فردوسی شکوه حماسه وپهلوانان ایرانی شاهنامه

نگارش:

غلامرضا هاتفی

 زمستان88

 فهرست مطالب

فردوسی شکوه حماسه……………………………………………….3

فردوسي، شكوه حماسه

حكيم فـردوسي به تحقـيق در سـال 329 و يا 320 ه . ق در خانواده‏اي از دهـقانان به دنيا آمد. اين شـاعـر اسـتاد اگر چه در آغاز زندگي هـمچون دهـقانان و زمينداران روزگار خود صاحب شـوكت و مكنت بود، اما به خاطر صرف عمر در راه هـنر و ادبيات و از هـمه مهمتر نظم شـاهـنامه، ثروت خود را از دسـت داد و در عهـد پـيري تهـيدسـت و بي ‏چيز شــد:

آلا اي برآورده چرخ بلند

چه داري به پـيري مرا مسـتمند

چو بودم جوان برترم داشـتي

به پـيري مرا خوار بگذاشـتي

به جاي عـنانم عصا داد سـال

پراكنده شـد مال و برگشـت حال

فـردوسي نظم شـاهـنامه را حدود سـالهاي 370 يا 371 ه . ق شـروع كرد و حدود سي و پنج سـال، بي‏ وقـفه در انجام و اتمام اين كار كوشـش نمود. به عـبارتي، او تمام هـسـتي خود را وقـف اين كار كرد و با وجود چند تن از دوسـتانـش كه حامي او در انجام اين كار ملي و ادبي بودند، هـمان طور كه گفـتيم، به روزگار پـيري ثروت دوران جواني را از دسـت داد و فـقـير و تهـيدسـت، باقي عـمر را در بي‏چيـزي و افلاس گـذراند.

حماسـه ‏سـراي بزرگ ايران در سـال 411 ه .ق درگذشـت. او را در شـهـر طوس در باغي كه ملك خود او بود، به خاك سـپردند.

از جزئيات زندگي حكيمي كه عـمر خود را به ايثار در تدوين و بازسـازي شـاعـرانه سـرگذشـت پهلوانان اسـاطيري و حماسي ايران سـپري كرد، آگاهي چندان دقـيق و مسـتـندي در اختيار نداريم، شـايد بهتر اين اسـت كه شـرح زندگي او را در زندگي پهلوانان شـاهـنامه جسـتجو كنيم؛ پهلواناني كه زندگيشـان در رويارويي با مرگ معـنا مي ‏يابد؛ مگر نه اين كه او خود نيز يكي از هـمين پهلوانان بود

شـاهـنامه، منظومه مفصلي اسـت كه حدوداً از شـصت هـزار بيت تشـكيل شـده اسـت و داراي سـه دوره اسـاطيري، پهلواني و تاريخي اسـت. دوره اسـاطيري شـاهـنامه، عهد كيومرث تا سـلطنت فـريدون را در بر مي ‏گيرد و دوره پهلواني آن شـامل قـيام كاوه تا مرگ رسـتم اسـت. قـسـمت تاريخي شـاهـنامه، شـامل اواخر عهـد كيان به بعـد مي‏ شـود كه اين قـسـمت نيز با افـسـانه‏ها و داسـتانهاي حماسي آميخته اسـت.

به عـنوان مهمترين مآخذ فـردوسي در نظم شـاهـنامه، در درجه اول از شـاهـنامه ابومنصوري مي ‏توان نام برد. علاوه بر آن، داسـتانهايي كه درباره رسـتم و خاندان گرشـاسـپ وجود داشـته و راوي اغـلب آنها، فـردي به نام آزادسـرو بوده اسـت، و هـمچنين داسـتانها و رواياتي پراكنده كه خود شـاعـر به صورت شـفاهي از ديگران مي ‏شـنيد.

فردوسي بر پـيرنگ منابع بازمانده كهن، چنان كاخ رفـيعي از سـخن بنيان مي ‏نهـد كه به قـول خودش باد و باران نمي‏ تواند گزندي بدان برسـاند و گذشـت سـاليان خللي در اركانش وارد نمي‏ كند.

