز- شاباش استعاره از قطرات باران (يك تكواژ است) بيت تشخيص دارد.گلشن اسم ساده

 11- رخت كشيدن، كنايه از نقل مكان كردن اينجا منظور روييدن سبزه است. بارگه زدن: تشخيص است.يعني گل شكوفا مي شود.مراعات نظير- گلزار: مشتق   12- نگارش دهد: فعل مركب – گلبن: اسم مركب - آيينه ي آب، اضافه ي تشبيهي(يادتان هست كه همان تشبيه بليغ است)رخسارها، مفعول13- تشخيص (رود شاخ گل و برقصد گلنار)- بر نيلوفر،اضافه ي استعاري – به صد ناز گروه قيدي 14- پرده دريدن غنچه كنايه از شكوفا كردن،(تشخيص)بام:صبح گاه - هَزار: بلبل/ نغز گفتار ، تركيب وصفي مقلوب-بام و باد، جناس 15- خم ابرو ، مجازاً زيبايي هاي معنوي و عرفاني-گل رخان، استعاره از عاشقان خداوند- بزم مي خوارها، استعاره از ،مجلس عاشقان و عارفان- جام، مجاز از شراب اينجا استعاره از عشق الهي –بيت مراعات نظير دارد. ( بيت 10 تا 15 موقوف المعاني هستند)16-گره باز كردن، كنايه از حل كردن مشكل- واج آرايي واج الف و ز – آسان و دشوار تضاد- مصرع دوم حسن تعليل(جمله ي 4 جزيي مفعول مسندي)17- افسون و افسانه جناس اشتقاق- راز و باز جناس همچنين بين را و راز - چشم بستند ،كنايه از فریفتن- خشايارها يعني قدرت مداران ،جمع بستن اسم خاص براي بيان نظاير است. تناسب معنايي با : ده روز مهر گردون افسانه است و افسون / نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا(حافظ)

 18- فريب مخور، وجه امري - شناسه اش تهي- زينهار،يعني بر حذر باش، شبه جمله، آواي(صوت) هشدار – گل استعاره از خوشي ها و لذت و دارايي دنيايي-خارها استعاره از غم ها و مشکلات

19- پیاپی،مشتق مركب الف ميانوند- جام كشيدن كنايه از صرف وقت به امور عاشقي  و عرفاني راه حقيقت-سرگرم بودن، ايهام دارد1- گرم از شراب بودن2- مست از عشق الهي بودن ، گرم و پر نشاط بودن- بهل، فعل امر از مصدر هليدن يا هشتن منظور از بيكارها ، مدعيان، بي بهرگان از عشق ، افرادي كه به جز ايرادگيري از ديگران كاري ندارند. تناسب معنايي با: درنيابد حال پخته هيچ خام ..

 

درس چهاردهم                   رباعی و دو بیتی دیروز

رباعی خیّام

1-     هر سبزه ای که در کنار جویباری روییده است انگار صورت دگرگون شده از انسانی است که در بهترین حالت ها آفریده شده است.

2-     مراقب باش از روی حقارت بر روی سبزه ها پا نگذاری زیرا این سبزه از خاک انسان زیبا روئیده است.

رباعی مولانا

1-     خدا کند دل انسان پیمان شکن همیشه پر از غم و اندوه باشد و خداوند پیمان شکنان و بی وفایان را نابود کند.

2-     دیدی که هیچ کس به جز غم عشق که هزار آفرین بر او باشد از من یادی نکرد!

دو بیتی بابا طاهر

1- کاری مکن که گرفتار سختی و رنج شوی و دنیا با این گستردگی در نظرت حقیر و کوچک و تحمّل ناپذیر  شود.

2- و هنگامی که فردای قیامت برسد و فرشتگان نامه ی اعمال تو را بخوانند تو از خواندن نامه ی اعمالت شرمسار باشی.

رباعی و دو بیتی امروز

دو بیتی اقبال لاهوری       مرغ نغمه خوان

1-     سحرگاه، بر روی شاخه ای در بوستان، پرنده ی خوش آوازی چه زیبا نغمه سرایی می کرد.

2-    و می گفت هر چه در دل داری بیرون بریز، چه آواز شادمانی ، چه نوای غم انگیزی و چه آه و شکایت و اندوهی.

قیصر امین پور

1-     ای دوست بیا و با من همراهی کن تا از این جهان مادّی دل بکنیم و به سوی جهان آخرت برویم.

2-     و نشان گم شده ی قدیمی خود(عشق خداوند، هدف الهی) را از شهدای خونین کفن راه عشق بپرسیم.

حسن حسینی

1-     تا به حال هیچ کس نتوانسته است همچون تو این گونه ایثار گرانه از وطنش دفاع کند و این زخم های پیکر تو حقیقت نشان و مدال پیروزی و سرافرازی توست.

2-     تایش از این هیچ کس مانند تو به استقبال مرگ نرفته است و برایش ارزشی قائل نشد.

درس پانزدهم                         پرورده گویی

1-      اگر مانند کوه گوشه نشینی اختیار کنی به مقام و مرتبه ی بسیار بالایی می رسی.

2-      ای انسان  دانا خاموشی پیشه کن زیرا در فردای قیامت بی زبان از نظر گفتار بازخواست نمی شود.

3-      انسانهای سخن شناس و اهل معرفت به جز سخنان ارزشمند مانند مروارید چیزی نمی گویند.

4-      انسان پر حرف توانایی شنیدن سخنان دیگران را ندارد و نصیحت فقط در انسانی که سکوت کرده است تأثیر گذار است.

5-      اگر بخواهی این گونه پیوسته و پشت سر هم حرف بزنی قطعاً حرف های دیگران را نخواهی شنید.

6-      نباید سخنان ناسنجیده ای بر زبان بیاوری(برای مثال)شایسته نیست قبل از اندازه گرفتن پارچه آن را برید.

7-      کسانی که به درست و نادرستی سخن خود می اندیشند بهتر از بیهوده گویان حاضر جواب هستند.

8-      سخن گفتن(قوه ی ناطقه) نشانه ی کمال وجود انسان است پس با سخن های بیهوده ارزش خود را از بین مبر.

9-      هرگز انسان کم سخن را شرمسار نمی بینی همان طور که مقدار کمی از مشک(ماده ی خوشبو) بهتر از توده ای بسیاری از گل است.

10-  از  کسی  که به اندازه ی ده نفر سخن می گوید، دوری کن ومانند انسان دانا کم و سنجیده حرف بزن.

11-  حرف های زیادی زدی امّا همه ی آن ها نادرست بود اگر فرد دانایی هستی یک سخن درست بر زبان بیاور.

12-  چرا انسان چیزی را بر زبان بیاورد که اگر آشکار و افشا شود، موجب شرمساری اش گردد.

13-  حتّی در مقابل دیوار هم از کسی بدگویی مکن شاید کسی از پشت دیوار به حرف های تو گوش بدهد.

14-  رازها درون دل تو زندانی است مراقب باش که این رازها فرصتی برای آشکار شدن نیابند.

15-    انسان دانا به این دلیل خاموشی پیشه کرده است که می بیند اگر شمع می سوزد و از بین می رود به خاطر زبان ( فتیله ی ) شمع است.

                             برنامه ریزی درست   + تلاش و مطالعه ی درست   = موفقیّت حتمی

 

 

برخي معني ها و نكته هاي درس شانزدهم ذكر حسين بن منصور حلّاج

آن كشته ي خدا در راه الله،مرد شجاع در راه مبارزه با نفس و رسيدن به حقيقت خداوند، آن دلاور جنگجوي(جنگ با نفس) راستگو،آن غريق درياي عشق و محبّت خداوند،حسين پسر منصور حلاج - رحمت خداوند بر او باد- حكايت او شگفت انگيز بود و ماجراهاي عجيب و منحصر به فرد داشت كه هم در نهايت شيفتگي بود و هم  در اوج شعله هاي آتش هجران يار مي سوخت.لهب فراق: سوزندگي آتش دوري

جدّ و جهدي عظيم داشت:تلاش و كوشش بسياري در راه تهذيب نفس داشت/ كلمات ؛ صديق،تحقيق،مواج حلّاج،اشتياق فراق، مسجّع هستند.

صفت مشبّهه ي عربي در فارسي، هم براي صفت فاعلي كاربرد دارد :كريم، رحيم، حكيم....و هم براي صفت مفعولي:قتيل،كتيم،عديم....

*رياضت:تحمّل سختي و رنج براي پاكيزگي نفس از هوا و هوسها يعني توجّه به خدا و طلب كمال علم از او با استفاده از تمام قواي روحاني.

كرامت: كارهاي خارق العاده كه با توجّه و لطف و عنايت خداوند از صوفي واقعي سر مي زند.

 او را تصانيف بسيار است به الفاظي مشكل در حقايق و اسرار و معارف و معاني:در حقايق علم الهي و رازهاي معرفت خدا نوشته هايي با الفاظي مشكل و عباراتي پيچيده داشت. صحبت: هم نشيني / فصاحت: رواني كلام، شيوايي سخن/  هم در غايت سوز و اشتياق و هم در شدّت لهب فراق :دو گروه مسندي هستند.

بلاغت:چيره زباني رسايي سخن. وقت: واردي است از خداوند بر دل سالك كه او را از گذشته و آينده غافل مي سازد. نظر: اصطلاح خاص عرفاني، منظور انديشه و ادراك عالي در ارتباط با خدا. فراست: زيركي، در اين درس منظور دريافت باطن چيزها يا افراد با نگاه كردن به ظاهر آن چيز يا فرد.

