قرابت معنایی در آزمون سراسری
v\:* {behavior:url(#default#VML);}
o\:* {behavior:url(#default#VML);}
w\:* {behavior:url(#default#VML);}
.shape {behavior:url(#default#VML);}
برگزیدهای از قرابت های معنایی .....................در ادبیات فارسی............................. .............برای دانش آموزان دورة متوسطه............... قرابت معنایی در آزمون سراسری بخشي از سؤال هاي زبان و ادبيّات فارسي در آزمون سراسري، تناسب يا قرابت معنايي است. شواهد نشان مي دهد كه بيشتر دانش آموزان، در پاسخ به اين پرسش ها به دليل عدم ممارست كافي و نيز زمان اندك پاسخگويي، با مشكل مواجه مي شوند. بر اين اساس ابياتي كه تقريباً از نظر مفهوم كلّي با هم تناسب دارند، به عنوان نمونه و تمرين هر چه بيشتر دانش آموزان عزيز فراهم آمده است. گاه برخي ابيات ممكن است، علاوه بر يك پيام، مفاهيم و پيامهاي ديگري نيز، داشته باشد. در ضمن توضيحات ارزشمند همكاران محترم، كامل كننده ي اين مجموعه ي مختصر خواهد بود. l هر حركت و جنبشي در اصل از جانب خداوند است: - ز يزدان دان، نه از اركان، كه كوته ديدگي باشد كه خطّي كز خرد خيزد، تو آن را از بنان بيني - ما به دريا حكم طوفان مي دهیم ما به سيل و موج فـــرمان مي دهيم - رودها از خود نه طغيان مي كنند آن چه مي گوييم ما، آن مي كننــد - نقش هستي نقشي از ايوان ماست خاك و باد و آب، سرگردان ماست - سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت زآتش ماسوخت،هرشمعي كه سوخت - ما چو چنگيم و تو زخمه مي زنـــي زاري از مـا نـي تـــو زاري مي كنـي - ما چـو ناييم و نوا در ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست - ما چو شطرنجيم اندر برد ومات برد ومات ما ز تست اي خوش صفات - روي كسي سرخ نشد بي مدد لعل لبت بي تو اگر سـرخ بود از اثر غازه شود - آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد l پنهان كردن اسرار عشق حق در دل، نهان داشتن راز (رازداري) - چون كه اسرارت نهان در دل شود آن مرادت زودتر حاصــل شود - گفت پيغمبــر هر آن كو سر نهفت زود گردد با مراد خويش جفت - دانـــه چون انـدر زمين پنهـان شود ســرّ آن سرسبــزي بستان شود - زرّ و نقـــره گر نبــودندي نهــــان پـرورش كي يافتندي زير كان - رازنهان دار وخمش ورخمشي تلخ بود آن چه جگرسوزه بود باز جگرسازه شود - هر كه را اســرار حــق آموختنـــد مهــر كردند و دهـانش دوختند - درون دلــت شهــــربنــد است راز نگــر تا نبينـد درِ شهـــر بــاز - عشـق با ســر بريــده گويد راز زان كه داند كه سر بود غمّاز l عشق مايه ي كمال است: - آتش عشـق است كانـدر مي فتاد جوشش عشـق است كاندر ني فتاد - چون شبنم اوفتاده بدم پيش آفتاب مهرم به جان رسيدوبه عيّوق بر شدم - گويندروي سرخ تو سعدي كه زردكرد اكسيــرعشق برمسـم افتاد و زر شدم l فقط ماجراي درد عشق را عاشق دل سوخته مي داند: - سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شـــرح درد اشتيــاق - در نيــابد حــال پختـــه هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسّلام - چندت كنم حكايت،شرح اين قدركفايت باقي نمي توان گفت الّا به غمگساران l بيت زیر به خاصيّت دوگانه ي ني اشاره دارد: - همچو ني زهري و ترياقي كه ديد همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد l حواس ظاهري از ادراك حقایق عاجز است: - سـرّ من از ناله ي من دور نيست ليك چشم وگوش را آن نور نيست - تن زجان وجـان زتن مستـور نيست ليك کس راديدجان دستور نيست - توكي داني كه ليلي چون نكويي است كزو چشمت همين برزلف و رويي است - اگر در ديده ي مجنـون نشيني به غير از خـوبي ليـلي نبيــني l مصراع اوّل بيتِ: «سرّ من از ناله ي من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست» با بيتِ :رنگين سخنان در سخن خويش نهان اند از نكهت خود نيست به هر حال جدا گل l راه عشق پر درد و رنج است، عاشقان بايد آن را تحمّل كنند: - عشق را خواهي كه تا پايان بری بس كه بپسنـديد بايد ناپسند - زشت بايد ديد و انگاريدخوب زهر بايد خورد و انگاريد قند -دربيابان گربه شوق كعبه خواهي زدقدم/ سرزنش هاگركندخارمغيلان غم مخور - به شادي و آسايش و خواب و خور ندارند كــاري دل افــگارها - چه فـــرهادها مــرده در كــــوه ها چه حــلّاج ها رفتـه بر دارها - كشيدنـــد در كـــوي دل دادگــان ميـــان دل و كـــام ديوارها - جمال كعبه چنان مي كشاندم به نشاط كه خارهاي مغيلان حریر مي آيد l عدم توجّه به تعلّقات و فقط توجّه به جانب معبود داشتن: - مهين مهرورزان كـه آزاده اند بـريـزند از دام جان تــارهـا - ولي رادمردان و وارستـــگان نبازنــد هـرگـز به مردارهـا - هر كس به تمنّايي رفتند به صحرايي ما را كه تو منظوري خاطر نرود جايي - اميد تو بیرون برد از دل همه اميدي سوداي تو خالي كرد از سر همه سودايي - سجده نتوان كرد بر آب حيات تا نيابم زين تن خاكي نجات - گر مخيّر بكنندم به قيامت كه چه خواهي دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را - دست از مس وجود چو مردان ره بشوي تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي - از مقامــات تبتّل تـا فنــا پلّه پلّه تا ملاقـــات خــدا - الهي، گل هاي بهشت در پاي عارفان خار است ؛ جوينده ي تو را با بهشت چه كار است؟ - مي بهشت ننوشم ز جام ســـاقي رضوان مرا به باده چه حاجت كه مست بوي تو باشم - ســـرم به دنيا و عقبــي فـــرو نمي آيــد تبـــارك ا... از اين فتنه ها كه در سـر ماست - آرزوهاي دو عالـــم دستـگاه از کـف خاكم غباري بيـش نيست - فريب جهان را مخــور زينهـار کــه در پـاي اين گل بود خـارها - اي سـروپاي بسته به آزادگي مناز آزاده من كه از همه عالم بـريده ام - جز افسون و افسانه نبود جهـان که بستنــد چشـم خشـايـارهـا - به مجمعي كه درآيند شاهدان دو عالم نظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشم - حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم جمـــال حور نجويم دوان به سوي تو باشم - خواب و خورت ز مرتبه ي خويش دور كرد آن گه رسي به خويش كه بي خواب خور شوي - از پاي تا سرت همه نور خدا شود دراه ذوالجـلال چو بي پا وسر شوي l بازگشت به عالم معنا يا مبدأ هستي، « كلُّ شيءٍ يرجِعُ الي اصلِهِ»، و آيه ي شريفه ي :«انّا لِلّه و انّا اِليه راجعون»: - هركسي كاودورماند از اصل خـويش باز جوید روزگار وصل خويش - ما ز درياييـم و دريا مي رويم ما ز بالاييم و بـالا مي رويـم - خلــق چو مرغابيــان زاده ز دريــاي جان كي كند اينجا مُقام مرغ كزآن بحر خاست؟ - مـا به فلك بوده ايـم، يـار ملك بوده ايـم باز همان جا رويم جمله، كه آن شهر ماست - خود ز فلك برتريم، وز مَلَك افزون تريم زين دو چـــرا نگذريم؟ منزل ما كبـــرياست. -چنين قفسي نه سزاي چو من خوش الحاني است روم به روضه ي رضوان كه مرغ آن چمنم l توصيف اغراق آميز حالات دروني: - بــــرق با شــــوقم شـــراري بيش نيست شعـــله طفــــل ني ســـــواري بيــــش نيست - زين آتش نهفته كه در سينه ي من است خورشيد شعله اي است كه در آسمان گرفت l بيتِ:«گفتم ببينمش مگرم درد اشتيـاق ساكن شود، بديدم و مشتاق تر شدم» با دو بيت زير از بوستان تناسب معنايي دارد: - «دلارام در بــــر، دلارام جوي لب از تشنگي خشك، بر طرف جوي نگويم كه بر آب، قادر نيند كه بر شـاطي نيـل، مستسقي اند.» l اشتياق عاشق براي ديدار محبوب: - با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تورا - تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم از پاي تا به سر همه سمع وبصر شدم - به حرص از شربتي خوردم مگیر از من كه بد كردم بيابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا - سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويـم شـرح درد اشتيـاق l عظمت وجود انسان، توجه به دنياي درون: - اي در لب بحــر، تشنه در خواب شده وي بر سر گنج از گدايي مرده - بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست از خود بطلب هر آن چه خواهي كه تويي - گر جام جهان نماي مي جويي تو در صندوقي نهاده در سينه ي توست - آيينه ي سكندر جام مي است بنگر تا برتوعرضه دارد احوال ملك دارا l نكوهش حرص و دعوت به قناعت: - كوزه ي چشـم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشـد پر دُر نشد - چشم تنگ مـرد دنيـا دوست را يا قناعت پر كنـد يا خـاك گـور - قناعت سـر افرازد اي مرد هــــوش سر پر طمع بـرنيـايد ز دوش - روده ي تنگ به يك نان تهي پرگردد نعمت روي زميـن پر نكنـــد ديــده ي تنگ - ابلهي كو روز روشن شمع كافوري نهد زود باشد كش به شب روغن نبيني در چراغ l اعتدال و ميانه روي: - «خشم بيش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بي وقت هيبت ببرد.» - درشتي و نرمي به هم در به است چو فاصد كه جرّاح و مرهم نه است - درشتي نگيـرد خــردمند پيش نه سستي كه ناقص كند قدر خويش - نه مر خويشتـــن را فـــزوني نهد نه يك بـاره تن در مـذلّت دهـد l نگاه داشتن رسم دوستي: - «دوستي را كه به عمري فرا چنگ آرند، نشايد كه به يك دم بيازارند.» - سنگي به چند سال شود لعل پاره اي زنهار تا به يك نفسش نشكني به سنگ l از وجود انسان هاي پاك سرشت گل و گياه مي رويد، گل نماد عاشق است: - «هرسبزه كه بر كنار جويي رسته است گويي ز لب فرشته خويي رستـه است پا بر ســـر سبزه تا به خـــواري ننهــي كان سبزه ز خاك لاله رويي رسته است.» - با صبا در چمن لاله، سحر مي گفتم كه شهيدان كه اند اين همه خونين كفنان - به خون خـود آغشته و رفته اند چه گل هاي رنگيـن به جـوبارهـا l كم گويي و گزيده گويي، نكوهش پرگويي: - چو خواهي كه گويي نفس بر نفس نخــواهي شنيدن مگـر گفت كس - فراوان سخـن باشد آكنـده گوش نصيحت نگيــرد مگر در خمــوش - صــدف وار گوهرشناسان راز دهان جـز به لؤلؤ نكردند بـاز - صد انداختي تير و هر صد خطاست اگر هوشمندي يك انداز و راست - كم آواز هرگــز نبيــني خجـــل جوي مشك بهتر كه يك توده گل - يك دستـــه گل دمـــاغ پــــرور از خـرمن صد گیـاه بهتــــر - حــذر كن ز نادان ده مرده گوي چو دانا يكي گوي و پرورده گوي - كم گوي و گزيده گوي چون دُر تا ز انــدك تـو جهان شود پـر لاف از سخــن چو در توان زد آن خشت بـود كـــه پر تـوان زد l گذر عمر و ناپايداري جهان: - بنشين بر لب جوي وگذرعمر ببين وين اشارت زجهان گذران مارا بس - هر دم از عمــر مي رود نفــسي چـون نگه مي كنم نمــانْد بسي - هر كه آمد عمارتي نو ساخت رفت و منزل به ديگري پرداخت - عمر برف است و آفتاب تموز اندكي ماند و خواجه غرّه هنـوز - ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيكي به جاي ياران، فرصت شمار يارا - چه بايد نازش و نالش بر اقبالي و ادباري كه تا بر هم زنی ديده، نه اين بيني نه آن بيني؟ - سرالب ارسلان ديدي زرفعت رفته برگردون؟ به مرو آ تا كنون در گل تن الب ارسلان بيني - مي رود صبح و اشـارت مي كند كاين گلستان خنده واري بيش نيست - لاله وگل زخمـــي خميـــازه اند عيش اين گلشن خماري بيش نيست - اي شــرر از همرهان غـافل مباش فرصت ما نيـز، باري بيــش نيست - مشـو مغـرور گنج و ديناركه دنيــا يـــاد دارد چون تو بسيــار - وان دگر پخت و همچنان هوسي وين عمـارت به سـر نبـرد كسي l بيتِ «دانش و آزادگي و دين و مروّت اين همه را بنده ي درم نتوان كرد» با بيتِ :«من آنم كه در پاي خوكان نريزم مر اين قيمتي دُرّ لفظ دري را» متناسب است. l كار بيهوده و ناصواب انجام دادن: -هرکاونکاشت مهر و زخوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود - بـی فایـده هـر که عمر درباخت چیـزی نخریـد وزر بینـداخت - روشــني ها خواستنــد، امّا زدود قصــرها افراشتنـد امّا به رود - قصّه ها گفتند بي اصل و اسـاس دزدها بگماشتند از بهر پاس - درس ها خواندند امّا درس عــار اسب ها راندند امّا بي فسـار - ابلهی کاو روز روشن شمع کافوری نهد زود باشد کش به شب روغن نبینی در چراغ l تجلّي و آشكار بودن جلوه ي جمال معبود: - شور و غوغايي برآمد از جهان حسن او چون دست در يغما نهاد - يار بي پرده از در و ديــوار در تجــلّي است يـــا اولي الابصـار - شمـع جويي و آفتـاب بلنـــد روز بس روشـن و تو در شب تـار - هر آن چيزي كه در عالم عيان است چو عکسي ز آفتاب آن جهان است - با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را - درازل پرتو حسنت زتجــلّي دم زد عشق پيداشدوآتش به همه عالم زد - و خدايي كه در اين نزديكي است لاي اين شب بوها/پاي آن كاج بلند - ناتانائيل، آرزو مكن كه خدا را در جايي جز همه جا بيابي هر مخلوقي نشاني از خداست. l نيكي كردن: - دوردستان را به احسان ياد كردن همّت است ورنه هر نخلي به پاي خود ثمر مي افكند - تو نيكي مي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز - ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا - به گيتي نماند به جز نام نيك هر آن كس كه خواهد سرانجام نيك - بـد و نيك ماند ز مـا يادگـار تـو تخـم بـدي تا تواني مكـار - چنين است كيهـان ناپايــدار تو دروي به جز تخم نيكي مكار - بيا تا جهان را به بـد نسپريــم به كوشش همه دست نيكي بريم - اي شرر از همرهان غافل مباش فرصت ما نيز باري بيش نيست l ناتواني و عجز در شناخت، «العجزُ عَن درك الادراك، ادراك، مَنْ عَرَف ا... كَلَّ لِسانِهِ»: - اين مدعيان در طلبش بي خبرانند كان را خبري شد، خبري باز نيامد - گر كسي وصف او ز من پرسد بي دل از بي نشان چه گويد باز - در صفتت گنگ فرو مانده ايم من عَرَف ا... فرو خوانده ايم - هيچ مخلوقي او را هويدا نمي سازد (آندره ژيد) l عاشقان واقعي در برابر معبود دهان به اعتراض نمي گشايند: - عاشقان كشتگان معشوق اند بـرنيايـد ز كشتگان آواز - اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد وآواز نيامد - مالك ملك وجود حاكم رد و قبول هر چه كند جور نيست، ور تو بنالي جفاست l تحوّل و نوآوري: - فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر سخن نوآركه نورا حلاوتي است دگر - هين سخن تازه بگوتا دوجهان تازه شود وارهدازحدّ جهان بي حدواندازه شود - آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت واز l مضمون آيه ي شريفه ي تُعِزُّ مَنْ تَشاء و تُذِلُّ مَنْ تَشاء: - ارجمند گرداننده ي بندگان از خواري، در پاي افكننده ي گردن كشان از سروري - یکی را همی تاج شاهی دهد یکی را به دریا به ماهی دهد -یکی را زماهی رساند به ماه یکی را زمه اندر آرد به چاه -یکی را دهد تاج و تخت بلند یکی را کند خوار و زار و نژند - يكي را بر آري به چرخ بلند نشانيش ناگه به خاك نژند l تغيير در نگاه و نگرش: - ناتانائيل اي كاش عظمت در نگاه تو باشد. - چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد. - اگر در ديده ي مجنون نشيني به غير از خوبي ليلي نبيني l هر سخني را نبايد بر زبان آورد، زبان سرخ سر سبز مي دهد بر باد: - مكن پيش ديوار غيبت بسي بُوَد كز پسش گوش دارد كسي - آن به كه نظر باشد و گفتار نباشد تا مدّعي اندر پس ديوار نباشد - از آن مرد دانا دهان دوخته است كه بيند كه شمع از زبان سوخته ست - درون دلت شهربندست راز نگر تا نبيند درِ شهر باز l تحرّك و نفي ركود و تنبلي: - چو ماكيان به درِ خانه چند بيني جور؟ چرا سفر نكني چون كبوتر طيّار؟ - از اين درخت چو بلبل بر آن درخت نشين به دام دل چه فرومانده اي چو بو تيمار؟ - زمين لگد خورد از گاو و خر به علّت آن كه ساكن است نه مانند آسمان دوّار براي من خواندن اين كه شن ساحل ها نرم است، كافي نيست. مي خواهم پاي برهنه ام اين نرمي را حس كند. l رحمت عام خداوند: -باران رحمت بي حسابش همه رارسيده وخوان نعمت بي دريغش همه جا كشيده. - اديم زمين سفره ي عام اوست چه دشمن بر اين خوان يغما چه دوست l نفي رياكاري: - علم از بهر دين پروردن ست نه از بهر دنيا خوردن. - هر كه پرهيز و علم و زهد فروخت خرمني گرد كرد و پاك بسوخت - حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير مكن چون دگران قرآن را - صوفي نهاد دام و سر حقّه باز كرد بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد - در ميخانه ببستند خدايا مپسند كه در خانه ي تزوير و ريا بگشايند. l ظالم از ظلم خود در امان نيست: - اگرزدست بلا برفلك رودبدخوي زدست خوي بد خويش در بلا باشد. - پادشاهي كه طرح ظلم افكند پاي ديوار مُلك خويش بكند - مي شود اوّل ستمگر كشته ي بيداد خويش سيل دايم بر سر خود خانه ويران كرده است. - از تيرآه مظلوم ظالم امان نيابد پيش از نشانه خيزد ازدل فغان كمان را l تكبّر و خودپسندي: - اين جاهلان كه دعوي ارشاد مي كنند در خرقه شان به غير «منم» تحفه اي مياب - از تنور خودپسندي شد بلند شعله ي كردارهاي ناپسند - برق عُجب آتش بسي افروخته وز شراري خانمان ها سوخته l تنها عاشق از درياي معرفت سير نمي شود: - هر كه جز ماهي ز آبش سير شد هر كه بي روزي است روزش دير شد - هر كه چون ماهي نباشد جويد او پايان آب هر كه او ماهي بود كي فكر پايان مي كند l عمر را بيهوده تباه ساختن: - هركونكاشت مهروز خوبي گلي نچيد دررهگذار باد نگهبان لاله بود - بي فايده هر كه عمر درباخت چيزي نخريد و زر بينداخت l مدهوش بودن عاشق: - عشق چون آيد، برد هوش دل فرزانه را دزد دانا مي كشد اوّل چراغ خانه را - از در درآمدي و من از خود به در شدم گويي كزين جهان به جهان دگر شدم l جمله هاي «خدا به انسان مي گويد: شفايت مي دهم از اين رو كه آسيبت مي رسانم ـ دوستت دارم / از اين رو مكافاتت مي كنم» ازتاگور با اين بيت تناسب دارد: - هر كه در اين بزم مقرّب تر است جام بلا بيشترش مي دهند. مفهوم بیت « ما ز دریاییم و دریا می رویم / ما ز بالاییم و بالا می رویم » با بیت های زیر تناسب مفهومی دارد: 1) جزء جهان است شخص مردم روزی باز شود جزء بی گمان به سوی کل 2) به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد مر این حدیث مسلم، هم این مثل مضروب 3) ماهی از دریا چو در صحرا فتد می تپد تا باز در دریا فتد 4) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش 5) چنین قفس نه سزای چون من خوش الحان است روم به روضه ی رضوان که مرغ آن چمنم ü بیت های زیر با یکدیگر مفهـوم مشتـرک دارند: 1) ز سوز سینه ی مجروح من نشد آگه / مگر کسی که چون من از فراق یار بسوخت 2) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق 3) دل های خام، سوز چه داند که چون کباب / خون می چکد ز ناله ی درد آشنای من 4) کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم / که دل چه می کشد از روزگار هجرانش 5) حدیث عشق جانان گفتنی نیست / وگر گویی کسی همدرد باید 6) پای نهم در عدم بو که به دست آورم / همنفسی تا کند درد دلم را دوا ü مفهوم بیت « کز نیستان تا مرا ببریده اند / از نفیرم مردو زن نالیده اند » در بیت زیر وجود دارد: مبتلایی به غم و محنت و ایام فراق / ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست ü ابیات زیر با یکدیگر مفهـوم مشتـرک دارند: 1) منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا / وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا 2) هنر خوار شد، جادویی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند 3) گشته است باژگونه همه رسم های خلق / زین عالم نبهره و گردون بی وفا ü بیت « باران اشکم می دود، وز ابرم آتش می جهد / با پختگان گوی این سخن، سوزش نباشد خام را » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) مگر مجنون شناسد، حال من چیست / که در هجران لیلی مبتلا شد 2) در نباید حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید، والسّلام 3) تو خفته، حال بیداران چه دانی؟ / کسی داند که او بیدار باشد ü بیت « نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی / نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) نه ضمیر و وهم را بر سرّ او هرگز وقوف / نه زبان و طبع را در ذات او هرگز مجال 2) نه در ایوان قربش وهم را بار / نه با چون و چرایش عقل را کار 3) تا نپنداری که صانع در خیال آید تو را / زان که کیفیت پذیرد هرچه آید در خیال ü مفهوم بیت « آمد موج الست، کشتی قالب ببست / باز چو کشتی شکست، نوبت وصل و لقاست » با بیت زیر کاملاً تناسب دارد: نوبت خانه گذشت، نوبت بستان رسید / صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست ü رباعی « آنان که محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) این رشته، قضا نه آن چنان تافت / کاو را سر رشته واتوان یافت 2) آن که پر نقش زد این دایره ی مینایی / کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد 3) حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را ü مفهوم بیت « سزاوارم بدین خواری که دیدم / چرا دل زان شکیبایی بریدم » در بیت زیر آمده است: هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد / که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند ü بیت « در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: 1) در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری است / می رود حافظ بیدل به تمنای تو خوش 2) عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندید باید ناپسند üمفهوم بیت « بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟ / بگفت این چشم دیگر دارمش پیش » با بیت زیر متناسب است: به تیغم گر کشد دستش نگیرم / و گر تیرم زند منت پذیرم ü همه ی بیت های زیر با ضرب المثل عربی « کل اناء یترشح بما فیه » تناسب معنایی دارد: 1) گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست / رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر 2) پاک دامانی چو شمع و نور بارد از رخت / پاک دامانی دلیل روی نورانی بود 3) کاسه ی چینی که صدا می کند / راز دل خویش را ادا می کند ü بیت « چه باید نازش و نالش، بر اقبالی و ادباری / که تا برهم زنی دیده، به این بینی نه آن بینی؟ » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: چه سرمستی ای خواجه در خاک بازی / چو مرگت رسد، جمله بر باد بینی ü بیت « بدو گفت خندان که نام تو چیست؟ / تن بی سرت را که خواهد گریست؟ » مفهومِ تهدید به مرگ همراه با طنز دارد. ü مفهوم بیت های زیر به « ناپایداری دنیا » اشاره می کنند: 1) فراغت و طلب و امن و عیش و شباب / برد از من یک یک زمانه ی غدّار 2) آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد / وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد 3) دیروز چنان بدی که کس چون تو نبود / امروز چنان شدی که کس چون تو مباد ü مفهوم عبارت « ناتانائیل، ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری » در بیت زیر دیده می شود: لیکن آن نقش که در روی تو من می بینم / همه را دیده نباید که ببینند آن را ü بیت « این مدعیان در طلبش بی خبران اند / کان را که خبر شد خبری باز نیامد » با همه ی بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بی هوشیش در دهند 2) نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی 3) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم ü بیت « عشق، دریایی کرانه ناپدید / کی توان شنا کردن ای هوشمند » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) قطره های عشق را نتوان شمرد / هفت دریا پیش آن بحر است خُرد 2) وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست / مرو ای خضر، که این مرحله را پایان نیست 3) جامی اندیشه ی ساحل مکن از لجّه ی عشق / که برون رفتن از این ورطه محال است تو را 4) پرستش به مستی است در کیش مهر / برون اند زین جرگه هشیارها ü مصراع « بگفت از صبر کردن کس خجل نیست » با بیت زیر قرابت دارد: منشین رو ترش از گردش ایام که صبر / گرچه تلخ است ولیکن بَر شیرین دارد ü عبارت « من این همه نیستم » با بیت زیر تناسب معنایی دارد: بزرگان نکردند در خود نگاه / خدابینی از خویشتنبین مخواه ü بیت « گویند روی سرخ تو، سعدی، که زرد کرد؟ / اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم » با بیت زیر قرابت دارد: از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما خاک زر شود ü بیت « او را خود التفات نبودی به صید من / من خویشتن اسیر کمند نظر شدم » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی / من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد 2) ما خود افتادگان مسکینیم / حاجت دام گستریدن نیست ü معنای حدیث « حکومت با کفر پایدار می ماند ولی با ظلم نه » در بیت های زیر دیده می شود: 1) خطا بین که بر دست ظالم برفت / جهان ماند و او با مظالم برفت 2) بسا بساط خداوند مُلک و دولت را / که آب دیده ی مظلوم درنَوَرداند 3) به عاقبت خبر آمد که مُرد ظالم و ماند / به سیم سوختگان، زرنگار کرده سرای ü آیه ی شریفه ی « انا لله و انا الیه راجعون » به بیت زیر اشاره دارد: تو پرتوِ صفایی، از آن بارگاهِ انس / هم سوی بارگاه صفا می فرستمت ü بیت های زیر به عبارت « عشق، به انسان کمال می بخشد » اشاره دارند: 1) نیام نومید از جذب محبت با گران جانی / که آهن صاحب بال و پر از آهن ربا گردد 2) جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد 3) از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما، خاک زر شود ü مفهوم مصراع « بگفت آسودگی بر من حرام است » در بیت زیر دیده می شود: دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد / به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد ü بیت « حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او محرم راز است 2) محرم این هوش جز بی هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست 3) آهنگ دراز و شب رنجوری مشتاق / با آن نتوان گفت که بیدار نباشد ü بیت « خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست / بس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: ای شرر، از همرهان غافل مباش / فرصت ما نیز، باری بیش نیست ü بیت « از خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم » با بیت زیر قرابت دارد: هرچه خلاف آمد عادت بود / قافله سالار سعادت بود ü شعر « تو، آن بلندترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت / و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت » با بیت زیر قرابت دارد: آیینه تو را بیند اندازه ی عرض خویش / در آینه کی گنجد اشکال کمال تو ü بیت « سنگین شد ای دل، دل من، بار گناه من و تو / صبح آمد اما نشد صبح، شام سیاه من و تو » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: بیا بگرییم ای دل به حال خود شب و روز / که نه به درد، علاج است و نه به ناله اثر ü بیت « تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند / بیا که صاف شود این هوای بارانی » با بیت زیر قرابت دارد: چشمه ی چشم مرا ای گل خندان دریاب / که به امید تو خوش آب روانی دارد ü بیت « آرزوهای دو عالم دستگاه / از کف خاکم غباری بیش نیست » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید / تبارک الله از این فتنه ها که در سرِ ماست 2) فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم / بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم 3) چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود / عارف عاشق شوریده ی سرگردان را ü بیت « هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش » با بیت زیر قرابت دارد: گر در این دنیا بدانی اصل خود / هم چو پاکان می روی بر اصل خود ü عبارت « بر بساطی که بساطی نیست » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی / گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست ü مفهوم بیت « از آن مرد دانا دهان دوختهست / که بیند که شمع از زبان سوختهست » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) سرم به باد رود گر چو شمع از سر سوز / حدیث آتش دل بر سر زبان آید 2) به بی باکی زبان واکرده ای چون شمع وزین غافل / که می راند برون بزمت آخر نکته رانی ها ü مصراع « هر کسـی از ظنّ خـود شد یـار مـن » با عبارت های زیر قرابت دارد: 1) این سخنان که مرا گفته اند، همه القاب است، نه اسم و من این همه نیستم. 2) اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی. 3) یکی مخاطبه ی شیخ امام کرده است و یکی شیخ زکیّ و یکی شیخ زاهد و یکی شیخ الحرمین. ü بیت « دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد /جز غم که هزار آفرین بر غم باد » با مفهوم بیت های زیر تناسب دارد: 1) غم است حاصلم از عشق و من بدین شادم / که گرچه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ 2) هرچند که میل تو سوی بیدادی است / یک ذرّه غمت به از جهانی شادی است 3) انصاف غمت دادم کز بهر غمت زادم / غم می خورم و شادم، غمخوار چنین خوشتر ü عبارت « آن روز که من سرچوب پاره سرخ کنم، تو جامه ی اهل صورت پوشی » با مفهوم بیت های زیر تناسب دارد: 1) چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد / زینتِ ساده دلان پاکی گوهر باشد 2) ظاهرپرست کی به حقیقت رسد کلیم / کاو سَر همیشه در ره دستار می دهد 3) تو گر ظاهر بگردانی روا نیست / که کارِ او به دستار و قبا نیست ü بیت « بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ / بگفت آن گه که باشم خفته در خاک » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: ندارم خسرو خوبان ز دامان تو دست از چه / چو فرهاد از غم عشقت برآید جان شیرینم ü بیت « هان ای عزیز، فصل جوانی به هوش باش / در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب » با بیت های زیر ترادف معنایی دارد: 1) ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار / در جوانی ها تمتّع از جهان باید گرفت 2) نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان / که حافظ نَبُود بر رسول غیر بلاغ 3) شدیم پیر و نداریم حسرتی به جز این / که بی تمتّع از این می، گذشت عهد شباب ü بیت « عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندید باید ناپسند » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را 2) سفر دراز نباشد به پای طالب دوست / که خار دشت محبّت گل است و ریحان است 3) داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار / مرهم عشّاق چیست زخم ز بازوی دوست ü بیت « هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) مترس از محبّت که خاکت کند / که باقی شوی گر هلاکت کند 2) بگفت از دل جدا کن عشق شیرین / بگفتا چون زیم بی جان شیرین 3) چو زنده «سیف فرغانی» به عشق است / چراغ جانش را مردن نیاید .ü بیت « به پای خویش نیفکنده روشنی هرگز / اگرچه کار چراغ است نور بخشیدن » با عبارت زیر تناسب معنایی دارد: ماه، روشنی اش را در سراسر آسمان می پراکند و لکّه های سیاهش را برای خود نگه می دارد! ü بیت « خوردست خدا ز روی تعظیم / سوگند به روی همچو ماهت » با بیت زیر قرابت دارد: خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد / زمینبوس قدر تو جبریل کرد ü بیت « آن که شد هم بی خبر هم بی اثر / از میان جمله او دارد خبر » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم 2) نهانی صحبت جان ها به جان ها / عجب مُهری است محکم بر دهان ها 3) سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی / مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری ü بیت « محبوسم و طالع است منحوسم / غمخوارم و اختر است خونخوارم » با بیت زیر قرابت دارد: ز آسمان هر سنگ بیدادی که آمد بر زمین / کرد بختِ بد مَدَد کان بر سبوی من رسید ü عبارت « آنکه آهنگ هجرت از خویشتن کرده است، با مرگ، آغاز می شود » با بیت زیر تناسب دارد: ظاهرش مرگ و به باطن زندگی / ظاهرش ابتر نهان پایندگی .ü بیت « بدین زور و زر دنیا، چو بی عقلان مشو غرّه / که این آن نوبهاری نیست، کش بی مهرگان بینی » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) غرّه مشو بدان که جهانت عزیز کرد / ای بس عزیز کردهی خود را که کرد خوار 2) به خاک بَر مرو ای آدمی به نخوت و ناز / که زیر پای تو همچون تو آدمیزاد است 3) ایا سرگشتهی دنیا مشو غرّه به مهر او / که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیرِ سر دارد ü عبارت « عارفان شیفته ی اویند و مقصد عارفان نه رسیدن به بهشت و نه رهایی از دوزخ است » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) نیست در عشق حظّ خود موجود / عاشقان را چه کار با مقصود 2) عاشقت بسند به دستِ همت و از پس فکند / اندرین ره پیش او گر دوزخ آمد گر بهشت 3) سایه ی طوبی و دل جویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم ü بیت « به دو چشم خون فشانم، هله ای نسیم رحمت / که ز کوی او غباری به من آر توتیا را » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) ای نسیم سحری خاک در یار بیار / که کند حافظ ازو دیده ی دل نورانی 2) چو کحل بینش ما خاک آستان شماست / کجا رویم بفرما از این جناب کجا؟ 3) وگر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار / برای دیده بیاور غباری از در دوست ü بیت « من به خود کی رفتمی او می کشد / تا نپنداری که خواهان می روم » با مفهوم عبارت زیر تناسب دارد: ما هیچ کدام کاری به گل دسته ها نداشتیم، اما نمی دانم چرا مدام توی چشممان بود ü بیت « چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان؟ / چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) مدّعی خواست که از بیخ کَنَد ریشه ی ما / غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ی ما 2) در بیابان طلب گرچه ز هر سوی خطری است / می رود حافظ بیدل به تولّای تو خوش 3) در رهِ عشق که از سیل بلا نیست گذر / کرده ام خاطر خود را به تمنّای تو خوش 4) گر هزاران دام باشد در قدم / چون تو با مایی، نباشد هیچ غم 5) هر که در سایهی عنایت اوست / گنهش، طاعت است و دشمن، دوست 6) چون عنایاتت بود با ما مقیم / کی بود بیمی از آن دزد لثیم؟ ü مفهوم عبارت « هنگامی که جسم را کشتید دیگر کاری از دستتان بر نمی آید و پس از آن ابدیّت در کار است » با بیت زیر متناسب است: از تیغ مرگ، عاشق، رنگ بقا نبازد / عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن ü مفهوم بیت « بلبلکان با نشاط، قمریکان با خروش / در دهن لاله مُشک، در دهن نحل نوش » با بیت های زیر متناسب است: 1) کبک ناقوس زن و شارک سنتور زن است / فاخته نایزن و بط شده تنبورزنا 2) درَد پرده ی غنچه را باد بام / هَزار آورد نغز گفتارها 3) آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار ü مصراع « لشکر چین در بهار، خیمه به هامون زده است » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: کوه در کوه سواره ز شقایق به ردیف / دشت در دشت پیاده ز ریاحین به قطار ü بیت « خلق چو مرغابیان، زاده ز دریای جان / کی کند این جا مقام، مرغ کز آن بحر خاست » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) سیمرغ جان کجا کند در گلخن آشیان / کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است 2) مرغ باغ ملکوتیم نیم از عالم خاک / دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم 3) جان که از عالم علوی است یقین می دانم / رخت خود باز بر آنم که بدان جا فکنم ü بیت « ثوابت باشد ای دارای خرمن / اگر رحمی کنی بر خوشهچینی » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) حاصل نشود رضای سلطان / تا خاطر بندگان نجویی 2) بزرگی بایدت بخشندگی کن / که تا دانه نیفشانی نروید 3) خواهی که خدای بر تو بخشد / با خلق خدای کن نکویی ü مفهوم کلی بیت « به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم / بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا » با بیت زیر هماهنگی دارد: خوان کرم گسترده ای مهمان خویشم برده ای / گوشم چرا مالی اگر من گوشه ی نان بشکنم ü عبارت « هر عصب و فکر به منبع بیشائبهی ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیّت الهی می پذیرفت » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: مزن ز چون و چرا دم که بنده ی مقبل / قبول کرد به جان، هر سخنی که جانان گفت ü بیت زیر به نوعی با مفهوم درس « شب کویر » ارتباط معنایی دارد: با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی کسی / شد ریشه ریشه دامنم از خار استدلالها ü عبارت « مرغ چـون از زمیـن بالا پرد اگرچـه به آسمـان نرسد، این قـدر باشد که از دام دور باشد » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید ü مفهوم حدیث « العالـمَ محضـرَ الله لا تعصـوُا فـی محضـره » در بیت زیر آمده است: گم مشو از حضرت و جان را ببین / دل به حضور آر خدا را ببین ü مفهوم عبارت « ناتانائیـل، آرزو مکـن که خدا را در جایـی جز همه جا بیابـی » در بیت های زیر آمده است: 1) هرجا قدم نهاد دل زودسیرِ من / آنجاست سمت دلبر و آنجاست سوی دوست 2) که جهان صورت است و معنی دوست / ور به معنی نظر کنی همه اوست 3) دیدم گل و بستان ها، صحرا و بیابان ها / او بود گلستان ها، صحرا همه او دیدم ü آیهی « و لا تبدیَـلَ لِخلـق الله » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: هیچ صیقل نکو نداند کرد / آهنی را که بد گوهر باشد ü بیت « گر خمـر بهشت است، بریزید که بی دوست / هر شربت عَذبـم که دهی عین عذاب است » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) میِ بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان / مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم 2) گرم با صالحان بی دوست فرداد در بهشت آرند / همان بهتر که در دوزخ برندَم با گنهکاران 3) حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم / جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم ü بیت « اگر در باغ عشق آیی همه فرّاش دل یابـی / وگر در راه دین آیی همه نقاش جان بینـی » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: هرکس ز روزن خود در عالم است سیّار / عالم به چشم مستان گلزار می نماید üمفهوم بیت « آفتـاب / خار و خس مزرعه ی چشم تـو / آبشـار / موج فروخفته ای از خشم تـو » در بیت زیر دیده می شود: دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق / طوفان نمونه ای بُوَد از چشم پُر نَمَم ü عبارت « خدا به انسان می گوید: شفایت می دهم، از این رو که آسیبت می رسانم. دوستت دارم، از این رو که مکافاتت می کنم » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) بر هر کسی که رتبه فراتر مقرّر است / تشریف غم به قامت قدرش فراتر است 2) هر که در این بزم مقرّب تر است / جام بلا بیشترش می دهند 3) بار عنا کش به شب قیر گون / هر چه عنا بیش، عنایت فزون ü بیت « چندین که برشمـردم از ماجـرای عشقت / اندوه دل نگفتـم الّا یک از هـزاران » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) حکایت شب هجران نه آن حکایت حالی است / که شمّه ای ز بیانش به صد رساله برآید 2) چندت کنم حکایت؟ شرح این قدر کفایت / باقی نمی توان گفت الا به غمگساران ü عبارت « از گزنـدِ داسِ دروگـرِ وقت، هیچ روینـده را زنهـار نیست » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) ز مرگ و زیست چه پرسی در این رباط کهن / که زیست کاهش جان، مرگ جان کنی دارد 2) کند هر قوم پیدا مرگ خود را / تو را تقدیر و ما را کشت تدبیر 3) هر کسی راه خوابگاهی رُفت / چون که هنگام خوابش آمد خفت ü « ترجیـح صحبـت بر عزلـت » از مفهوم بیت های زیر دریافت می شود: 1) تا با تو نپیوندم کی میوه دهد شاخم / تا با تو نیامیزم کی شاد شود کامم 2) چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم / که در ضمیر نیاید خیال حوری عینم 3) آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم / آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم ü عبارت « انسانهای خوب از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه گاه و درد، با دست های مهربان مرگ نجات می یابند » با بیت زیر تناسب معنایی دارد: رحم در عالم اگر هست، اجل دارد و بس / کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند ü عبارت « در تـراش قلـم هم تصرّفـی کرده بـود » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: ابتکار آنجا بی قدر نماند زیراک / صلتی باشد هر فکر نوی را درخور ü بیت « گوش اگـر گوش تو و نالـه اگر ناله ی من / آنچه البته به جایـی نرسد فریـاد است » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول / من گوش استماع ندارم لِمَن تقول ü بیت « دانـش و آزادگـیّ و دین و مروّت / ایـن همه را بنده ی درم نتـوان کرد » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) روده ی تنگ به یک نان جوین پر گردد / نعمت روی زمین پر نکند دیده ی تنگ 2) در قناعت که تو را دسترس است / گر همه عزّت نفس است بس است 3) چنین است گیتی پر از آز و درد / از او تا توان، گرد بیشی مگرد ü بیت « نه سایـه دارم و نه بر بیفکننـدم و سزاست / اگر نه بر درخت تر کسـی تبر نمـی زند » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) بسوزند چوب درختان بیبر / سزا خود همین است مر بیبری را 2) آن شاخ که سر برکشد و میوه ندارد / فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار 3) مگوی بی گنهم سوخت شعله ی تقدیر / همین گناه تو را بس که نیستی بروَر ü بیت « بر درِ ارباب بیمروّت دنیـا / چند نشینـی که خواجه کـی به در آید؟ » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: عطا از خلق چون جویی، گر او را مالده گویی؟ / به سوی عیب، چون پویی، گر او را غیب دان بینی؟ ü مفهوم عبارت « تسلیـم شدن در بـرابـر سرنـوشت » در بیت های زیر دیده می شود: 1) اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست 2) که را تیر قهر اجل در قفاست / برهنه است اگر جوشنش چندلاست 3) کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش به سوی دانه و دام ü مفهوم عبارت « اصبحت امیـراً و امسیتُ اسیـراً » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) چنین است رسم سرای درشت / گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت 2) شد اوج وصل بر من مسکین حضیض هجر / دیشب سپهر بودم و امشب زمین شدم 3) کسی که تاج به سر داشت بامداد پگاه / نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم ü بیت « دولت فقر خدایـا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکیـن من است » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم / در لباس فقر کار اهل دولت می کنم 2) با آنکه جیب و جام من از مال و می تهی است / ما را فراغتی است که جمشید هم نداشت 3) دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار / گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو ü عبارت « الهـی مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم. اکنـون کار با فضل تو افتـاد » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) بر من منگر که بی کس و بی هنرم / هر چیز که لایق تو باشد آن کن 2) مرا چه بندگی از دست و پای خیزد / مگر امید به بخشایش خداوندی 3) هیچ کاری کان به کار آید نکردم یک نفس / وین نفس دستی تهی دارم، دلی امیدوار ü عبارت « اگر چنـان بودی که آن کودک بدان نان تهی قناعت کـردی، وی را سگ هم چون خویشتنـی نبایستی بود » با مفهوم بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) به یک استخوان صلح کن چون همای / مگسوار بر گَرد حلوا مَپَر 2) اگر پاک طبعی و پاکیزه کار / توقع به درگاه دونان مبر 3) لب نان خشک از سر خوان خویش / خوری به که با دیگران گلشکر ü بیت « گر اهل حقیقت است ور اهل مجـاز / هر کس به زبانی به تو می گویـد راز » با بیت زیر تناسب معنایی دارد: هر کسی را سیرتی بنهادهام / هر کسی را اصطلاحی دادهام ..ü مفهوم بیت « روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت / بی تو اگر سرخ بود از اثر غـازه شود » با بیت های زیر متناسب است: 1) من از تو جز تو نخواهم که در طریقت عشق / به غیر دوست تمنّا ز دوست رسوایی است 2) خوشی و خرّمی و کامرانی / کسی دارد که خواهانش تو باشی ü عبارت « در ایل حُرمت و آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غم خوار و اندوه گسار نداشتم » با بیت زیر قرابت مفهومی دارد: تو باز سدره نشینی فلک نشیمن توست / چرا چو جغد کنی آشیان به ویرانه ü معنی مصراع « دست هـوا به رشتـهی جـان بـر، گـره زدهست » در بیت های زیر آمده است: 1) هر کسی را هوسی در سر و کاری را در پیش / منِ بیکار، گرفتارِ هوای ِ دلِ خویش 2) ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند / من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش 3) چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب / که رفت عمر و هنوز دِماغ پر ز هواست عبارت « گفت: ای دوست عزیز و رفیق موافق، تو را در این رنج که افگند؟ جواب داد که: مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید » از کلیله و دمنه با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) قضا چون ز گردون فروهشت پَر / همه عاقلان کور گردند و کر 2) مکن به نام سیاهی ملامت منِ مست / که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت 3) عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم / کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم ü بیت « اگـر یک روز با دلبر خـوری نوش / کنـی تیمار صدسالـه فراموش » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: آسایش است رنج کشیدن به بوی آنک / روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد ü بیت « بـی سرو و پا گدای آنجـا را / سر ز ملک جهـان، گران بینـی » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنی است / اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است 2) گر گدایی کنی، از درگهِ او کن باری / که گدایان درش را سر سلطانی نیست 3) آن که دل بگسلد از هر دو جهان درویش است / آن که بگذشت ز پیدا و نهان درویش است ü بیت « بشکـن دل بی نـوای ما را ای عشـق / این سـاز، شکستـهاش خـوش آهنگ تـر است » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) بکن معامله ای وین دل شکسته بخر / که با شکستگی ارزد به صد هزار درست 2) دل شکستهی من گفت: معشوق من، بس / که من به خانهی خود یافتم خدای تو را 3) هر کجا ویران بود آنجا امید گنج هست / گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا؟ .ü بیت « این مدّعیـان در طلبش بی خبـراناند / کان را که خبـر شد، خبـری باز نیامد » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم 2) نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی 3) کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بی هوشیش در دهند ü بیت « عشـق او باز اندر آوردم به بند / کوشش بسیار نامـد سودمند » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) دل هرکه صید کردی نکشد سر از کمندت / نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت 2) سعدی ز کمند خوبرویان / تا جان داری نمی توان جست 3) عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت / به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ü بیت « آرزوهـای دو عالم دستگـاه / از کف خاکم غبـاری بیش نیست » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است / گرتو با ما خوش درآیی، ما از آن آسودهایم 2) تا ابد از دو جهان بی خبر افتد مدهوش / که یک جرعه می از ساغر ما نوش کند 3) بستهاند از دو جهان چشم هوس چون یعقوب / تا ز پیراهن یوسف نظری یافتهاند ü مفهوم بیت « گر باشد صد ستـاره در پیش / تعظیم یک آفتـاب از او بیش » با بیت های زیر تناسب دارد: 1) صد انداختی تیر و هر صد خطاست / اگر هوشمندی یک انداز و راست 2) حذر کن ز نادان ده مرده گوی / چو دانا یکی گوی و پرورده گوی 3) کم آواز هرگز نبینی خجل / جوی مشک بهتر که یک توده گل ü مفهوم بیت « سـرم به دنیی و عقبی فرو نمـی آید / تبارک الله از این فتنـه ها که در سرِ مـاست » با بیت زیر تناسب دارد: زدهی پشت پای همّت اوست / هر چه ایّام خشک و تر دارد