در برخورد با قصه‏هاي شـاهـنامه و ديگر داسـتانهاي اسـاطيري فـقط به ظاهـر داسـتانها نمي‏توان بسـنده كرد؛ تأمل و دقـت در آنها كه گاه حتي به نظر، سـاده مي ‏نمايند، بسـياري از حقايق وجود را بر ما آشـكار مي ‏كنند. اسـاطير، نمونه‏هاي نخـسـتين و حقـيقي اتفاقات جزئي و كلي در عالم واقعـيت هـسـتند و تـنها آنان كه صاحب تفكر و اهل انديشـه‏‏‏اند مي ‏توانند از ژرفاي حقايق موجود در داسـتانهاي اسـاطيري بهره‏ مند شـوند.

زبان قصه‏اي اسـاطيري، زباني آكنده از رمز و سـمبل اسـت؛ چنان كه بي ‏توجهي به معاني رمزي اسـاطير، شـكوه و غـناي آنها را تا حد قصه‏هاي معـمولي تـنزل مي‏ دهـد و حكيم فـردوسي توصيه مي ‏كند:

تو اين را دروغ و فـسـانه مدان

به يكسـان روش در زمانه مدان

از او هـر چه اندر خورد با خرد

وگر بر ره رمز معـني برد

شـاهـنامه روايت نبرد خوبي و بدي اسـت و پهلوانان، جنگجويان اين نبرد دائمي در ناوردگاه هـسـتي‏اند. جنگ فـريدون و كاوه با ضحاك ظالم، كين خواهي منوچهـر از سـلم و تور، مرگ سـياووش به دسـيسـه سـودابه و ... هـمه حكايت از اين نبرد و سـتـيز دارند.

تفكر فـردوسي و انديشـه حاكم بر شـاهـنامه هـميشـه مدافع خوبيها در برابر بدي وظلم و تباهي و تيرگي اسـت. ايران كه سـرزمين آزادگان محسـوب مي‏ شـود، هـمواره مورد رشـك و آزار و اذيت هـمسـايگانش قـرار مي ‏گيرد.

زيبايي و شـكوه ايران، آن را در معـرض مصيبتهاي گوناگون قـرار مي ‏دهد و از هـمين رو پهلوانانش با تمام توان از موجوديت اين كشـور و ارزشـهاي عـميق انسـاني مردمانش كه جنبه مقـدس و ديني دارد، به دفاع برمي ‏خيزد و جان بر سـر كار خويش مي ‏نهـند.

برخي از پهلوانان شـاهـنامه چونان نمونه‏هاي متعالي آدمي بر خاك هـسـتند كه عـمر خويش را به تمامي در خدمت هـمنوعان خويـش گذارده‏اند؛ پهلواناني هـمچون فـريدون، سـياووش، كيخسـرو، رسـتم، گودرز و طوس از اين دسـته‏انـد.

پهلوانان ديگري نيز هـمچون ضحاك و سـلم و تور وجودشـان آكنده از شـرارت و بدخويي و فـسـاد اسـت؛ گويي مأموران اهـريمنند و قصد نابودي و فـسـاد در امور جهان را دارند. قهرمانان شـاهـنامه با مرگ، سـتيزي هـماره دارند و اين سـتـيز نه رويگرداني از مرگ اسـت و نه پناه بردن و كنج عافـيت؛ بلكه پهلوان د رمواجهه و درگيري با خطرات بزرگ به جنگ مرگ مي‏رود و در حقـيقت، زندگي را از آغـوش مرگ مي ‏دزدد.

زبان شـعـر فـردوسي نه زبان تغـزل اسـت و نه زبان پند و نصيحت. اگر چه داسـتانهاي او در نهايت به تمامي پند و مثل‏اند و شـاعـر در پايان اغلب داسـتانهايش بي‏اعـتباري دنيا را فـرا ياد خواننده مي‏آورد و او را به بيداري و تنبه از غـفلت روزگار مي ‏خواند؛ و چون هـنگام سـخن عـاشـقانه مي ‏رسـد، به سـادگي و وضوح و در نهايت در شـأن شـكوه و هـيبت پهلوانان در اين ميدان گوي مي ‏زند.