در كار او ابا كردند و گفتند او را در تصوف قدمي نيست: او را انكار كردند، از پذيرش درستي نظر و كارها و آثار او خودداري كردند و گفتند او در تصوف و عرفان توفيقي نيافته است.در عرفان مقامي ندارد. اهل صلاح: مردم صالح و درستكار / اهل صورت:كساني كه پايبند ظاهر دين هستند.

اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و .... اگر پذيرفته شده ي درگاه حق باشد با انكار مردم رانده ي درگاه خدا نمي شود و اگر رانده ي درگاه خدا باشد با تأييد مردم پذيرفته ي درگاه خدا نمي شود.

در زيّ اهل صلاح و شرع و سنّت بود كه اين سخن از وي پيدا شد: در لباس علماي دين و شريعت بود كه جمله ي انا الحق را به زبان آورد.

ناخشنودي مشايخ از سرمستي او، اين بار را آورد: علت ناخشنودي عالمان ديني از حلاج ، سرمستي و شوق عرفاني او بود/  مرجع ضمير اين، رانده شدن است.

جنيد او را سكوت و خلوت فرمود:جنيد به او دستور سكوت و گوشه نشيني و تفكّر داده بود.(مشايخ بزرگ براي ارشاد و تزكيه، به مريدان خود اعمال و ذكرهايي را سفارش مي كردند.) سر چوب پاره سرخ كني : كنايه از كشته شدن. آن روز كه من سر چوب پاره سرخ كنم، تو جامه ي اهل صورت پوشي:روزي كه مرا به دار مي زنند تو لباس فقيهان ظاهر بين و قضات را مي پوشي.(يعني تو حكم اعدام مرا صادر مي كني)

خط جنيد بايد: فتوا و امضاي جنيد لازم است.خط، مجاز از نامه و فرمان /  متغيّر شد: ناراحت شد. قبولي عظيم او را پيدا گشت: مورد پذيرش و توجه مردم واقع شد.محبوبيت يافت. او سخن اهل زمانه را هيچ وزن ننهادي: براي او سخن مردم(در باره مقبوليت حلاج و محبوبيتش)اهميتي نداشت.

احوال او در چشم آن قوم قبيح گردانيد: كارهاي حسين حلاج را در نظر مردم زشت نشان داد. او را نيز از آن جا دل بگرفت: او در آنجا نيز رنجيده خاطر شد. جامه ي صوفيان را درآورد و لباس افراد عادي را پوشيد (با مردم عادي نشست و برخاست نمود)اما او را از آن حال....: اما در حالات او تغييري حاصل نشد. بعضي : مدتي/عزم حرم كرد:قصد رفتن به مكه كرد. به سحرش منسوب كردند:او را به جادوگري متهم كردند. بلاد شرك: سرزمين هاي مشركان، اينجا منظور هندوستان/ صوفي يعني كسي كه لباس پشمينه مي پوشد .صوف: پارچه ي پشمي صوفيان به خاطر قطع علايق مادي و سختي كشيدن،لباسهاي خشن و پاره پاره از پشم مي پوشيدند. لباسهاي اهل تصوف:مرقّع، خرقه، پشمينه  / درّاعه: لباس بلند عبا

 يا بابكر، دست برنه كه ما قصد كاري عظيم كرديم:يا ابابكر، دعاي خير كن، آماده ي همراهي و دعا باش كه ما تصميم داريم كار بزرگي انجام دهيم. خود را كشتن در پيش داريم: كاري كه مرگ را در پي دارد. منكر بي قياس: انكار كننده هاي فراوان / مقرّ : اقرار كننده موافق و تأييد كننده. منكر و مقرّ تضادند. زبان دراز كردند: كنايه از اعتراض كردن، جاسوسي كردن  حق حق انا الحق: همه چيز حق(خدا) است من هم خدا هستم(نشانه ي خدا هستم)امروز بيني و فردا و پس فردا : دراين عبارت مي توان لف هايي را براي نشرهاي جمله ي بعد قائل شد:روزش بكشتند-فردا،بسوختند-پس فردا به باد بردادند. باب الطاق: محله اي در بغداد چشم گرد همه برمي گردانيد:به همه ي مردم نگاه مي كرد. معراج مردان سرِ دار است: مردان واقعي با تقديم جان به مقام عالي دست مي يابند. ايشان از قوت توحيد و صلابت شريعت مي جنبند: مخالفان من به خاطر اعتقاد محكم به توحيد و ايمان راستين با من مخالفند./ دست صفات كه كلاه همت........: اگر مرد هستيد افكار و انديشه ي والاي مرا از من بگيريد. در مي كشد: پايين مي آورد قدمي ديگر دارم: با انديشه هاي عالي و معنوي به سوي خدا مي روم.گلگونه ي مردان خون ايشان است:شهادت موجب زينت و آراستگي مردان است.كلاه همت: اضافه ي تشبيهي  دست صفات اضافه ي استعاري، انسان انگاري       سعادت يار

 

 

 

 

 

 

مست و هشیار( درس شانزدهم متن دوم)

1-     حاکم  ریاکار قانون شخص مست و از خود بی خبری را در راهی دید و یقه ی او را گرفت . مست به او گفت دوست عزیز این لباس من است افسار نیست (که تو آن را در دست بگیری و بکشی) (طنز)محتسب و مست صفت جانشین اسم/است و نیست تضاد/مسند را هم که می شناسید/ یقه گرفتن کنایه از درگیر شدن و متهم کردن/ دوست، منادا.

2-     مأمور ریاکار گفت تو مست هستی و توان راه رفتن نداری و تعادل نداری.مست گفت راه رفتن من مشکلی ندارد، راه صاف و هموار نیست.بیت مراعت نظیر دارد/طنز است/افتان وخیزان صفت فاعلی، تضاد/ناهمواری راه کنایه از جامعه ی ناسالم.

3-     مأمور گفت: باید تو را تا خانه ی قاضی ببرم.مست با تمسخرگفت: اکنون قاضی بیدار نیست برو صبح بیا.ببرم،وجه التزامی/رو ، و آی تضاد/بیدار نبودن قاضی کنایه از ناآگاهی قاضی/شب و صبح،قید و تضاد. باید تو را ببرم،وجه التزامی.

4-     مأمور گفت: منزل حاکم شرع نزدیک است به آنجا می رویم.مست دوباره با طنز گفت: از کجا معلوم که او خودش در میخانه نباشد؟مراعات نظیر/تضاد/مسند/پیدا کنید.

         بقیه ی ابیات هم آرایه ی مشکلی ندارد فقط مراعات نظیر و نکات دستوری که خیلی در کلاس تکرار شده، آن ها را پیدا کنید.

5-     مأمور گفت: تا من داروغه (نگهبان شهر) را خبر کنم تو در مسجد بخواب.مست پاسخ داد مسجد جای آدم بدکاری مثل من نیست.

6-      مأمور گفت پنهانی پولی به من بده و خودت را راحت کن. مست گفت: کار قانون با  رشوه و پول حل نمی شود.(رشوه هم جرم است)

7-     گفت لباست را برای غرامت و جریمه از تنت بیرون می آورم.مست گفت:لباس من کهنه و پوسیده است و فقط نخهای آن باقی مانده است.

8-     گفت : باخبر نشده ای که به دلیل مستی ونامتعادل راه رفتن کلاه از سرت افتاده است؟ گفت: سر باید عقل داشته باشد بی کلاه بودن ننگ و عار نیست.

9-     گفت مثل اینکه شراب زیاد خورده ای چون خیلی از خود بی  خبری. گفت : ای نادان بیهوده گو کم و زیاد خوردن شراب مهم نیست مهم حرام بودن شراب است.

10- گفت آدم هوشیار و با خردی باید مست را حد(شلاق) بزند( مجازات کند) گفت تو انسان هوشیار ی بیاور اینجا که کسی آگاه و هوشیار نیست.

در این شعر مست کنایه از انسانی است که خود در دل نسبت  به قانون شریعت و دین کاملاً آگاه است. و ظاهر او بی اعتقاد نشان می دهد و در مقابل هم هستند کسانی که دم از قانون و شریعت می زنند امّا خود غرق در خطا  هستند و قانون را رعایت نمی کنند و فقط ریاکاری و ظاهر سازی می کنند. مست و هوشیار تضاد هستند و همچنین صفت جانشین اسم.

این شعر لحن طنز آمیز و منتقدانه دارد و در انتقاد به جامعه ای که راه تعالی و درست کمال را ویران کرده است و در یک چنین اجتماعی دم از قانونمندی می زند.در حالی که خود او نیز به آن پای بند نیست.

خود آزمایی صفحه ی 82)

1-     وضعیت نابسامان جامعه و از بین رفتن ارزش های انسانی و ظاهر سازی و ریاکاری و عدم پای بندی به قانون .

2-     پدیده ی نا مطلوب رشوه خواری و رشوه دهی.

3-     سخن بر سر حرام و زشت بودن کار خلاف است نه کم و زیاد بودن آن.

 

نكته هاي درس يازدهم

 متن1-اشارت صبح، متن2- مجنون و عيب جو  اشارت صبح اضافه ي استعاري استعاره ي مكنيه  تشخيص: ويژگي اشاره كردن از انسان براي صبح قرض گرفته شده است.