ü بیت « تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنـوم / از پـای تا به سر همه صمع و بصـر شدم » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: از پای تا به سر همگی دیدهها شوید / حسن و جمال دلکش دلدار بنگرید ü بیت « سـر گرگ باید هـم اوّل برید / نه چون گوسفنـدان مردم دریـد » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) بکُش آتشِ خُرد پیش از گزند / که گیتی بسوزد چو گردد بلند 2) آب از پی مرگ تشنه جستن / هم کار آید ولی به شستن 3) سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل / چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل ü بیت « به شادی و آسـایش و خواب و خـور / ندارند کـاری دل افگارهـا » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر / به سر نکوفته باشد در سرایی را 2) داغ عشقم، نیست الفت با تن آسانی مرا / پیچ و تاب شعله باشد نقش پیشانی مرا 3) در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست / ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی ü مفهوم عبارت « اگر مقبـول بُوَد به ردّ خلق مردود نگـردد و اگـر مردود بُوَد، به قبول خلق مقبـول نگردد » در بیت های زیر دیده می شود: 1 ) سری کز تو گردد بلندی گرای / به افکندن کس نیفتد ز پای 2) کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی / کس رد نتوان کرد آن را که تو بگزینی 3) بی سکهی قبول تو ضرب عمل، دغل / بی خاتم رضای تو سعی اَمل، هبا ü مفهوم آیهی « تُعِـزُّ مَن تشـاء و تُـذِلُّ مَن تشـاء » در بیت زیر دیده می شود: اگر عزّ جاه است وگر ذُلّ قید / من از حق شناسمنه از عمرو و زید ü در بیت های زیر، « کـردار بـر گفتـار » ترجیح داده شده است: 1) بیش مشنو ز نیک و بد گفتار / آنچه بشنیده ای به کار درآر 2) علم با کار سودمند بُوَد / علم بیکار پای بند بُوَد 3) با علم اگر عمل برابر گردد / کام دو جهان تو را میسّر گردد 4) دانشت هست، کار بستن کو / خنجرت هست، صف شکستن کو ü مفهوم بیت « مـرا تا عشق صبر از دل برانـدَست / بدین امّیـد جان من بمانـدَست » در بیت زیر آمده است: گر امّیدم نماند وای جانم / که بی امّید یک ساعت نمانم ü بیت « زر عزیز آفـریده است خدای / هر که خوارش بکرد خـوار بشد » با مفهوم بیت های زیر متناسب است: 1) وگر هزار هنر دارد و ندارد مال / به جای هر هنری صدهزار عیب در اوست 2) اگر بد است چو در دست سیم و زر دارد / به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست 3) بدان که اصل سعادت در این جهان مال است / هر آنکه مال ندارد چو نافهی بیبوست ü بیت « بگفتا گر به سر یابیش خشنـود / بگفت از گردن این وام افکنـم زود » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم / وگر این عهد به پایان نبرم نامَردم 2) سر بسی بار گران بود ز دوش افکندم / حالیا قافله سالار سبک بارانم 3) نقد جان بر سر بازار محبت دادم / تا بدانند که من هم ز خریدارانم ü عبارت « خداش بیامرزد، پدرم دریادل بود، در لاتی کار شاهان را می کرد؛ ساعتش را می فروخت و مهمانش را پذیرایی می کرد » با بیت های زیر مفهوم مشترک دارد: 1) قرار بر کف آزادگان نگیرد مال / نه صبر در دل عشق، نه آب در غربال 2) نبشته است بر گور بهرام گور / که دست کرم به ز بازوی زور 3) ز درویش خالی نبودی درش / مسافر به مهمانسرای اندرش ü مفهوم کلی عبارت « آدمی همیشه به خود می گوید: وقت باقی است، درس را یاد می گیریم. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وا می گذاریم » با بیتهای زیر قرابت معنایی دارد: 1) هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار / کس را وقوف نیست که انجام کار چیست 2) به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت / که در کمینگه عمرند قاطعان طریق 3) غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی / باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را ü مفهوم بیت « گرچه مورم ولی آن حوصلـه (توانایی) با خود دارم / که ببخشم بود ار ملک سلیمـان از من » با عبارت زیر متناسب است:پدرم از بام افتاده بود ولی دست از کمرش بر نمی داشت. ü بیت « گفت: نزدیـک است والی را سـرای، آنجا شویم / گفت: والی از کجـا در خانهی خمّـار نیست؟ » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) صوفی ز کُنج صومعه با پای خم نشست / تا دید محتسب که سبو می کشد به دوش 2) بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تَقُل / مست ریاست محتسب، باده بده و لا تَخَف 3) با محتسبم عیب مگویید که او نیز / پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است ü عبارت « خفتگـان و به دنیا فریفتهشدگان بیدار شوند و هرکس آن کند که امـروز و فردا او را سـود دارد » با بیت زیر ارتباط مفهومی دارد: بعد از این روی در بهی دارم / دل ز هر غافلی تهی دارم ü مفهوم بیت های « عاقبـت از خامـی خود سوخته / رهــروی کبـک نیامـوختـه کرده فراموش ره و رفتار خویش / ماند غرامت زده از کار خویش » با بیت های زیر متناسب است: 1) کلاغی تک کبک در گوش کرد / تک خویشتن را فراموش کرد 2) گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار / کو زهر بهر دشمن و کو مُهره بهر دوست 3) مسکین خرک آرزوی دُم کرد / نایافته دُم دو گوش گم کرد ü مفهوم بیت « به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن / کس این کرشمه نبیند که من همینگرم » تأکیدی بر مفهوم بیت زیر است:تو کی دانی که لیلی چون نکویی است / کزو چشمت همین بر زلف و رویی است ü عبارت « پروردگارا، مگذار که صولت خشم، حصار بردباری مرا درهم بشکند » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: به آب حلم بشو، روی تابناک غضب / چو آتش تو نیابد به هیچ رو اطفا ü بیت « ناز پرورد تنعّـم نبرد راه به دوست / عاشقـی شیوه ی رندان بلاکش باشـد » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: کشیدند در کوی دل دادگان / میان دل و کام، دیوارها .ü بیت « با صبـا در چمنِ لاله سحـر می گفتم / که شهیدان کهانـد این همـه خونین کفنـان؟ » با بیت زیر قرابت معنایی دارد:به خون خود آغشته و رفته اند / چه گل های رنگین به جوبارها .ü مصداق کامل نظر گوته در عبارت « هیچ کلامـی را دوبـار در قافیـه نیـاورم مگـرآنکـه با ظاهـری یکسـان معنایـی جدا داشتـه باشد » در بیت مقابل آمده است:آتش است این بانگ نای و نیست باد / هرکه این آتش ندارد نیست باد ü مفهوم جملهی « مولـوی، درویشـی را دوست داشت؛ حتّـی آن را مرادف بینیـازی میشمـرد و آن را مایـهی سبکباری دل و تعالـی روح مییافت » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است / خدایا منعمگردان به درویشی و خرسندی 2) صبر کن با فقر و بگذار این ملال / زانک در فقر است نور ذوالجلال 3) دولت فقر خدایـا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکیـن من است گرد آوری و تنظیم : م. امینی ثانی تکنولوژی و گروههای آموزشی متوسطه خراسان رضوی، گروه آموزشی درس زبان و ادبیات فارسی .....
برگزیدهای از قرابت های معنایی .....................در ادبیات فارسی............................. .............برای دانش آموزان دورة متوسطه............... قرابت معنایی در آزمون سراسری بخشي از سؤال هاي زبان و ادبيّات فارسي در آزمون سراسري، تناسب يا قرابت معنايي است. شواهد نشان مي دهد كه بيشتر دانش آموزان، در پاسخ به اين پرسش ها به دليل عدم ممارست كافي و نيز زمان اندك پاسخگويي، با مشكل مواجه مي شوند. بر اين اساس ابياتي كه تقريباً از نظر مفهوم كلّي با هم تناسب دارند، به عنوان نمونه و تمرين هر چه بيشتر دانش آموزان عزيز فراهم آمده است. گاه برخي ابيات ممكن است، علاوه بر يك پيام، مفاهيم و پيامهاي ديگري نيز، داشته باشد. در ضمن توضيحات ارزشمند همكاران محترم، كامل كننده ي اين مجموعه ي مختصر خواهد بود. l هر حركت و جنبشي در اصل از جانب خداوند است: - ز يزدان دان، نه از اركان، كه كوته ديدگي باشد كه خطّي كز خرد خيزد، تو آن را از بنان بيني - ما به دريا حكم طوفان مي دهیم ما به سيل و موج فـــرمان مي دهيم - رودها از خود نه طغيان مي كنند آن چه مي گوييم ما، آن مي كننــد - نقش هستي نقشي از ايوان ماست خاك و باد و آب، سرگردان ماست - سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت زآتش ماسوخت،هرشمعي كه سوخت - ما چو چنگيم و تو زخمه مي زنـــي زاري از مـا نـي تـــو زاري مي كنـي - ما چـو ناييم و نوا در ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست - ما چو شطرنجيم اندر برد ومات برد ومات ما ز تست اي خوش صفات - روي كسي سرخ نشد بي مدد لعل لبت بي تو اگر سـرخ بود از اثر غازه شود - آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد l پنهان كردن اسرار عشق حق در دل، نهان داشتن راز (رازداري) - چون كه اسرارت نهان در دل شود آن مرادت زودتر حاصــل شود - گفت پيغمبــر هر آن كو سر نهفت زود گردد با مراد خويش جفت - دانـــه چون انـدر زمين پنهـان شود ســرّ آن سرسبــزي بستان شود - زرّ و نقـــره گر نبــودندي نهــــان پـرورش كي يافتندي زير كان - رازنهان دار وخمش ورخمشي تلخ بود آن چه جگرسوزه بود باز جگرسازه شود - هر كه را اســرار حــق آموختنـــد مهــر كردند و دهـانش دوختند - درون دلــت شهــــربنــد است راز نگــر تا نبينـد درِ شهـــر بــاز - عشـق با ســر بريــده گويد راز زان كه داند كه سر بود غمّاز l عشق مايه ي كمال است: - آتش عشـق است كانـدر مي فتاد جوشش عشـق است كاندر ني فتاد - چون شبنم اوفتاده بدم پيش آفتاب مهرم به جان رسيدوبه عيّوق بر شدم - گويندروي سرخ تو