نگاهي به اسـكندرنامه نظامي در قـياس با شـاهـنامه، اين حقـيقـت را بر ما نمايان تر مي ‏كند. شـاعـر عارف كه ذهـنيتي تغـزلي و زباني نرم و خيال‏انگيز دارد، در وادي حماسـه را فـراموش كرده اسـت؛ حال آن كه حكيم فـردوسي حتي در توصيفات تغـزلي در حد مقدورات و شـأن زبان حماسـه از تخيل و تصاوير بهـره مي ‏گيرد و از ازدحام بيهوده تصاوير در زبان حماسي‏اش پرهـيز مي ‏كند. تصوير در شـعـر فـردوسي هـمواره در كنار تجسـم وقايع قـرار دارد. شـاعـر حماسي‏ سـرا با تجسـم حوادث و ماجراهاي داسـتان در پيش چشـم خواننده او را هـمراه با خود به متن حوادث مي‏ برد؛ گويي خواننده، داسـتان را بر پرده سـينما به تماشـا نشـسـته اسـت.

تصويرسـازي و تركيب ‏بندي تخيل در اثر فـردوسي چنان محكم و متناسـب اسـت كه حتي اغـلب توصيفات طبيعي درباره طلوع، غـروب، شـب، روز و ... در شـعـر او حالت و تصويري حماسي مي‏ يابند و ظرافـت و دقـت حكيم طوس در چنين نكاتي موجب هـماهـنگي جزئي ‏ترين امور در شـاهـنامه با كليت داسـتانها شـده اسـت. به اين توصيفات شـاعـر از آفـتاب دقـت كنيد:

چو خورشـيد از چرخ گردنده سـر

برآورد برسـان زرين سـپر

پديد آمد آن خنجر تابناك

به كردار ياقوت شـد روي خاك

چو زرين سـپر برگرفـت آفـتاب

سـر جنگجويان برآمد زخواب

و اين هم تصويري كه شـاعـر از رسـيدن شـب دارد:

چو خورشـيد تابنده شـد ناپديد

شـب تيره بر چرخ اشـگر كشـيد

شـاهـنامه زباني فاخر و مطنطن دارد. موسـيقي در شـعـر فـردوسي از عناصر اصلي شـعـر محسـوب مي ‏شـود. انتخاب وزن متـقـارب ( فعولن فعولن فعولن فعول) كه هجاهاي بلند آن كمتر از هجاهاي كوتاه اسـت، موسـيقي حماسي شـاهـنامه را چند برابر مي ‏كند.

علاوه بر اسـتفاده از وزن عـروضي مناسـب، فردوسي با به كارگيري قـوافي محكم و هم حروفـيهاي پنهان و آشـكار، انواع جناس، سـجع و ديگر صنايع لفظي تأثير موسـيقايي شـعـر خود را تا حد ممكن افـزايش مي ‏دهـد.

اغـراقـهاي اسـتادانه، تـشـبيهات حسي و القاي حالات و نمايش لحظات طبيعـت و زندگي از ديگر

مشـخصات مهم شـعـر فـردوسي اسـت:

برآمد ز هـر دو سـپه بوق و كوس

هـوا نيلگون شـد، زمين آبنـوس

چو برق درخشـنده از تيره ميغ

همي آتش افـروخت از گرز و تيغ

هوا گشـت سـرخ و سـياه و بنفـش

ز بـس نيزه و گونه گونه درفـش

از آواز ديوان و از تيره گرد

ز غـريدن كوس و اسـپ نبرد

شـكافـيد كوه و زميـن بر دريد

بدان گونه پيكار كـين كـس نديد

چكاچاك گـرز آمد و تيغ و تير

ز خون يلان دشـت گشـت آبگير

زمين شـد به كردار درياي قـيـر

هـمه موجش از خـنجر و گرز و تيـر

دمان بادپايان چو كشـتي بر آب

سـوي غـرق دارند گفـتي شـتاب

هـمي گرز باريد بر خود و ترگ

چو باد خزان بارد از بيد، برگ

 