بيت اول- برق: صاعقه،آذرخش-  با : حرف تقابل يعني در مقابل تشبيه تفضيل(برتر دانستن مشبّه) شوق(معقول) به برق(محسوس) شعله به طفل ني سوار تشبيه شده است براي تشبيه تفضيل شوق در برابر شعله.ني سوار، تلميح است به نوعي باز ي كودكانه مراعات نظير دارد همچنين واج آرايي واج ش

ب دوم- دستگاه: قدرت، ثروت،بيت به برتري طبع و بلند نظري شاعر نسبت به ثروت و اعتبار دنيا اشاره دارد.

 م در خاكم: متمم (از مشتي خاك براي من)  ب سوم- لاله و گل و گلشن  و خميازه و خماري، مراعات نظير تشكيل داده اند. زخمي: كنايه از پرپر شدن و باز شدن گل.خميازه نيز كنايه از شكفتن گل است. منظور از اين گلشن دنيا و زندگي دنيايي است.بيت به زودگذر بودن عيش دنيا و ناپايداري آن اشاره دارد. واج آرايي حرف، خ احساس مي شود.عيش دنيا به گلشن تشبيه شده است.(وجه شبه زيبايي زودگذر)

ب چهارم- حسن عاريت: زيبايي مجازي، قرضي، امانتي. نازيدن فعل گذرا به متمم فعلي( اجباري) : به حسن عاريت . ما و من مجاز از انسانها.

 آيينه دار تلميح به رسمي در عروسي، غير اصلي بودن آيينه داران.آيينه بيانگر ويژگي انعكاس تصوير در زيبايي هاي ظاهري و مجازي است.

ب پنج- تشخيص در رفتن و اشاره كردن صبح. خنده وار بودن كنايه از كوتاهي و ناپايداري دنيا و زندگي در آن است.گلستان استعاره از دنيا.صبح و اشاره و خنده و گلستان مراعات نظير.مصرع دوم تشبيه بليغ غير اضافي است.

ب شش- غرقه و تنك آبي و محيط و كنار، مراعات نظير. " يم " در وهميم، شناسه و فعل است.بنا بر اين جمله ي اسنادي(سه جزيي) خواهيم داشت. تنك آبي كنايه از كم عمق و سطحي بودن آگاهي هاي انسان است.محيط،يعني اقيانوس و استعاره از دانش بشري است.كناري مسند است.

ب هفتم- اي شرر حرف ندا و منادا.بيت التفات است(يعني مخاطب شاعر عوض شد.)غافل از همرهان گروه متممي از همرهان متمم براي غافل(متمم اسم)غافل مسند است. باري در مصرع دوم ايهام آست 1- يك بار (اين معني بيشتر مناسب است.)2- خلاصه. به هر روي.

ب هشتم- بيدل ، تخلص شاعر است و منادا است.بر عزّ و جاه متمم  براي اسم:فخرها .واو حاليه در( و عاري بيش نيست) فخر و عار تضاد هستند.

پاسخ پرسش ها

يك-  شعله با شوق مقايسه شده است . دو-  ناپايداري يه:شكفتن گل، خمار، خميازه تشبيه شده است.  سه-  بيت 2

چهار-  كوتاهي و ناپايداري عمر آدمي و زندگي دنيا.  پنج-  غرقه- محيط ( اقيانوس)- كنار- تنك آبي.   شش-   طبع بلند شاعر و فناپذيري دنيا. هفت- زيرا افتخار به چيزهاي فاني از ناداني است.    هشت-    آگاهي و دانش انسان از هستي.

 متن دوم: مجنون و عيب جو    مجنون : صفت جانشين اسم(قيس بن عامر)

ب1- عيب جويي، نهاد.به مجنون :متمم.ي در روزي و عيب جويي و نكويي، نكره است. نكويي:مفعول.ليلي متمم صفت (بهتر) نكو:زيبا رو(ق ب)   ب2- در چشم تو حرف اضافه و متمم.حوري :مسند.چشم: مجازاً، نظرگاه.هر جزيي: متمم اسم.اسمش(حسن، زيبايي)ي در قصوري و حوري، نكره است.حور: جمع احور به معني مرد و زن سياه چشم بهشتي.است در مصرع اول:اسنادي در مصرع دوم: وجود دارد.(جناس تام)

ب3- ز ، حرف اضافه" حرف عيب جو" متمم فعلي براي برآشفت.(برآشفتن از) مجنون: نهاد. آشفتگي: حاصل مصدرآن:صفت اشاره. خندان قيد حالت در نقش مسند.شد و گفت شناسه ي تهي دارند.بيت 3 جمله است

ب4- جمله ي شرطي .در ديده ي كسي نشستن كنايه از نگرش كسي را داشتن.از ديد ديگري نگريستن.غير از حروف استثنا. غير از خوبي ليلي :  مفعول.( چشم ها را بايد شست / جور ديگر بايد ديد )

ب5- كي داني: پرسش انكاري .(تاكيدي)چون نكويي:چگونه نيكويي،صفت تعجب.مصرع دوم برسرزنش  ظاهر بيني عيب جو اشاره دارد.زلف و رو مجاز(جزييه) از ظاهر معشوق.كي و كه در مصرع اول جناس.زلف،رو،چشم مراعات نظير

ب6- اين بيت 4 مفعول دارد4 جمله است.فعل ديدن در جمله ي اول آمده و در بقيه حذف به قرينه ي لفظي است.البته با شناسه هاي متفاوت." قد  بيني " و " چشم بيني "، ديد ظاهري است و جلوه ي ناز از قد ديدن و نگاه ناوك انداز(مؤثّر و كشنده)ي چشم را ديدن، ديد معنوي و قلبي.(ناوك:نيزه ي كوچك)استعاره از نگاه تأثير گذار.مراعات نظير دارد.ناوك انداز صفت فاعلي مركب مرخم.   ب7- اين بيت هم 4 جمله است و 4 مفعول دارد. مو  و ابرو ديدن  بيانگر ظاهر بيني عيب جو و پيچش مو و اشارت هاي ابرو بيانگر زيبايي هاي دروني و قلبي معشوق.مراعات نظير دارد.

ب8- دل خون بودن كنايه از نهايت زجر دروني و عشق مفرط است كه اين عشق اثر شكر خنده(خنده ي دلنشين و شيرين.حس آميزي) معشوق است و عيبجو از ظاهر بيني، تنها شكل لب و دندان را مي نگرد.خون و چون جناس ناقص( خطي)

ب9- كسي: مبهم است فردي كه عيب جو زير نظر دارد همان معشوق مجنون نيست. او بدل از كسي است.تو : نهاد.نام كردن فعل مركب.4جزيي مفعول مسندي است. آرام بردن كنايه از عاشقي.آرام : اسم مصدر است .بين جزء منفي ساز با فعل است جدايي افتاده است : نه آن ليلي است.

پرسش هاي ص 57

يك- عيب جو ظاهر بين بود و مجنون بر نگرش قلبي و دروني تأكيد دارد.

دو- بر ديد عاشقانه به دختري از نظر مردم، معمولي و لي از ديد عاشق بسيار زيبا اشاره دارد.      سه-  هردو عاشق بودن را دليل زيبا ديدن مي دانند و به ديد دروني توجه دارند اما در شعر مولوي خليفه ليلي را  مورد پرسش و سرزنش قرار مي دهد و در شعر وحشي بافقي عيب جو از مجنون سؤال مي كند. چهار- چون قافيه ي مصرع دوم قصوري است و ي در آن علامت نكره است پس لازم است حور نيز به همان صورت با "  ي نكره " خوانده شود.

 

معنی درس های ادبیات چهارم عمومی

نی نامه

 1- به سخن و ناله ی انسان آگاه به حقایق عالم معنا (مولوی)گوش بده و بشنو که چگونه در دوری روح

آزاده اش از نیستان عالم معنا می نالد و شکایت می کند.2- می گوید : از وقتی مرا از نیستان حقیقت

و عالم ملکوت جدا کرده اند، همراه با فریاد و ناله و زاری من همه ی انسانها ناله سر داده اند.

3- برای بیان درد اشتیاقم به خدا و عالم حقیقت، شنونده ای می خواهم که دوری از معشوق را درک

کرده و دلش از سوز فراق سوخته باشد(محرم رازی می جویم)4- هر کسی که از اصل وجودی و حقیقتش

دور شده باشد حتماً دوباره با اصل خود باز می گردد.رسیدن به اصل و کمال هر انسانی در بازگشت بسوی

خداست.5- من در میان همه ی موجودات از درد دوری حق عاشقانه نالیدم و چه با آنان که در راه رسیدن

به خدا کند پیش می روند و چه همراه با رهروان راه حقّی که در مراحل سیر و سلوک به سرعت پیش

می تازند همراه شده ام.6- هر که ماجرای مرا شنید در حدّ درک و فهم خود با من همراهی کرد.

امّا حقیقت حال درونی مرا نفهمید.7- راز من در ناله های من آشکار است اما چشم و گوش افراد

ظاهربین نمی تواند حال مرا درک کند.8- گر چه جان تن را درک می کند و تن از جان آگاهی دارد و هیچ

یک از دیگری پوشیده نیست.اما توانایی دیدن جان به هیچ چشمی داده نشده است.

9- این صدای ناله نی از سوزناک و آتشین است و هوای معمولی نیست که در نی دمیده شده است.

هر کس از این ناله های سوزناک و آتشین عشق بی بهره باشد خدا کند نابود گردد.10- دلیل فریادهای

ناله های نی(مولوی) سوزش محبت الهی است و جوشش عشق باعث می شود شراب شوق الهی

در دل انسانهای عاشق خدا به جوش آید.11- صدای نغمه ی نی، همدم و یار هر عاشق هجران کشیده

است. آهنگ این دستگاه راز ش را فاش می کند.12- نی هم زهر است و هم پادزهر در عین درد آفرینی

درمان بخش نیز هست.(چون هم در مجلس شادی و هم در مجلس غم نواخته می شود مفهوم

دوگانه ای دارد. به ظرفیت وجودی افراد بستگی دارد.)