سعدي كه زردكرد اكسيــرعشق برمسـم افتاد و زر شدم l فقط ماجراي درد عشق را عاشق دل سوخته مي داند: - سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شـــرح درد اشتيــاق - در نيــابد حــال پختـــه هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسّلام - چندت كنم حكايت،شرح اين قدركفايت باقي نمي توان گفت الّا به غمگساران l بيت زیر به خاصيّت دوگانه ي ني اشاره دارد: - همچو ني زهري و ترياقي كه ديد همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد l حواس ظاهري از ادراك حقایق عاجز است: - سـرّ من از ناله ي من دور نيست ليك چشم وگوش را آن نور نيست - تن زجان وجـان زتن مستـور نيست ليك کس راديدجان دستور نيست - توكي داني كه ليلي چون نكويي است كزو چشمت همين برزلف و رويي است - اگر در ديده ي مجنـون نشيني به غير از خـوبي ليـلي نبيــني l مصراع اوّل بيتِ: «سرّ من از ناله ي من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست» با بيتِ :رنگين سخنان در سخن خويش نهان اند از نكهت خود نيست به هر حال جدا گل l راه عشق پر درد و رنج است، عاشقان بايد آن را تحمّل كنند: - عشق را خواهي كه تا پايان بری بس كه بپسنـديد بايد ناپسند - زشت بايد ديد و انگاريدخوب زهر بايد خورد و انگاريد قند -دربيابان گربه شوق كعبه خواهي زدقدم/ سرزنش هاگركندخارمغيلان غم مخور - به شادي و آسايش و خواب و خور ندارند كــاري دل افــگارها - چه فـــرهادها مــرده در كــــوه ها چه حــلّاج ها رفتـه بر دارها - كشيدنـــد در كـــوي دل دادگــان ميـــان دل و كـــام ديوارها - جمال كعبه چنان مي كشاندم به نشاط كه خارهاي مغيلان حریر مي آيد l عدم توجّه به تعلّقات و فقط توجّه به جانب معبود داشتن: - مهين مهرورزان كـه آزاده اند بـريـزند از دام جان تــارهـا - ولي رادمردان و وارستـــگان نبازنــد هـرگـز به مردارهـا - هر كس به تمنّايي رفتند به صحرايي ما را كه تو منظوري خاطر نرود جايي - اميد تو بیرون برد از دل همه اميدي سوداي تو خالي كرد از سر همه سودايي - سجده نتوان كرد بر آب حيات تا نيابم زين تن خاكي نجات - گر مخيّر بكنندم به قيامت كه چه خواهي دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را - دست از مس وجود چو مردان ره بشوي تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي - از مقامــات تبتّل تـا فنــا پلّه پلّه تا ملاقـــات خــدا - الهي، گل هاي بهشت در پاي عارفان خار است ؛ جوينده ي تو را با بهشت چه كار است؟ - مي بهشت ننوشم ز جام ســـاقي رضوان مرا به باده چه حاجت كه مست بوي تو باشم - ســـرم به دنيا و عقبــي فـــرو نمي آيــد تبـــارك ا... از اين فتنه ها كه در سـر ماست - آرزوهاي دو عالـــم دستـگاه از کـف خاكم غباري بيـش نيست - فريب جهان را مخــور زينهـار کــه در پـاي اين گل بود خـارها - اي سـروپاي بسته به آزادگي مناز آزاده من كه از همه عالم بـريده ام - جز افسون و افسانه نبود جهـان که بستنــد چشـم خشـايـارهـا - به مجمعي كه درآيند شاهدان دو عالم نظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشم - حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم جمـــال حور نجويم دوان به سوي تو باشم - خواب و خورت ز مرتبه ي خويش دور كرد آن گه رسي به خويش كه بي خواب خور شوي - از پاي تا سرت همه نور خدا شود دراه ذوالجـلال چو بي پا وسر شوي l بازگشت به عالم معنا يا مبدأ هستي، « كلُّ شيءٍ يرجِعُ الي اصلِهِ»، و آيه ي شريفه ي :«انّا لِلّه و انّا اِليه راجعون»: - هركسي كاودورماند از اصل خـويش باز جوید روزگار وصل خويش - ما ز درياييـم و دريا مي رويم ما ز بالاييم و بـالا مي رويـم - خلــق چو مرغابيــان زاده ز دريــاي جان كي كند اينجا مُقام مرغ كزآن بحر خاست؟ - مـا به فلك بوده ايـم، يـار ملك بوده ايـم باز همان جا رويم جمله، كه آن شهر ماست - خود ز فلك برتريم، وز مَلَك افزون تريم زين دو چـــرا نگذريم؟ منزل ما كبـــرياست. -چنين قفسي نه سزاي چو من خوش الحاني است روم به روضه ي رضوان كه مرغ آن چمنم l توصيف اغراق آميز حالات دروني: - بــــرق با شــــوقم شـــراري بيش نيست شعـــله طفــــل ني ســـــواري بيــــش نيست - زين آتش نهفته كه در سينه ي من است خورشيد شعله اي است كه در آسمان گرفت l بيتِ:«گفتم ببينمش مگرم درد اشتيـاق ساكن شود، بديدم و مشتاق تر شدم» با دو بيت زير از بوستان تناسب معنايي دارد: - «دلارام در بــــر، دلارام جوي لب از تشنگي خشك، بر طرف جوي نگويم كه بر آب، قادر نيند كه بر شـاطي نيـل، مستسقي اند.» l اشتياق عاشق براي ديدار محبوب: - با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تورا - تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم از پاي تا به سر همه سمع وبصر شدم - به حرص از شربتي خوردم مگیر از من كه بد كردم بيابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا - سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويـم شـرح درد اشتيـاق l عظمت وجود انسان، توجه به دنياي درون: - اي در لب بحــر، تشنه در خواب شده وي بر سر گنج از گدايي مرده - بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست از خود بطلب هر آن چه خواهي كه تويي - گر جام جهان نماي مي جويي تو در صندوقي نهاده در سينه ي توست - آيينه ي سكندر جام مي است بنگر تا برتوعرضه دارد احوال ملك دارا l نكوهش حرص و دعوت به قناعت: - كوزه ي چشـم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشـد پر دُر نشد - چشم تنگ مـرد دنيـا دوست را يا قناعت پر كنـد يا خـاك گـور - قناعت سـر افرازد اي مرد هــــوش سر پر طمع بـرنيـايد ز دوش - روده ي تنگ به يك نان تهي پرگردد نعمت روي زميـن پر نكنـــد ديــده ي تنگ - ابلهي كو روز روشن شمع كافوري نهد زود باشد كش به شب روغن نبيني در چراغ l اعتدال و ميانه روي: - «خشم بيش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بي وقت هيبت ببرد.» - درشتي و نرمي به هم در به است چو فاصد كه جرّاح و مرهم نه است - درشتي نگيـرد خــردمند پيش نه سستي كه ناقص كند قدر خويش - نه مر خويشتـــن را فـــزوني نهد نه يك بـاره تن در مـذلّت دهـد l نگاه داشتن رسم دوستي: - «دوستي را كه به عمري فرا چنگ آرند، نشايد كه به يك دم بيازارند.» - سنگي به چند سال شود لعل پاره اي زنهار تا به يك نفسش نشكني به سنگ l از وجود انسان هاي پاك سرشت گل و گياه مي رويد، گل نماد عاشق است: - «هرسبزه كه بر كنار جويي رسته است گويي ز لب فرشته خويي رستـه است پا بر ســـر سبزه تا به خـــواري ننهــي كان سبزه ز خاك لاله رويي رسته است.» - با صبا در چمن لاله، سحر مي گفتم كه شهيدان كه اند اين همه خونين كفنان - به خون خـود آغشته و رفته اند چه گل هاي رنگيـن به جـوبارهـا l كم گويي و گزيده گويي، نكوهش پرگويي: - چو خواهي كه گويي نفس بر نفس نخــواهي شنيدن مگـر گفت كس - فراوان سخـن باشد آكنـده گوش نصيحت نگيــرد مگر در خمــوش - صــدف وار گوهرشناسان راز دهان جـز به لؤلؤ نكردند بـاز - صد انداختي تير و هر صد خطاست اگر هوشمندي يك انداز و راست - كم آواز هرگــز نبيــني خجـــل جوي مشك بهتر كه يك توده گل - يك دستـــه گل دمـــاغ پــــرور از خـرمن صد گیـاه بهتــــر - حــذر كن ز نادان ده مرده گوي چو دانا يكي گوي و پرورده گوي - كم گوي و گزيده گوي چون دُر تا ز انــدك تـو جهان شود پـر لاف از سخــن چو در توان زد آن خشت بـود كـــه پر تـوان زد l گذر عمر و ناپايداري جهان: - بنشين بر لب جوي وگذرعمر ببين وين اشارت زجهان گذران مارا بس - هر دم از عمــر مي رود نفــسي چـون نگه مي كنم نمــانْد بسي - هر كه آمد عمارتي نو ساخت رفت و منزل به ديگري پرداخت - عمر برف است و آفتاب تموز اندكي ماند و خواجه غرّه هنـوز - ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيكي به جاي ياران، فرصت شمار يارا - چه بايد نازش و نالش بر اقبالي و ادباري كه تا بر هم زنی ديده، نه اين بيني نه آن بيني؟ - سرالب ارسلان ديدي زرفعت رفته برگردون؟ به مرو آ تا كنون در گل تن الب ارسلان بيني - مي رود صبح و اشـارت مي كند كاين گلستان خنده واري بيش نيست - لاله وگل زخمـــي خميـــازه اند عيش اين گلشن خماري بيش نيست - اي شــرر از همرهان غـافل مباش فرصت ما نيـز، باري بيــش نيست - مشـو مغـرور گنج و ديناركه دنيــا يـــاد دارد چون تو بسيــار - وان دگر پخت و همچنان هوسي وين عمـارت به سـر نبـرد كسي l بيتِ «دانش و آزادگي و دين و مروّت اين همه را بنده ي درم نتوان كرد» با بيتِ :«من آنم كه در پاي خوكان نريزم مر اين قيمتي دُرّ لفظ دري را» متناسب است. l كار بيهوده و ناصواب انجام دادن: -هرکاونکاشت مهر و زخوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود - بـی فایـده هـر که عمر درباخت چیـزی نخریـد وزر بینـداخت - روشــني ها خواستنــد، امّا زدود قصــرها افراشتنـد امّا به رود - قصّه ها گفتند بي اصل و اسـاس دزدها بگماشتند از بهر پاس - درس ها خواندند امّا درس عــار اسب ها راندند امّا بي فسـار - ابلهی کاو روز روشن شمع کافوری نهد زود باشد کش به شب روغن نبینی در چراغ l تجلّي و آشكار بودن جلوه ي جمال معبود: - شور و غوغايي برآمد از جهان حسن او چون دست در يغما نهاد - يار بي پرده از در و ديــوار در تجــلّي است يـــا اولي الابصـار - شمـع جويي و آفتـاب بلنـــد روز بس روشـن و تو در شب تـار - هر آن چيزي كه در عالم عيان است چو عکسي ز آفتاب آن جهان است - با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را - درازل پرتو حسنت زتجــلّي دم زد عشق پيداشدوآتش به همه عالم زد - و خدايي كه در اين نزديكي است لاي اين شب