نمونه اثر

هـفـت خوان رسـتم

برون رفـت آن پهلو نيمروز

ز پيـش پـدر، گرد گيتي فـروز

دو روزه به يك روز بگـذاشـتي

شـب تيره را روز پنداشـتي

برين سـان پي رخش ببريد راه

به تابنده روز و شـبان سـياه

تـنش چون خورش جسـت و آمد به شـور

يكي دشـت پـيش آمدش پر ز گور

يكي رخـش را تيـز بفـشـرد ران

تگ گور شـد با تگ او گران

كمند و پي رخـش و رسـتم سـوار

نيابد ازو دام و دد زينهار

كمند كياني بينداخت شـير

به خم اندر آورد گوري دلير

كشـيد و بيفـكند گور آن زمان

بيامد برش چون هـژير ژيان

ز پيكان تير آتـشي بر فـروخـت

بدو خار و خاشـاك و هـيزم بسـوخت

بر آن آتـش تيز بريانش كرد

از آن پس كه بي ‏توش و بي‏ جانـش كرد

بخورد و بينداخت دور اسـتخوان

هـمين بود ديگ و هـمين بود خوان

لگام از سـر رخـش برداشـت خوار

چرا ديد بگذاشـت در مرغـزار

 

خوان اول، جنگ رخـش با شـيـر

خوان دوم، بيابان بي‏آب و گرماي سـخت

خوان سـوم، كشـتن اژدهاي دژم

خوان چهارم، مي و رود با ميگسـار جوان

خوان پنجم، سـر سـركشـان زير پي گسـتريد

خوان شـشـم، رسـتم ارژنگ ديو را مي ‏كشـد

خوان هـفـتم، كشـتن ديو سـپـيد

 شاهنامه:

شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگ‌ترین سند هویت ایشان است و شایان ذکر است که ابن اثیر در الکامل فی التاریخ از شاهنامه به عنوان قرآن عجم نیز نام برده است. که البته امروزه استفاده ازاین عنوان در ادبیات ایران برای مثنوی معنوی مولانا مرسوم است.[۱]

شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاه‌هزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)). سرایش آن حدود سی‌سال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره می‌گوید:




بسی رنج بردم در این سال سی          عجم زنده کردم بدین پارسی

 شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها، ناکامیها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).

کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.

علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستان‌های مستقل پراکنده‌ای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمی‌شوند. از آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و جز اینها بعضی از این داستان‌ها به طور خاص چون رستم و اسفندیار و یا رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار می‌آیند.

پیشینه داستان‌های شاهنامه

باید دانست که بن‌مایه‌های داستان‌های شاهنامه ساختهٔ فردوسی نیست و این داستان‌ها از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشته‌اند. مثلاً در کتب پهلوی مانند بندهشن، ایاتکار زریران (که مشابهتهای بسیار با گشتاسب‌نامهٔ دقیقی دارد) و دینکرد تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در اوستا خصوصا در نسک یشت‌ها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیتهای شاهنامه (پیشدادیان و کیانیان) شده‌است.

این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم می‌خورد به این معنا که در آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستان‌های حماسی در میان مردم دهان به دهان و از نسلی به نسلی سینه به سینه می‌گردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و قریحه‌ای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها می‌آفریند.

مأخذ اصلی فردوسی در به‌نظم کشیدن داستان‌ها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایران‌دوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از پنج راوی شفاهی نیز به نام‌های آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و شاهوی یاد کرده که او را در بازگوکردن داستاه‌ها یاری رسانده‌اند اما ذبیح‌الله صفا در کتاب «حماسه‌سرایی در ایران» با ذکر دلایلی آورده‌است که به احتمال فراوان راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بوداند و فردوسی به جهت احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیکدام معاصر با حکیم طوس نبوده‌اند.[۲]

نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای نامگ (خدای‌نامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار می‌آمد. روزبه پسر دادوویه با کنیهٔ عربی «عبدالله بن مقفع» یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سده‌های آغازین اسلامی به شمار می‌آمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان یاد شده‌است. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار می‌رفته‌است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده می‌شود.

این نکته دارای اهمیّت است که داستان‌های شاهنامه در آن دوران نه به عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیّتی تاریخی تلقی می‌شدند. یعنی فردوسی تاریخ ایرانیان و حماسه‌های ملی آنان را به نظم کشید نه اسطوره‌های آنان را.