13- نی داستان راه خطرآفرین و خونین عشق را شرح می دهد و از قصّه ی عاشقانی مثل مجنون

سخن می گوید.

14-  معنی حقیقی عشق را هر کسی درک نمی کند. تنها عاشق ، محرم راز عشق است.

همان طور که برای شنیدن سخن وسیله ای مثل گوش لازم است.

15- در وضعیت غم انگیزی که ما داریم گذشت روزگار مفهومی ندارد و روز های ما با سوز و گداز

می گذرد. با غم عشقی که داریم متوجّه گذشت روزگار نیستیم.16- اگر روزهای عمر ما می گذرد،

بگو بگذرد اهمیتی ندارد. ای عشق الهی تو بمان، ماندن تو برایم مهم است. ای خدایی که هیچ کس

به پاکی تو نیست.17- تنها ماهی دریای حق(عاشق و سالک حقیقی) از غوطه خوردن در دریای عشق

سیر نمی شود.هر کس از معرفت و عنایت خدا بی بهره باشد در راه طلب خسته می شود.

18- افراد بی بهره از عشق حال انسان عارف و عاشق و به کمال رسیده را درک نمی کنند پس سخن را

به پایان می رسانم والسّلام

 

ملکا ذکر تو گویم

1- پروردگارا  ای پادشاه عالم وجود، تو را می ستایم. زیرا تو مقدّس و پاکی و خدای منی و تنها به همان

راهی می روم که تو به من نشان می دهی.

 2- همیشه در جستجوی آستان تو هستم و همواره به دنبال فضل و بخشش توام. همیشه از

بی همتایی تو سخن می گویم زیرا تو به یگانگی سزاواری. 3- تو دانا ، بزرگ ، بخشنده و مهربانی.

تو مظهرفضیلت و شایسته ی ستایشی.

 4- نمی توانم تو را توصیف کنم زیرا تو در ادراک و فهم هیچ کس نمی گنجی. نمی توانم مثال و

شبیهی برای تو بیاورم زیرا تو در وهم و خیال هیچ کس تصویر نمی شوی.(بسیار بالاتر از حدّ فهم و

خیال ما هستی)

 5- تو بسیار با شکوه و بزرگ و عزیزی.تو مظهر دانش و ایمان و یقینی -  تو سرشار از نور و شادی

هستی تو تمامی بخشش و پاداشی. 6- خدایا تو از عالم غیب خبر داری و گناهان و عیب های ما را

می پوشانی همه ی کم و زیاد شدن های دنیا به اراده ی توست. 7- خدایا ، سنایی با تمام وجود فقط

تو را به یگانگی می ستاید به امید آن که این اعتقاد موجب رهایی اش از آتش و عذاب دوزخ باشد.

پیروز باشید/سعادت یار


« کاوه ی دادخواه»

1- وقتی که جمشید مغرور شد و خود را خدا خواند شکست خورد و اوضاع دگرگون شد.(تغییر کرد.)

2- آن انسان سخن گو (نکته گوی) باهوش بسیار زیبا گفته: زمانی که به قدرت رسیدی بیشتر خداوند

را عبادت کن و بنده ی او باش.(به فرامین او عمل کن)

3- هر کس که نسبت به خداند ناسپاسی کند از همه چیز و همه کس می ترسد و ضربه می خورد.

4- روزگار جمشید تیره و تار شد و از پادشاهی برکنار شد.


1- رسم و آیین نیکی و فرزانگی از بین رفت و جای آن را بدی و ظلم فرا گرفت.

2- علم و هنر جای خود را به مکر و حیله داد. راستی و درستی جای خود را به دروغ و ریا داد.

3- انسانهای دیو سیرت دست به انجام هر عمل بدی می زدند و درباره ی نیکی و خوبی فقط

مخفیانه سخن گفته می شد.

4- ضحاک کاری جز بدی ،کشتن، غارت و سوزاندن بلد نبود. 

 ******
1- ناگهان از جلوی بارگاه شاه فریاد دادخواهی فردی به گوش رسید.

2- فرد ستم دیده را نزد شاه بردند و او را در کنار بزرگان مجلس شاه نشاندند.

3- پادشاه با خشم به او گفت که: بگو ببینم چه کسی به تو ظلم و ستم کرده.

4- فریاد کشید و در حالی که دست به سر کوبید گفت از شاه ستم دیده ام و من کاوه ی دادخواهم.

5- من آهنگری هستم که به هیچ کس ضرر و زیان نمی رسانم ولی شاه به من ظلم و ستم کرده.

6- تو شاهی یا اژدهایی باید در این مورد داوری و قضاوت شود.

7- اگر تو پادشاه هفت کشور هستی پس چرا ما باید این همه رنج و سختی بکشیم.

8- باید به خاطر این اعمالت به من حساب پس بدهی تا اینکه مردم جهان شگفت زده شوند.

9- باشد که در موقع حساب پس دادن به من بگویی که چرا فرزند من را می خواهی بکشی.

10- چرا می خواهی مغز فرزندان من را خوراک مارهایت کنی. 

 *******


1- زمانی که کاوه استشهاد نامه را خواند فورا روبه بزرگان مجلس ضحاک کرد.

2- فریاد برآورد؛ ای حامیان ضحاک دیو صفت و ای کسانی که از خدای جهان نمی ترسید

3- همه ی شما با او هم رای شده اید و در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد.

4- من این استشهاد نامه را امضاء نمی کنم و از پادشاه هم هیچ ترسی ندارم.

5- کاوه فریاد کشید و در حالی که ا ز خشم و عصبانیت می لرزید استشهاد نامه را پاره کرد و زیر پا

انداخت.

6- به همراه فرزند عزیز خود در حالی که فریاد می کشید از بارگاه ضحاک بیرون رفت. 

 ****** 

1- مردم روی بام ها در کوچه ها کسانی که جنگجو بودند.

2- از بالای دیوارها خشت و از روی پشت بام سنگ می انداختند و مردم کوچه با شمشیر و تیرو کمان

به مقابله با ضحاک و یارانش پرداختند.

3- مانند باران که از ابر سیاه می بارد سنگ و خشت از آسمان می بارید و بر ضحاک و یارانش فرود

می آمد.4- جوانان شهر و پیران جنگ آزموده .

5- به لشکر فریدون پیوستند و ضحاک نیرنگباز را رها کردند.

 
 « گذر سیاوش از آتش»

1- پیشوای زرتشتی به شاه کاووس گفت: که غم و درد شاه پنهان نخواهد ماند.

 
2- اگر می خواهی حقیقت آشکار شود باید آنها را (سیاوش یا سودابه) آزمایش و امتحان کنی.

 
3- هر چند فرزند (سیاوش) عزیز است اما بدگمانی نسبت به او دل شاه را آزرده خواهد کرد.

 
4- از طرف دیگر بدگمانی نسبت به سودابه نیز شاه را آزرده خاطر می کند.

 
5- چون خیانتکار معلوم نشد و در این باره سخنان گوناگون است برای مشخص شدن بی گناه یکی از

آن دو باید از آتش عبور کند.

 
6- رسم و آئین روزگار این گونه است که آتش به انسانهای بی گناه آسیبی نمی رساند.

 
7- کیکاوس سودابه را به نزد خود فراخواند واو را با سیاوش روبه رو کرد .

 
8- در پایان کیکاووس گفت: دل و جان من نسبت به شما آرام و مطمئن نمی شود.

 

9- مگر آتش سوزنده گناهکار را مشخص سازد و او را رسوا کند.

 

10- سودابه این چنین پاسخ داد که: من در باره ی امور خود راست می گویم.

 
11- سیاوش باید بی گناهی خود را ثابت کند زیرا که او کار بد کرده است و به گناه روی آورده.

یا سیاووش را باید ادب کرد که مرتکب این بدی شده است. 
12- کیکاووس به پسر جوان خود گفت: نظر تو در این باره چیست؟
 
13- سیاوس در پاسخ چنین گفت که : ای پادشاه جهان تحمل دوزخ از این تهمت برایم آسانتر است.

(آتش جهنم برایم سهل است.)

 
14- اگر کوهی از آتش باشد از میان آن عبور می کنم و اگر قرار بر عبور از میان آتش باشد،

برای من آسان است.

 
15- ذهن و روح شاه کاووس بواسطه ی اندیشه درباره فرزند و همسر (نیکوکار)با اصل و نسبش

پریشان شد. 

16- اگر یکی از از این دو گناهکار شناخته شود از این به بعد چه کسی مرا شاه کاووس خواهد خواند.

(آبرو و اعتبار پادشاهی ام از بین می رود.)

 17- فرزند و زنم به منزله ی خون و مغز من است. آیا آبرو ریزی از این بدتر هم می شود.!

 
18- همان بهتر که ذهن و دل خود را از فکر این عمل زشت پاک کنم و چاره ای بیندیشم.

 
19- آن انسان خوش سخن و نکته سنج این گونه فرمود که: با بد دلی و بدگمانی حکومت نکن.

 
20- کیکاووس دستور داد تا ساربان صد کاروان اسب و شتر های بزرگ را از دشت بیاورد. 

21- اسب و شتر ها هیزم ها را حمل می کردند و همه ی مردم برای تماشا به آن جا آمدند.

  22- پهلوان جنگجو (کیکاووس ) با صد کاروان شتر سرخ مو هیزم های فراوانی آورد.