شاهنامه‌های منظوم دیگر

فردوسی نخستین کسی نبود که به نظم حماسه‌های ملی اقدام کرد پیش از او دیگرانی نیز دست بدین کار یازیده‌ بودند. از آن میان دقیقی طوسی (همشهری فردوسی) شایستهٔ نامبردن است. وی شاعری خوش‌قریحه بود که نخست به نظم شاهنامهٔ ابومنصوری اقدام کرد ولی هنوز چندی از آغاز کارش نگذشته بود که به دست یکی از بندگانش کشته شد و کار او ناتمام ماند. فردوسی در شاهنامهٔ خود از دقیقی به نیکی نام می‌برد و هزار بیت از سروده‌های او را در کار خود می‌گنجاند (احتمالاً برای قدردانی). هزار بیت دقیقی مربوط به پادشاهی گشتاسب و برآمدن زرتشت است. ذبیح‌الله صفا به این هزار بیت لقب گشتاسپ‌نامه داد که خوشبختانه امروز جاافتاده و مقبول است.

شخص دیگری که پیش از آن دو به نظم حماسه‌های ملی پرداخته بود شاعری‌ بود با نام مسعودی مروزی. متاسفانه امروز بیش از چند بیت از شاهنامهٔ او در دست نیست. اما ظاهراً در زمان فردوسی شهرتی بسزا داشته‌است. جالب توجه‌است که شاهنامهٔ او در بحر تقارب نیست بلکه در بحر هزج است (مفاعیلن مفاعیلن فعولن).

 پهلوانان ایرانی شاهنامه:

 الوای

الوای نام دو تن از شخصیت‌های شاهنامه‌است

  • الوای پهلوانی زابلی که در نبردی با کاموس کشانی کشته می‌شود.
  • الوای نیزه‌دار رستم که به دست نوش‌آذر فرزند اسفندیار کشته می‌شود

برته

برته/بُرته/ یا /بَرته/ در شاهنامه مبارزی ایرانی از تبار توابه‌است که در جنگ دوازده رخ هماورد کهرم تورانی بود و او را در میدان نبرد کشت

بهرام پسر گودرز

بهرام در شاهنامه یکی از پهلوانان ایرانی در زمان کیکاووس و از گودرزیان است. در جنگ بین سیاوش و تورانیان پس از رفتن رستم او به همراه زنگهٔ شاوران نزدیکترین پهلوانان به سیاوش بودند. در اولین جنگی که به کین خواهی سیاوش درگرفت بهرام تازیانهٔ خود را در روز اول جنگ گم کرد. او هنگام شب برای پیدا کردن تازیانه به دشت نبرد رفت و به دست یک تورانی به نام تژاو کشته شد. فردای آن روز گیو برادر بهرام تژاو را به کین برادرش کشت

 

 بیژن پسر گیو

بیژن از پهلوانان نامدار شاهنامه است. او پسر جوان و ماجراجوی گیو و مادرش بانو گشسپ دختر رستم بود.

در شاهنامه بیژن که تنها فرزند گیو و در چشم پدر سخت عزیز است، غالباً از سوی پدر به خاطر خیره‌سری‌ها و جوانی‌کردن مورد ملامت قرار می‌گیرد. از ماجراهای مفصل بیژن می‌توان به داستان بیژن و گرازان و به تبع آن بیژن و منیژه اشاره کرد. از دیگر کارهای سترگ او (مندرج در شاهنامه) نبرد با فرود پسر سیاوش، کشتن پلاشان تورانی و نیز کشتن هومان پهلوان تورانی در نبردی تن‌به‌تن و نیز کشتن رویین پهلوان تورانی در جنگ دوازده رخ است. درفش بیژن «پرستار پیکر» بود. او از دوستان بسیار نزدیک گستهم پهلوان ایرانی بود و در نبردهای ایرانیان به کین‌خواهی سیاوش در زمان پادشاهی کیخسرو، دست کم گستهم را دو بار از مرگ (که یک بار آن حتمی‌است) رهاند.*[۱]

بیژن در نهایت به همراه گیو و بسیاری دیگر از پهلوانان، پس از عروج کی‌خسرو به آسمان، در راه برگشت در توفان برف ناپدید شد.

منظومه‌ای نیز به نام بیژن نامه وجود دارد در حدود ۱۴۰۰ تا ۱۹۰۰ بیت از عطایی رازی شاعر برزو نامه. بخش بزرگی از آن ملتقط با داستان بیژن و گرازان و بیژن و منیژه‌است.

 

احتمالاً شخصیت بیژن همچون بسیاری دیگر از گودرزیان اصلی اشکانی داشته‌است. بیژن را گاه نام خانوادگی اخلاف گودرز می‌دانند

توس پسر نوذر

توس پسر نوذر یکی از پلوانان بزرگ شاهنامه و سپهدار سپاه ایران است. وی ملقب به زرینه‌کفش است.

پدر وی نوذر شاه ایران بود که در جنگ با تورانیان به دست افراسیاب اسیر و سپس کشته شد. پس از مرگ نوذر بزرگان ایران به دلیل اینکه توس و گستهم فرزندان وی را لایق پادشاهی نمی‌دیدند شخص دیگری به نام زو را به شاهی برگزیدند.

توس در جنگهای بسیاری به عنوان سپهدار ایران حضور دارد. وی در یکی از جنگها که فرماندهی سپاه ایران برای جنگ با تورانیان را از طرف کیخسرو بر عهده دارد با بی تدبیری موجب کشته شدن فرود برادر کیخسرو می‌شود.

  رستم پسر زال

 نبرد رستم و اسفندیار

رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهرهٔ برتر اوستا) می‌رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

 به اوستایی: راُستَ تخمَ * [۱](Raosta-takhma) به پهلوی: ردستهم (Rodastahm) * به فارسی: رستم * به معنای: پهلوان بالیده. ریشه‌شناسی: Raosta (= بالیده، رُسته؛ از ریشهٔ raodh- : بالیدن، رُستن) + Takhma (= دلیر، پهلوان؛ از ریشهٔ tak- : دلیر بودن، تاختن).

رستم در شاهنامه هر کاری می‌کند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان می‌شناسیم چه که او هم واله می‌شود، گناه می‌کند. برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.

رستم در حال کشتن اژدها اثر عادل عدیلی


مهم‌ترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:

در سایر منظومه ها:

  • جنگ با برزو از خواجه عميد عطاري رازي
  • جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم‌ مادح‌

رهام پسر گودرز

رُهّام، پسر گودرز، از پهلوانان ایران در شاهنامه است.

او همراه کاووس و دیگر پهلوانان به مازندران رفت و گرفتار شد تا رستم آنان را رهانید. در جنگهایی هم که به خونخواهی سیاوش انجام شد حضور داشت. از کارهای مهم او کشتن بارمان تورانی در جنگ دوازده رخ است.*[۱]

در شاهنامه رهام به همراه بسیاری دیگر از پهلوانان پس از عروج کیخسرو به آسمان در توفان برف ناپدید می‌شود.

در فرهنگها و تاریخهای متأخر بر اثر نفوذ اساطیر سامی و خلط آن با اساطیر ایرانی کارهای دیگری نیز به رهام نسبت داده شده‌است. خلاصهٔ آن در زیر می‌آید:

رهام نام پسر گودرز است و بعد از کیخسرو به ملازمت لهراسب شاهنشاه ایران معزز بوده از جانب او به حکومت ری و اسپهان (اصفهان) تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد و حکمرانی همدان را به داریوش فارسی داده و او را بر سر پادشاهان کلدانیون که در بابل تا ارمن و عمان حکمران بودند فرستاد. وی بلشازار حاکم را کشت و آن ولایت را مسخر کرده و به حکم شاه سلطنت بابل تا بیت‌المقدس به وی مفوض شد. چون لهراسب به سعی دانیال دین موسوی داشت و رعایت بنی اسرائیل می‌نمود از نو بیت المقدس و مسجد الاقصی را آباد کرد و خرابیهای بخت النصر را تعمیر نمود.*[۲] رهام از شجاعان گیتی بود و ذر زمان کیخسرو جنگهای مردانه نمود.[

زال‎


زال از قهرمانان اسطوره‌ای
ایرانی است که نامش در شاهنامه رفته است.زال در پارسی به معنای سپیدمو است.وی پسر سام و پدر رستم است.