 23- هیزم ها را مانند دو کوه بزرگ در آن دشت بر روی هم انباشته کردند و مردم برای تماشا گرد آمده

بودند. 24- فضای خالی بین دو کوه هیزم به اندازه ای بود که چهار نفر سوار به سختی می توانستند

از آن عبور کنند. 25- در آن زمان (زمان کیکاووس) ،راه و رسم شاهان در تشخیص خطاکار از درست کار

این گونه بود . 26- سپس شاه به روحانی مشاور دستور داد که بر روی هیزم ها نفت بریزند.

 27- دویست مرد برای آتش زدن هیزم ها آمدند و در هیزم ها دمیدند .گویی شعله های بزرگ آتش شب

تاریک را به روز روشن مبدل می کرد.

 28- در اولین دمیدن دود سیاهی به هوا برخاست ولی پس از آن آتش زبانه کشید و هیزم ها شعله ور

شد.

 29- زمین بواسطه ی شعله های آتش از آسمان هم نورانی تر شد و در حالی که مردم ناله و زاری

می کردند آتش سوزنده زبانه می کشید.

 30- همه ی مردم برای سیاوش و آن چهره ی خندانش غمگین و گریان شدند. 

31- سیاوش در حالی که کلاه جنگی زرینی به سرگذاشته بود به نزد پدر آمد .
 
32- سیاوش با آرامش و هوشیاری در حالی که لباسهای سفید بر تن کرده بود خندان و امیدوار بود.

 
33- سیاوش در حالی که سوار بر اسب سیاه عربی شده بود آنچنان تاخت که گردو غبار نعل اسبش به

 ماه رسید.

 
34- مانند کسانی که کفن می پوشند لباس سفید پوشیده بود و به خود کافور زده بود.

 
35- زمانی که سیاوش به نزدیک کاووس شاه رسید از اسب پیاده شد و در برابر پدر تعظیم کرد.

 36- سیاوش پدرش را شرمنده و خجالت زده دید و پدرش با او به نرمی سخن می گفت. 

37- سیاوش به پدرش گفت: غمگین نباش ، رسم و آیین روزگار این است. 

38- سراسر وجود من شرمنده ی تو است اگر بی گناه باشم از آتش رهایی خواهم یافت.
 
39- اگر من گناهکار باشم خداوند جهان آفرین مرا زنده نخواهد گذاشت.(خواهد سوزاند)
 
40- به کمک پروردگار وصاحب نیکی ها از این کوه آتش هیچ ترسی در دل ندارم و به سلامت از آن عبور

خواهم کرد.41- از این سخنان سیاوش ناله و فریاد مردمان بلند شد وهمه ی مردم نیز از این کار

اندوهگین شدند.
 
42- سیاوش بدون ناراحتی و اندوه اسبش را تاخت و به جنگ (مقابله) با آتش رفت.
 
43- آتش از همه طرف زبانه می کشید و کسی نمی توانست سیاوش و اسبش را ببیند.

 
44- مردم در دشت در حالی که گریه می کردند منتظر بودند ببینند سیاوش کی از آتش بیرون می آید.

 
45- مردم وقتی سیاوش را دیدند که به سلامت از میان آتش بیرون آمد فریاد کشیدند.( شور و غوغایی

به پا شد)

 
46- سیاوش در حالی که لباسها بر تنش سالم بود با اسبش از آتش بیرون آمد گویی به جای آتش

درون گلها رفته است.

 
47- در اثر بخشایش خداوند آتش مانند آب سرد و بی اثر شد.

 
48- زمانی که سیاوش از میان آتش عبور کرد و به دشت رسید شور و غوغایی در مردم شهر و کسانی

که در دشت بودند به پا شد.
 
49- سواران لشکر اسبهایشان را تاختند و به نزد سیاوش رفتند و مردم جلوی پای سیاوش پول ریختند.
 
50- بزرگان و کوچکتران همگی شاد و خوشحال شدند.
 
51- مردم این خبر را برای یکدیگر نقل می کردند (مژده می دادند) که خداوند عادل بی گناه را بخشید. 

52- سودابه از روی خشم موهایش را می کند و در حالی که گریه می کرد صورتش را چنگ می انداخت.

 
53- سیاوش در حالی که اثری از دود، آتش و گرد و غبار بر روی تنش مشاهده نمی شد پاک و بی گناه

به نزد پدر رفت.

 
54- شاه کاووس و تمامی لشکریان به احترام سیاوش از اسبهای خود پیاده شدند.
 
55- شاه کاووس سیاوش را محکم در آغوش گرفت و از رفتار بد خود معذرت خواهی کرد. 

مناظره ی خسرو با فرهاد

1- ابتدا خسرو از فرهاد پرسید اهل کجایی؟ خسرو در جواب گفت از سرزمین عشق و آشنایی هستم.

2- خسرو سئوال کرد شغل و حرفه ی مردم آن سرزمین چیست؟ فرهاد گفت : جان خود را در قبال غم

و اندوه می فروشند.

3- خسرو گفت: جان فروشی دور از ادب است. فرهاد گفت: این امر از عاشق بعید نیست و جای

شگفتی ندارد.4- خسرو گفت : از ته دل این گونه عاشق و شیفته شده ای؟ فرهاد گفت: تو می گویی

از ته دل ولی من می گویم با تمام وجودم عاشق شده ام.

5- خسرو گفت: حال و احوالت با عشق شیرین چگونه است؟ فرهاد گفت: عشق او عزیزتر از جان شیرین

من است.

6- خسرو گفت: آیا هر شب او را مانند مهتاب در خواب می بینی؟ فرهاد گفت: بله، اگر بخوابم ولی با

وجود عشق او خواب به چشمانم نمی آید.

7- خسرو گفت: چه وقت شیرین و عشق او را از یاد خواهی برد؟ فرهاد گفت: او را زمانی از یاد می برم

که بمیرم.

8- خسرو گفت: اگر به بارگاه (منزل) شیرین راه پیدا کنی چه می کنی؟ فرهاد گفت: فرش زیر پای او

خواهم شد.(جانم را فدای او می کنم)

9- خسرو گفت: اگر شیرین یک چشم تو را کور کند چه می کنی؟ فرهاد گفت: این چشم دیگرم را فدای

او می کنم.(پیش کش او می کنم.)

10-خسرو گفت: اگر فرد دیگری شیفته ی او شود چه می کنی؟ فرهاد گفت: پاسخ او را با شمشیر آهنین

می دهم اگر چه او مانند سنگ سخت باشد.

11-خسرو گفت: اگر به وصال او نرسی چه می کنی؟ فرهاد گفت: می توان لااقل دورادور در چهره ی او

نگاه کرد و همین برایم کافی است.

12-خسرو گفت: شایسته نیست که از شیرین همچون ماه دور باشی.فرهاد گفت: آدم مجنون (دیوانه)

بهتر است از ماه دوری کند.

13-خسرو گفت: اگر شیرین از تو تمام دارائیت را بخواهد چه می کنی؟ فرهاد گفت: من این را با گریه و

زاری از خداوند آرزو دارم.

14-خسرو گفت: اگر او به عنوان هدیه سر تو را بخواهد تا بدین وسیله شاد شود چه می کنی؟ فرهاد

گفت: این دِین (قرض) خود را فورا اِدا می کنم.

15-خسرو گفت: عشق شیرین را از دلت بیرون کن. فرهاد گفت: عاشقان واقعی این کار را نمی کنند.

(این کار از عاشقان واقعی بر نمی آید.)

16-خسرو گفت: این کار بیهوده ای است، عشق او را رها کن و آسوده خاطر شو.فرهاد گفت: آسایش

و راحتی برای من حرام است.

17-خسرو گفت : او را رها کن و در این درد و رنج خود صبور باش . فرهاد گفت: بدون جان (معشوق)

چگونه می توانم شکیبایی کنم.

18-خسرو گفت: هیچ کس بواسطه صبوری خجل و شرمنده نیست. فرهاد گفت: دل می تواند صبر و

شکیبایی کند ؛ حال آن که من دل خود را از دست داده ام.

19-خسرو گفت: حال و روز تو بواسطه عشق جان فرسایت آشفته و زار است. فرهاد گفت: کاری شیرین

تر و بهتر از عاشقی سراغ ندارم.

20-خسرو گفت: جانت را بیهوده فدای او نکن، او عاشقان و شیفتگان بسیاری دارد. فرهاد گفت:

دل و جان بدون عشق (معشوق) دشمن یکدیگرند.یا:بیهوده جانت را در راه او فدا نکن همین که دل

به او داده ای بس است. فرهاد گفت:دل و جان بدون او برایم دشمنند.

21-خسرو گفت : عشق شیرین را از دلت بیرون کن .فرهاد گفت: عشق شیرین به منزله جان و روح من

است و بدون آن زنده نیستم.

22-خسرو گفت: شیرین متعلق به من است او را فراموش کن. فرهاد گفت: من هیچ وقت او را از یاد

نمی برم .(فراموش نمی کنم.)

23-خسرو گفت: اگر من به چهره ی زیبای او نگاه کنم چه می کنی؟ فرهاد گفت: با آه و ناله ی خود

آفاق (آسمان ها) را به آتش می کشم.

24-وقتی خسرو در مقابل حاضر جوابی و عشق فرهاد مغلوب و عاجز شد؛ صلاح ندید که بیشتر از این

با او گفتگو نماید.

25-خسرو به دوستان خود گفت: در میان همه ی موجودات (موجودات آبی و خاکی) کسی به این

حاضر جوابی ندیده ام.

« دریای کرانه ناپدید»

1- دوباره عشق و علاقه ی او مرا اسیر خودش کرد و تلاش برای رهایی از این عشق بی فایده بود.

2- عشق مانند دریایی است که ساحل ندارد، ای انسان عاقل در دریای عشق نمی توان شنا کنی

و غرق خواهی شد.

3- ا
گر می خواهی به عشق خود وفادار بمانی بسیار چیز های زشت و ناپسند را باید برخود قبول کنی

و بپسندی .

4- زشتی ها را باید خوبی و نیکی ببینی و فرض کنی زهر را به جای قند و شکر بنوشی و اعتراض نکنی.


5- من در عشق خود سرکشی و نافرمانی کردم و نمی دانستم که هر چه بیشتر از عشق گریزان باشم بیشتر شیفته و عاشق می شوم.(هر چه کمند بیشتر کشیده شود محکم تر می گردد.)

درس دوازده متن دوم
1-معشوقه اي به عاشق خود پيغام داد كه مادر تو با من ناسازگار است و سر جنگ دارد.2-هركجا مرا از

دور مي بيند چهره اش را در هم مي كشد و اخم مي كند. 3-با نگاههاي خشمگينش دل نازك مرا آزرده

مي سازد.4-مانند سنگي كه از فلاخن (نوعي وسيله ي سنگ اندازي)پرتاب مي شود مرا از در خانه

مي راند.5- تا زماني كه مادر بي رحم تو زنده است، شيريني زندگي ما مثل زهر و سم است.(ما به

لذت واقعي نمي رسيم)6- تا زماني كه او را نكشي با تو يار و همراه نمي شوم.7-و8-اگر مي خواهي

به وصال من برسي، بايد همين الآن بدون هراس و فوراً بروي و سينه ي او را بشكافي و قلبش را بيرون

آوري،9- و آن را كه هنوز گرم و خونين است براي من بياوري تا از دلم كدورت و كينه را ببرد10- عاشق

نادان و بدكردار،همان،عاشق فاسق و بي شرم و بي آبرو و باعث ننگ و نفرت، 11-حرمت مادري را از

ياد برد و در حالي كه از شراب مست شده و به خاطر كشيدن بنگ بي عقل شده بود12- رفت و مادرش

را به زمين انداخت و سينه ي او را دريد و قلبش را به دست گرفت.13- در حالي كه دل مادر مانند نارنج

در دستش بود قصد رفتن به منزل معشوقه كرد.14- اتفاقاً جلوي در، به زمين خورد و آرنجش كمي

زخمي شد.15- آن دل گرم كه هنوز جان داشت و مي تپيد، از دست آن بي فرهنگ افتاد.16-وقتي از

زمين برخاست و مي خواست آن دل را بردارد،17- ديد كه از آن دل خون آلود، آرام اين صدا به گوش

مي رسد:18-آه دست پسرم خراش يافت واي پاي پسرم به سنگ خورد.

زبان و ادبیات فارسی چهارم متوسطه

به نام او که سرخ رويی ما به مدد لعل لب اوست .

فهرست :

1)   نی نامه

2)   مناجات

3)   مناظره ی خسرو با فرهاد

4)   اکسير عشق

5)   دولت يار

6)   اشارت صبح

7)   مجنون و عيب جو

8)   مست و هشيار

9)   تست

 

موضوع : قرابت معنايی

                            

     کاری از :

سیده زینب حسینی کیا

 

 نی نامه

 سينه خواهم شرحه شرحه از فراق              تا بگويم شرح درد اشتياق

                                              [بيت3 صفحه ی 5 ]

معنی : برای بيان درد اشتياق ، شنونده ای می خواهم که دوری از حق را ادراک کرده و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد .

 

ارتباط معنايی :

1) چندت کنم حکايت شرح اين قدر کفايت / باقی نمی توان گفت الّا به غمگساران .

2) آن چه بر من می رود در بندت ای آرام جان / با کسی گويم که در بندی گرفتار است .

3) شب فراق که داند که تا سحر چند است / مگر کسی که به زندان عشق در بند است .

 هر کسی کاو دور ماند از اصل خويش            باز جويد روزگار وصل خويش

[بيت4 صفحه ی 5 ]

معنی : هر کسی که از جايگاه اصلی و مبداء هستی خود دور مانده باشد سرانجام روزگار وصال از دست رفته را می جويد و به اصل خود و به سوی پروردگار باز می گردد .

 ارتباط معنايی :

1) خلق چو مرغابيان زاده ز دريای جان / کی کند اين جا مقام مرغ کز آن بحر خاست .

2) چنين قفس نه سزای چو من خوش الحانی است / روم به روضه ی رضوا ن که مرغ آن چمنم .

3) ما ز دريايِيم و دريا می رويم / ما ز بالاييم و بالا می رويم .

4) ما زفلک بوده ايم يار ملک بوده ايم / باز همانجا رويم جمله که آن شهر ماست .

5) آمد موج الست کشتی قالب ببست / باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست .

6) باز خواهم به سوی مسکن عقبی رفتن / چه کن گلخن دنيا پس از اينم بس و بس .

7) بلبل گلشن قدسم از جور فلک / بی گنه بسته ی زندان و گرفتار قفس .

8) دلا تا کی در اين زندان فريب اين و آن بينی / يکی زين چاه ظلمانی برون شو تا جهان بينی .

 

مناجات


نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی               نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايی

[بيت 4 صفحه ی 8 ]

ارتباط معنايی :

1) نه بر اوج ذاتش برد مرغ وهم / نه بر زيل وصفش رسد دست فهم .

2) نه در ايوان قريش وهم را بار / نه با چون چرايش عقل را کار .

3) مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر / ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم .

4) ای برتر از خيال و گمان و قياس و وهم / وز هر آنچه گفته اند و خوانده ايم و شنِيده ايم

5) به قياس در نگنجی و به وصف در نيايی / متحيرم در اوصاف جمال و روی زيبت .

6) از او هرچه بگفتند از کم و بيش / نشانی داده اند از ديده ی خويش 

7) هيچکس را به کنه او ره نيست  / عقل و جان از کمالش آگه نيست .

8) در انديشه ببستم قلم و هم شکستم / که تو زيباتر از آنی که کنم وصف و بيانت .

همه غيبی تو بدانی ، همه عيبی تو بپوشی

همه بيشی تو بکاهی ، همه کمی تو فزايی

 [بيت 6 صفحه ی 8 ]

 معنی : خدايا تو همه ی عيب ها را می دانی و همه ی عيب ها را تو می پوشانی و همه ی کم و زياد شدن ها به دست توست .

 

ارتباط معنايی :

1) يکی را به سر برنهد تاج بخت / يکی را به خاک اندر آرد ز تخت  .

2) آن که را کردگار کرد عزيز / نتواند زمانه خوار کند .

 

لب و دندان سنايی همه توحيد تو گويد               مگر از آتش دوزخ بودش روی رهايی

 [ بيت 7 صفحه ی 8 ]

معنی : سنايی با تمام وجود ، فقط يگانگی تورا ستايش می کند اميد است که برای او امکان رهايی از دوزخ باشد .

 

ارتباط معنايی :

1) خود نه زبان در دهان عارف مدهوش / حمد و ثنا می کند که موی بر اعضا

 

مناظره ی خسرو با فرهاد

 بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند           بگفت اند ه خزندو جان فروشند

[بيت2 صفحه ی 44 ]

معنی : خسرو گفت : شغل مردمان آنجا چيست ؟ فرهاد در پاسخ گفت : جان فروشی می کنند و در مقابل غم و اندوه می خزند . يعنی اينکه عاشق پيشه اند و غم معشوق را با جان و دل خريدارند .

 

ارتباط معنايی :

1) کشيدند در کوی دلدادگان / ميان دل و کام ديوارها

2) طره ی پريشانش ديدم و به دل گفتم / اين همه پريشانی بر سر پريشانی

3) حاصلی نيست بجز غم ز جهان خواجو را / شادی جان کسی کاو زجهان آزاد است

 بگفتا هر شبش بينی چو مهتاب ؟                بگفت آری ، چو خواب آيد ، کجا خواب ؟

[ بيت 6 صفحه ی 45 ]

  معنی : خسرو گفت آيا هر شب او را در خواب مثل مهتاب زيبا و نورانی می بينی ؟ فرهاد در پاسخ گفت : بلی اگر بخوابم او را در خواب مثل مهتاب می بينم اما خواب کجا بود . ( عشق شيرين خواب را از من ربوده است و در فراق او آرام و قرار ندارم .)

 ارتباط معنايی :

1) چشم مجنون چون بخفتی همه ليلی ديدی / مدعی بود اگرش خواب ميسر می شد

 

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک ؟            بگفت انگه که باشم خفته در خاک

[بيت 7 صفحه ی 45 ]

 معنی : خسرو گفت کی از عشق شيرين صرف نظر می کنی ؟ فرهاد در پاسخ گفت : زمانی که مرده باشم .

 ارتباط معنايی :

1) از جان طمع بريدن آسان بود و ليکن /از دوستان جانی مشکل توان بريدن

 

بگفتا دوری از مه نيست در خور                  بگفت آشفته از مه دور بهتر

[بيت 12 صفحه ی 45 ]

معنی : در اين بيت فرهاد نديدن معشوق را به صلاح خود می داند .

 ارتباط معنايی :

1) زهر سو کرد بر عادت نگاهی / نظر نگه در افتادش به ماهی .