زال و سیمرغ

زال را پس از زایش پدرش چون از موی سپید پسرش ترسید در کوه و دشت رها کرد.سیمرغ نوزاد را یافت و به آشیانه خود برد و بزرگ کرد.از این پس سیمرغ تا پایان زندگی یاور زال و پسرش رستم است.چنانکه در داستان نبرد رستم و اسفندیار به یاری آنها آمد و ترفند نابود کردن اسفندیار را به رستم آموخت.«زال بر وزن سال ،پير و فرتوت و سفيد موي باشد و نام پدر رستم نيز هست و چون او سفيد موي به وجود آمد به اين نام خوانند.»(برهان قاطع:1380،ص446). «ريشه اين نام در اوستا zar(پير شدن) در هندي باستانJāra-Jar(پير شدن)،بلوچي lāz (زن:زوجه).كلمه «زر» در فارسي نيز لغتي است در «زال»كه «ر»به «ل»بدل شده.زال يعني مانند پيران سپيد موي.»(فرهنگ نام هاي شاهنامه :1379،ص6-485) «نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند و او را زال زر نیز گفته اند به واسطه سپیدی موی ،به سیم شبیه بود ....و گاهی بر سیم به طریق مجاز زر اطلاق کنند» (

زنگه شاوران

زنگهٔشاوران پهلوانی ایرانی در شاهنامه و پسر شاوران است. در داستان سیاوش هنگامی که در جنگ با تورانیان رستم به ایران بازگشت او به همراه بهرام دیگر پهلوان ایرانی مشاوران و دوستان سیاوش بودند. از دلاوریهای زنگه می‌توان به کشتن اخواست تورانی در جنگ دوازده رخ اشاره کرد.

گودرز پسر کشواد

گودرز پسر کشواد از پهلوانان بزرگ ایران در شاهنامه است. گودرزیان که از بزرگ‌ترین خاندانهای پهلوانی در شاهنامه‌اند از نسل اویند. در جنگهایی که به خونخواهی سیاوش انجام شد حضور داشت و گاه فرماندهی سپاه را بر عهده داشت. از کارهای مهم او یکی آنست که شبی خوابی دید که در آن سروش به او می‌گوید: رهایی از شر افراسیاب به دست کیخسرو ممکن است. کیخسرو پسر سیاوش است و از سوی مادر از نژاد تور است و اینک در توران است و ...

پس گودرز پسر خود گیو را به دنبال کیخسرو فرستاد.

گودرز پس از کیخسرو نیز زنده بود. چرا که پس از مشایعت کیخسرو تا نیمهٔ راه (هنگامی که کیخسرو ترک سلطنت می‌کند) به پیشنهاد او به همراه رستم و زال باز گشت

 زواره پسر زال

زواره، پسر زال، یکی از پهلوانان شاهنامه‌است. او و برادرش رستم به دست برادر ناتنی شان شغاد کشته شدند.

سهراب پسر رستم

سهراب در شاهنامه فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است. وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب می‌شود به دنیا می‌آید.رستم پس از بدنیا آمدن سهراب مهره‌ای بر بازوی وی می‌بندد تا شناسه‌ای باشد برای فرزندش وتوران را ترک می‌کند. سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن اینکه فرزند رستم است تصمیم می‌گیرد که ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند. افراسیاب پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب از فرصت استفاده کرده و سپاهی را به همراه او به سوی ایران روانه می‌کند. کیکاووس شاه ایران پس از باخبر شدن از لشکرکشی تورانیان رستم را برای مقابله با آنان می‌فرستد.