2) چو لختی ديد از آن ديدن خطر ديد / که بيش آشفته شد تا بيشتر ديد .

3) اگر مدعیان نقش ببينند پری را / دانند که ديوانه چرا جامه دريده است.

 بگفتا گر بسر يابيش خوشنود              بگفت از گردن اين وام افکنم زود

[بیت 14 صفحه ی 45 ]

معنی : خسرو گفت اگر او با هديه گرفتن سر تو خوشنود شود ؟ فرهاد گفت هرچه زود تر آن را تقديم   می کنم .

 

ارتباط معنايی :

1) خواهم افکندن ز دست دل سر اندر پای دوست / گر ز من بپذیردش اين فخر بس باشد مرا

 

بگفت آسوده شو کاين کار خام است          بگفت آسودگی بر من حرام است

[بيت 16 صفحه ی 46 ]

معنی : خسرو گفت :آس.ده خاطر باش و عشق شيرين را فراموش کن ، زیرا عاشق شدن تو کاری بيهوده است ، فرهاد گفت بر من عاشق آسايش حرام است .

 ارتباط معنايی :

1) بيزارم از وفای تو یک روز و یک زمان / مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

 

بگفتا رو صبوری کن در اين درد          بگفت از جان صبوری چون توان کرد

[بيت 17 صفحه ی 46 ]

معنی : خسرو گفت : برو با اين غم عشق بساز و به فکر وصال شيرين نباش ، فرهاد گفت : شيرين جان من است بدون جان چگونه می توانم شکيبايی کنم .

ارتباط معنايی :

1) به عشق اندر صبوری خام کاری است / بنای عاشقی بر بيقراری است .

2) مستی و عاشقيم برد ز دست /  صبر نايد ز هیچ عاشق مست .

3) صبوری از طريق عشق دور است / نباشد عاشق آن کس کاو صبور است .

4) ماهيان را صبر نبود يک زمان بيرون آب /  عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان

5) جان ماهی آب باشد صبر بي جان چون بود / چون که بی جان صبر نبود چون بود بی جان ز جان .

بگفت از صبر کردن کس خجل نيست                بگفت اين ، دل توان کرد ، دل نيست

[ بيت 18 صفحه ی 46 ]

معنی : خسرو گفت کسی از صبر کردن شرمنده نيست پس در غم عشق شيرين صبر کن و فکر وصال نباش . فرهاد گفت : دل می تواند صبر کند اما من عاشقم و دل خود را از دست داده ام .

 ارتباط معنايی :

1) صبوری از طريق عشق دور است / نباشد عاشق آن کس کاو صبور است .

بگفت از عشق کارت سخت زار است

بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است

[ بيت 19 صفحه ی 46 ]

معنی : خسرو گفت : از عشق کارت خيلی سخت شده است . فرهاد گفت : هيچ کاری بهتر از عاشقی نيست .

ارتباط معنايی :

من از اين بند نخواهم به در آمد همه عمر / بند پايی که بدست تو بود تاج سر است .

اکسیر عشق


 از در درآمدی و من از خود بدر شدم             گويي کز اين جهان به جهان دگر شدم

[بیت 1 صفحه ی 48 ]

معنی : از در وارد شدی و من از شدت شوق از خود بی خود شدم ، انگار که روح از تنم خارج شده .

 

ارتباط معنايی :

1) تا خبر دارم از او بی خبر از خويش تنم / با وجودش ز من آواز نيايد که منم .

گوشم به راه تا خبر می دهد ز دوست            صاحب خبر بيامد و من بی خبر شدم

[ بیت 2 صفحه ی 48 ]

معنی : منتظر بودم تا کسی خبری از دوست به من بدهد حال آنکه خود معشوق آمد و من از خود بی خود شدم .

ارتباط معنايی :

1) گفت من خبری دارم از حقیقت عشق / دروغ گفت گر از خویش تن خبر دارد .

2) با هر که خبر گفتم ز اوصاف جمیلش / مشتاق چنان شد که چو من بی خبر افتاد .

 تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم                 از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم .

 [بیت 6 صفحه ی 49 ]

معنی : برای اینکه را رفتن معشوق رو ببینم و سخنانش را بشنوم ، همه ی وجودم چشم و گوش شد .

 

ارتباط معنايی :

 1) با صد هزار جلوه برون آمدی که من / با صد هزار ديده تماشا کنم تو را

 بيزارم از وفای تو يک رو ز و يک زمان                   مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

[بیت 8 صفحه 49 ]

معنی : نسبت به تو وفا دار نبوده ام ، اگر یک روز آسوده و آرام زندگی کرده باشم .

 ارتباط معنايی :

1) به شادی و آسايش و خواب و خور / ندارند کاری دل افگارها

 او را خود التفات نبودی به صيد من             من خويشتن اسير کمند نظر شدم

[بیت 9 صفحه ی 48 ]

معنی : معشوق قصدی برای گرفتار کردن من در دام عشق خود نداشت ، من خود م اسیر نگاه همچون کمند او شدم .

ارتباط معنايی :

1) حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی / من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد .

2) تو مپندار که سعدی ز کمند تو گریزد / چون بدانست که در بند تو خوش تر ز رهایی .

3) ور قید می گشاید وحشی نمی گریزد  / در بند خوب رویان بهتر ز رستگاری .

  گويند روی سرخ تو ، سعدی ؟ که زرد کرد           اکسير عشق بر مسم افتاد و زر شدم [ بیت آخر صفحه ی 49 ]

معنی : به من می گویند ای سعدی چه کسی روی سرخ تو را زرد و بیمار کرد ؟ پاسخ می دهم که عشق مثل کیمیا بر وجود بی ارزش من راه یافت و مرا به طلای زرد تبدیل کرد و به من ارزش داد .

ارتباط معنايی : ( فقط مصرع دوم )

1) جان گدازی گر به آتش عشق / عشق را کيميای جان بينی

2) دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کيميای عشق بيابی و زر شوی .

3) گر نور عشق حق به دل و جانت افتاد  /  بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی .

 

 دولت یار

صبح اميد که به معتکف پرده ی غيب            گو برون آی که کار شب تار آخر شد

[ بیت 4 صفحه ی 51 ]

معنی : به امید بشارت دهید که چون صبح در پس پرده ی غیب گوشه نشین بود طلوع کند زیرا نا امیدی که مانند شب بود به پایان رسید .

 ارتباط معنايی :

1) بعد نو میدی بسی امید هاست / از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست .

2) گرچند باشد شب دیر باز / بر او تیرگی نماند دراز .

3) پس ازتیرگی روشنی گیرد آب /برآید پس از تیره شب آفتاب

 آن پريشانی شب های دراز و غم دل         همه در سايه گيسوی نگار آخر شد

[ بیت 5 صفحه 51 ]

معنی : آن پریشانی شبهای هجران و غم دل  ، همگی در سایه ی گیسوی یار به پایان آمد.

 

ارتباط معنايی :

1)آن همه نازو تنعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد.

 باورم نيست زبد عهدي ايام ، هنوز          قصه ی غصه که در دولت يار آخر شد

[بیت 6 صفحه 51 ]

معنی : با این که دولت تو روی نموده ، ولی من به دلیله بد عهدی و پیمان شکنی روزگار ، هنوز باور ندارم که قصه ی طولانی غم و غصه ما به پایان رسیده باشد.

 ارتباط معنايی :

1) از بس که بی تمیزی عالم ز حد گذشت / دوران به کام همت و باور نمی کنم .

2) از این سموم که بر طرف بوستان گذشت / عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی .

 

اشارت صبح

آرزوهای دو عالم دستگاه             از کف خاکم غباری بيش نيست

[ بيت 2 صفحه ی 53 ]

معنی : آرزو های قدرت و شوکت دو جهان و تمام آرزوهای دو عالم در نظر من همچون غبار بی ارزش است .

 ارتباط معنايی :

1)   سرم به دنيی و عقبی فرو نمی آيد / تبارک الله از اين فتنه ها که در سر ماست .

2)   فاش می گويم و از گفته ی خود دلشادم / بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم .

3)   چشم همت نه به دنيا که به عقبی نبود / عارف عاشق شوريده ی سر گردان را .

 می رود صبح و اشارت می کند               کاين گلستان خنده واری بيش نيست

[ بيت 5 صفحه ی 53 ]

معنی : گذر صبح به ما ياد آوری می کند که اين دنيای مادی و زندگی ، مثل خنده ی کوتاه و ناپايدار است .

 ارتباط معنايی :

1) برگ عدم ساز کن که دلا که در این عهد / عمر طبيعی نصيب برق و شرار است .

 غرقه ی وهميم ور نه اين محيط

از تنگ آبی کناری بيش نيست .

[ بيت 6 صفحه ی 53 ]

معنی : چون اسير دريای توهم هستيم ، تصور می کنيم که به کنه و حقيقت هستی دست يافته ايم ، در حالی که هنوز به ساحلی بيشتر نرسيده ايم .

 

ارتباط معنايی :

1) چه دارد جهان جز دل و مهر يار / مگر توده هايی ز پندارها

2) ره زين شب تاريک نبردند برون / گفتند فسانه ای و در خواب شدند .

 

ای شرر از همرهان غافل مباش                فرصت ما نيز باری بيش نيست

[ بيت 7 صفحه ی 54 ]

معنی : ای شرر من و تو نبايد از هم غافل باشيم چون مجال و فرصت زندگی کردن کوتاه و زود گذر است .

 ارتباط معنايی :

1) ده روز مهرگردون ، افسانه است و افسون / نيکی به جای ياران فرصت شمار يارا .