در ادامه همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا اینکه پدر و پسر رودرروی یکدیگر قرار بگیرند.سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل می‌گیرد واز او می خواهد که خود را معرفی کند وبگوید که رستم است یا خیر اما رستم هربار انکار می‌کند وخود را معرفی نمی‌کند و در آخر پس از سه روز مبارزه سهراب به دست پدر خود رستم کشته می‌شود.رستم پس از فرو کردن خنجر در قلب سهراب خفتانش را می گشاید ومهره را بر بازوی فرزند می بینید وهماندم آه فغان می‌کند که چرا خنجر بر سینه پسر فرو کرده است.در حال پیکی بسوی کیکاووس می فرستد تا برایش نوشدارو را ارسال کن.کیکاووس که از زنده ماندن سهراب بیم دارد انقدر در فرستادن نوشدارو سستی می‌کند تا سهراب جان می‌دهد

قارن

قارن (معرب کارن) پسر کاوه آهنگر و یکی از پهلوانان ایرانی شاهنامه و سپهدار ارتش ایران از زمان پادشاهی فریدون تا کی‌قباد است. وی بسیار دلیر بود و به همین دلیل به او قارن رزم‌زن می‌گفتند. مرکب از کار ( به مفهوم کار زار و پیکار و رزم )+ فتحه و نون که پسوند نسبت است. منسوب به رزم یامنسوب به کارو زار یا جنگجو

همچنین نام یکی از خیابانهای معروف ساری نیز قارن می باشد .

گردآفرید

گُردآفرید یا گُردآفرین پهلوان زن ایرانی و دختر گژدهم است. در داستان رستم و سهراب گردآفرید با سهراب رزم کرد و به دست او گرفتار شد ولی توانست خود را با تدبیر از دست سهراب برهاند.

در شاهنامهٔ فردوسی چنین آمده‌است:

زنی بود بر سان گرد سوار


همیشه به جنگ اندرون نامدار

کجا نام او بود گردآفرید


که چون او به جنگ اندرون کس ندید

گرشاسپ

گرگین پسر میلاد

گرگین یکی از پهلوانان ایرانی شاهنامه و پسر میلاد یکی دیگر از پهلوانان شاهنامه است. نام او را به گرگ منسوب داشته اند، یعنی به حدت و نیروی گرگ. در زمان پادشاهی کیخسرو او را مأمور همراهی بیژن در جنگ گرازان می‌کنند ولی او بیژن را گمراه کرده و موجب گرفتار شدن او در دست تورانیان می‌شود.

 

گستهم

گُستَهم به معنای گشوده و منتشر شده و نام یکی از پهلوانان ایرانی شاهنامه است. این نام در اوستا به صورت ویستؤرو آمده که یکی از نامداران ایران از خاندان نوذر است. در شاهنامه او و برادرش توس که پسران نوذر پادشاه ایران بودند به دلیل اینکه بزرگان ایران آنان را لایق نمی‌دانستند و فرّهٔ ایزدی با آنان نبود به شاهی نرسیدند.

گیو پسر گودرز

گیو (بر وزن تیز)، پسر گودرز، از پهلوانان بزرگ و خوشنام ایران در شاهنامه است. از بزرگ‌ترین کارهای او رفتن به توران در جستجوی کیخسرو و یافتن او پس از هفت سال و آوردن او و مادرش، فریگیس، به ایران است. او در این کار، خصوصاً هنگام بازگشت، رشادت‌ها و پهلوانی‌ها کرد.

گیو همچنین داماد رستم (از طریق وصلت با بانوگشسپ) بود. در شاهنامه او تنها دارای یک فرزند به نام بیژن است. بروز احساسات پدرانه از گیو در جای جای شاهنامه صحنه‌های دل‌انگیزی می‌آفریند که خطوط شخصیت او را پررنگ می‌کند.*[۱]

سرانجام کار گیو در شاهنامهٔ فردوسی این است که او همراه با چهار پهلوان دیگر همراه کیخسرو می‌شوند در سفر نهائی کیخسرو به سوی پروردگار و ترک این جهان سفلی. علی رغم گوشزدهای کیخسرو که فقط کسانی که از فرّ ایزدی برخوردار باشند می‌توانند این راه را طی کنند وگرنه نابود و یا ناپدید خواهند شد، پنج پهلوان (از جمله گیو) تصمیم گرفتند که با کیخسرو همراه شوند. سرانجام پس از برگذشتن کیخسرو بسوی عالم بالا، هر پنج پهلوان گرفتار برف و بوران شده و همانجا ناپدید شدند.