2) صوفی ابن الوقت باشد ای رفيق / نيست فردا گفتن از شرط طريق .

3)مکن عمر ضايع به افسوس و حیف / که فرصت عزیز است و الوقت سیف .

4) هان ای غزیز فصل جوانی به هوش باش / در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب .

5) مباش غره بدین 5 روز نقد حیات / که عمر بر سر پا نیست و چرخ بر سر کار .

6) عمر چو دزدان در آرزوی  فرار است / گاه به برق و گهی به باد سوار است .

7) نگویمت به تو می ماند از عزیزی عمر / که عمر اگر چه عزیز است هم نمی ماند .

 

بيدل اين کم همتان بر عز و جاه            فخر ها دارند و عاری بيش نيست

[ بيت آخر صفحه ی 54 ]

معنی : ای بيدل ! فخر و ناز اين افراد سسست اراده ، به مال و مقام دنيايی ، ننگ آور است .

 

ارتباط معنايی :

1) اين جاهلان که دعوی ارشاد می کنند / در خرقه شان به غير منم تحفه ای مياب

                              

مجنون و عيبجو

 اگر در ديده ی مجنون نشينی                  به غير از خوبی ليلی نبينی

[بيت 4 صفحه ی 55 ]

معنی : اگر با نگاهی عاشقانه به ليلی بنگری تنها زيبايی ها و خوبی های ليلی به چشمت می آيد و عيب های او را نمی بينی .

 ارتباط معنايی :

1) از دگر خوبان تو افزون نيستی / گفت : خامش چون تو مجنون نيستی .

2) من عاشقم و دل بدو گشته تباه / عاشق نبود ز عيب معشوق آگاه .

3) ور هنری داری و هفتاد عيب / دوست نبيند مگر آن يک هنر .

 

تو کی دانی که ليلی چون نکويی است

کزو چشمت همين بر زلف و رويی است

[ بيت 5 صفحه ی 55 ]

معنی : تو به زلف و چهره ی ليلی می نگری و ظاهر بين هستی ، کيفيت حسن او را درک نخواهی کرد .

 ارتباط معنايی :

1) عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند / ای ملامت گو ، خدا را ، رو مبين آن رو ببين

 

دل مجنون ز شکر خنده خون شد

تو لب می بينی و دندان که چون شد

[ بيت 8 صفحه ی 55 ]

معنی : دل مجنون از خنده ی شيرين ليلی خون است ، ولی تو تنها لب و دندان او را می بينی که چگونه است . 

 ارتباط معنايی :

1)عاقلان خوشه چين از سر ليلی غافلند / اين کرامت نيست جز مجنون خرمن سوز را

 

تو مو می بينی و مجنون پيچش مو                 تو ابرو ، او اشارت های ابرو

[ بيت 7 صفحهی 55 ]

معنی : تو گيسوان ليلی را می بينی و ظاهر بين هستی ولی مجنون پيچ و تاب گيسوان او را می بيند تو ابروی ليلی را می بينی و ظاهر بين هستی ولی مجنون اشاره های آن را می بيند .

 

ارتباط معنايی :

1) چشمان نظر به ميوه کنند / ما تماشا کنان بستانيم .

2) تو به سيمای شخص می نگری / ما در آثار صنم حيرانيم .

3) مرا به صورت شاهد نظر حلال بود / که هر چه می نگرم شاهدست در نظرم .

4) دو چشم در سر هر کس نهاده اند ولی / تو نقش بينی و من نقش بند می نگرم .

5) چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبت / خط همی بيند و عارف قلم صنع خدا را .

6) خود پرستان نظر به شخصی کنند / پاک بينان به صنع يزدانی .

7) ليکن آن نقش که در روی تو می بينم / همه را دين نباشد که بينند آن را .

 

کسی را کاو را تو ليلی کرده ای نام              نه آن ليلی است که از من برده آرام

[ بيت آخر صفحه ی 55 ]

معنی :  آن کسی که تو نام او را ليلی نهاده ای آن ليلی نيست که آرام و قرار دل من را ربوده و مرا عاشق کرده است .

 

ارتباط معنايی :

1)    معشوق به چشم دگران نتوان ديد / جانان مرا به چشم من بايد ديد

 

مست و هوشيار

گفت : بايد حد زند هشيار مردم مست را                  گفت : هشياری بيار اينجا کسی هشيار نيست

[ بيت آخر صفحه ی 81 ]

معنی : محتسب گفت : انسان هوشيار و آگاه بايد مست را مجازات شرعی کند . مست گفت : کی می خواهد مرا مجازات کند چون که اين جا هوشياری وجود ندارد و مردم و مسئولان همه به فساد آلوده هستند .

 ارتباط معنايی :

1) گر حکم شود که مست گيرند / در شهر هر آنچه هست گيرند .

2) شه اگر باده کشان را همه بردار زند / گذر عارف و عامی همه بر دار فتد .

3) می خواره و سر گشته و رنديم و نظر باز / وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است .

4) گر پرده ز روی کارها بردارند / معلوم شود که در چه کاريم همه .

5) ای کاش که هر حرام مستي دادی / تا من به جها نديدمی هشياری

6) در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم / هر يک بدتر از ديگر شوريده و ديوانه

 

تست :

     بيت ( در نيابد حال پخته هيچ خام / پس سخن کوتاه بايد والسلام ) با کدام بيت ارتباط معنايی ندارد ؟

1) سعدی سخن يار نگويد بر اغيار / هرگز نبرد سوخته ای قصه ی به خام

2) پير می خانه چه خوش گفت به دردی کش خويش/ که مگو حال دل سوخته با خامی چند

3) فردا به داغ دوزخ نا پخته ای بسوزد / کامروز آتش عشق ، از وی نبرد خامی

4) هر که در آتش نرفت بی خبر از سوز ماست / سوخته داند که چيست پختن سودای خام

 

*    بيت ( زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر / بگو سوز که بر من به برگ کاهی نيست ) با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1) بگفتم روز بی گاهست و ره بس دور ، گفتا رو / به من بنگر به ره منگر که من ره را نور ديده ام

2) در غم ما روز ها بی گاه شد / روز ها با سوز ها همراه شد

3) روز ها گر رفت ، گو رو ، باک نيست / تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نيست

4) طوفان نوح را به نظر در نياورد / شور  محبتی که در آب و گل من است

     مصرع ( هر که بی روزی است روزش دير شد ) با کدام گزينه ارتباط معنايی دارد ؟

1) هر که پايان بين تر او مسعود تر

2) هر که روزی بزايد روزی بميرد

3) روز اميد بس دراز بود

4) کسی را که کاهل بود گنج نيست

     مفهوم بيت ( همه غيبی تو بدانی ، همه عيبی تو بپوشی / همه بيشی تو بکاهی ، همه کمی تو فزايی ) با کدام بيت تناسب دارد ؟

1) مهيا کن روزی مار و مور / گر چند بی دست و پايند و زور

2) بشر ماورای جلالش نيافت / بصر منتهای جمالش نيافت

3) عزيزی که هر کز درش سر بتافت / به هر در که شد هيچ عزت نيافت

4) يکی را به سر بر نهد تاج بخت / يکی را به خاک اندر آرد به تخت

 

*    بيت ( بگفتا گر به سر يابيش خشنود / بگفت از گردن اين وام افکنم زود )  با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1) جان فدای شکر شيرين شور انگيز او / کز فراقش دست بر سر چون مگس باشد مرا

2) در سر من نيست الا وصل آن دلبر هوس /  تا سرم بر جای باشد اين هوس باشد مرا

3) خواهم افکندن ز دست دل سر اند پای دوست / گر ز من بپذيردش اين فخر بس باشد مرا

4) بر وصالش يک نفس گر دسترس باشد مرا / حاصل عمر عزيز آن يک نفس باشد مرا

 

*    بيت ( تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم ) با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1) به می خانه گهی مستم ، ندانم پای از دستم / گهی برصومعه با جبه و دستار می گردم

2) از پا تا به سر همگی ديده ها شويد / حسن و جمال دلکش دلدار بنگريد

3) ز اوصاف جمال او کنم تا نکته ای روشن /  ز سر تا پا زبان باشم ز پا تا سر بيان گردم

4)جنون عشق سرا پای من گرفت از من / چنان که پای زسر ، سر ز تن نمی دانم

 

*    بيت چون شبنم اوفتاده بودم پيش آفتاب / مهرم به جان رسيد و به عيوق بر شدم با کدام يک از ابيات زير ارتباط مفهومی دارد ؟

1) دستم نداد قوت رفتن به پيش دوست / چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

2) تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

3) گويند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد / اکسير عشق بر مسم افتاد و زر شدم

4) بيزارم از وفای تو يک روز و يک زمان / مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

     بيت ( آن پريشانی شب های دراز و غم دل / همه در سايه ی گيسوی نگار آخر شد ) با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1) آن هم ناز و تنعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

2) سر آن ندارد امشب که بر آيد آفتابی / چه خيال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

3) در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود / از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدايت

4) می رود صبح و اشارت می کند / کاين گلستان خنده واری بيش نيست

     کدام بيت با ساير ابيات ارتباط معنايی ندارد ؟

1) گر ز عشق اندک اثر می ديده ای / عيب ها جمله هنر می ديده ای

2) عيب بين زانی که تو عاشق نه ای / لا جرم اين شيوه را لايق نه ای

3) عوام عيب کنندم که عاشقی همه عمر / کدام عيب که سعدی چنين هنر دارد

4) ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می گويند / که عيب در نظر دوستان هنر باشد