بوها/پاي آن كاج بلند - ناتانائيل، آرزو مكن كه خدا را در جايي جز همه جا بيابي هر مخلوقي نشاني از خداست. l نيكي كردن: - دوردستان را به احسان ياد كردن همّت است ورنه هر نخلي به پاي خود ثمر مي افكند - تو نيكي مي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز - ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا - به گيتي نماند به جز نام نيك هر آن كس كه خواهد سرانجام نيك - بـد و نيك ماند ز مـا يادگـار تـو تخـم بـدي تا تواني مكـار - چنين است كيهـان ناپايــدار تو دروي به جز تخم نيكي مكار - بيا تا جهان را به بـد نسپريــم به كوشش همه دست نيكي بريم - اي شرر از همرهان غافل مباش فرصت ما نيز باري بيش نيست l ناتواني و عجز در شناخت، «العجزُ عَن درك الادراك، ادراك، مَنْ عَرَف ا... كَلَّ لِسانِهِ»: - اين مدعيان در طلبش بي خبرانند كان را خبري شد، خبري باز نيامد - گر كسي وصف او ز من پرسد بي دل از بي نشان چه گويد باز - در صفتت گنگ فرو مانده ايم من عَرَف ا... فرو خوانده ايم - هيچ مخلوقي او را هويدا نمي سازد (آندره ژيد) l عاشقان واقعي در برابر معبود دهان به اعتراض نمي گشايند: - عاشقان كشتگان معشوق اند بـرنيايـد ز كشتگان آواز - اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد وآواز نيامد - مالك ملك وجود حاكم رد و قبول هر چه كند جور نيست، ور تو بنالي جفاست l تحوّل و نوآوري: - فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر سخن نوآركه نورا حلاوتي است دگر - هين سخن تازه بگوتا دوجهان تازه شود وارهدازحدّ جهان بي حدواندازه شود - آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت واز l مضمون آيه ي شريفه ي تُعِزُّ مَنْ تَشاء و تُذِلُّ مَنْ تَشاء: - ارجمند گرداننده ي بندگان از خواري، در پاي افكننده ي گردن كشان از سروري - یکی را همی تاج شاهی دهد یکی را به دریا به ماهی دهد -یکی را زماهی رساند به ماه یکی را زمه اندر آرد به چاه -یکی را دهد تاج و تخت بلند یکی را کند خوار و زار و نژند - يكي را بر آري به چرخ بلند نشانيش ناگه به خاك نژند l تغيير در نگاه و نگرش: - ناتانائيل اي كاش عظمت در نگاه تو باشد. - چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد. - اگر در ديده ي مجنون نشيني به غير از خوبي ليلي نبيني l هر سخني را نبايد بر زبان آورد، زبان سرخ سر سبز مي دهد بر باد: - مكن پيش ديوار غيبت بسي بُوَد كز پسش گوش دارد كسي - آن به كه نظر باشد و گفتار نباشد تا مدّعي اندر پس ديوار نباشد - از آن مرد دانا دهان دوخته است كه بيند كه شمع از زبان سوخته ست - درون دلت شهربندست راز نگر تا نبيند درِ شهر باز l تحرّك و نفي ركود و تنبلي: - چو ماكيان به درِ خانه چند بيني جور؟ چرا سفر نكني چون كبوتر طيّار؟ - از اين درخت چو بلبل بر آن درخت نشين به دام دل چه فرومانده اي چو بو تيمار؟ - زمين لگد خورد از گاو و خر به علّت آن كه ساكن است نه مانند آسمان دوّار براي من خواندن اين كه شن ساحل ها نرم است، كافي نيست. مي خواهم پاي برهنه ام اين نرمي را حس كند. l رحمت عام خداوند: -باران رحمت بي حسابش همه رارسيده وخوان نعمت بي دريغش همه جا كشيده. - اديم زمين سفره ي عام اوست چه دشمن بر اين خوان يغما چه دوست l نفي رياكاري: - علم از بهر دين پروردن ست نه از بهر دنيا خوردن. - هر كه پرهيز و علم و زهد فروخت خرمني گرد كرد و پاك بسوخت - حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير مكن چون دگران قرآن را - صوفي نهاد دام و سر حقّه باز كرد بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد - در ميخانه ببستند خدايا مپسند كه در خانه ي تزوير و ريا بگشايند. l ظالم از ظلم خود در امان نيست: - اگرزدست بلا برفلك رودبدخوي زدست خوي بد خويش در بلا باشد. - پادشاهي كه طرح ظلم افكند پاي ديوار مُلك خويش بكند - مي شود اوّل ستمگر كشته ي بيداد خويش سيل دايم بر سر خود خانه ويران كرده است. - از تيرآه مظلوم ظالم امان نيابد پيش از نشانه خيزد ازدل فغان كمان را l تكبّر و خودپسندي: - اين جاهلان كه دعوي ارشاد مي كنند در خرقه شان به غير «منم» تحفه اي مياب - از تنور خودپسندي شد بلند شعله ي كردارهاي ناپسند - برق عُجب آتش بسي افروخته وز شراري خانمان ها سوخته l تنها عاشق از درياي معرفت سير نمي شود: - هر كه جز ماهي ز آبش سير شد هر كه بي روزي است روزش دير شد - هر كه چون ماهي نباشد جويد او پايان آب هر كه او ماهي بود كي فكر پايان مي كند l عمر را بيهوده تباه ساختن: - هركونكاشت مهروز خوبي گلي نچيد دررهگذار باد نگهبان لاله بود - بي فايده هر كه عمر درباخت چيزي نخريد و زر بينداخت l مدهوش بودن عاشق: - عشق چون آيد، برد هوش دل فرزانه را دزد دانا مي كشد اوّل چراغ خانه را - از در درآمدي و من از خود به در شدم گويي كزين جهان به جهان دگر شدم l جمله هاي «خدا به انسان مي گويد: شفايت مي دهم از اين رو كه آسيبت مي رسانم ـ دوستت دارم / از اين رو مكافاتت مي كنم» ازتاگور با اين بيت تناسب دارد: - هر كه در اين بزم مقرّب تر است جام بلا بيشترش مي دهند. مفهوم بیت « ما ز دریاییم و دریا می رویم / ما ز بالاییم و بالا می رویم » با بیت های زیر تناسب مفهومی دارد: 1) جزء جهان است شخص مردم روزی باز شود جزء بی گمان به سوی کل 2) به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد مر این حدیث مسلم، هم این مثل مضروب 3) ماهی از دریا چو در صحرا فتد می تپد تا باز در دریا فتد 4) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش 5) چنین قفس نه سزای چون من خوش الحان است روم به روضه ی رضوان که مرغ آن چمنم ü بیت های زیر با یکدیگر مفهـوم مشتـرک دارند: 1) ز سوز سینه ی مجروح من نشد آگه / مگر کسی که چون من از فراق یار بسوخت 2) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق 3) دل های خام، سوز چه داند که چون کباب / خون می چکد ز ناله ی درد آشنای من 4) کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه دهم / که دل چه می کشد از روزگار هجرانش 5) حدیث عشق جانان گفتنی نیست / وگر گویی کسی همدرد باید 6) پای نهم در عدم بو که به دست آورم / همنفسی تا کند درد دلم را دوا ü مفهوم بیت « کز نیستان تا مرا ببریده اند / از نفیرم مردو زن نالیده اند » در بیت زیر وجود دارد: مبتلایی به غم و محنت و ایام فراق / ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست ü ابیات زیر با یکدیگر مفهـوم مشتـرک دارند: 1) منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا / وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا 2) هنر خوار شد، جادویی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند 3) گشته است باژگونه همه رسم های خلق / زین عالم نبهره و گردون بی وفا ü بیت « باران اشکم می دود، وز ابرم آتش می جهد / با پختگان گوی این سخن، سوزش نباشد خام را » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) مگر مجنون شناسد، حال من چیست / که در هجران لیلی مبتلا شد 2) در نباید حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید، والسّلام 3) تو خفته، حال بیداران چه دانی؟ / کسی داند که او بیدار باشد ü بیت « نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی / نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) نه ضمیر و وهم را بر سرّ او هرگز وقوف / نه زبان و طبع را در ذات او هرگز مجال 2) نه در ایوان قربش وهم را بار / نه با چون و چرایش عقل را کار 3) تا نپنداری که صانع در خیال آید تو را / زان که کیفیت پذیرد هرچه آید در خیال ü مفهوم بیت « آمد موج الست، کشتی قالب ببست / باز چو کشتی شکست، نوبت وصل و لقاست » با بیت زیر کاملاً تناسب دارد: نوبت خانه گذشت، نوبت بستان رسید / صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست ü رباعی « آنان که محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) این رشته، قضا نه آن چنان تافت / کاو را سر رشته واتوان یافت 2) آن که پر نقش زد این دایره ی مینایی / کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد 3) حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را ü مفهوم بیت « سزاوارم بدین خواری که دیدم / چرا دل زان شکیبایی بریدم » در بیت زیر آمده است: هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد / که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند ü بیت « در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: 1) در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری است / می رود حافظ بیدل به تمنای تو خوش 2) عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندید باید ناپسند üمفهوم بیت « بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟ / بگفت این چشم دیگر دارمش پیش » با بیت زیر متناسب است: به تیغم گر کشد دستش نگیرم / و گر تیرم زند منت پذیرم ü همه ی بیت های زیر با ضرب المثل عربی « کل اناء یترشح بما فیه » تناسب معنایی دارد: 1) گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست / رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر 2) پاک دامانی چو شمع و نور بارد از رخت / پاک دامانی دلیل روی نورانی بود 3) کاسه ی چینی که صدا می کند / راز دل خویش را ادا می کند ü بیت « چه باید نازش و نالش، بر اقبالی و ادباری / که تا برهم زنی دیده، به این بینی نه آن بینی؟ » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: چه سرمستی ای خواجه در خاک بازی / چو مرگت رسد، جمله بر باد بینی ü بیت « بدو گفت خندان که نام تو چیست؟ / تن بی سرت را که خواهد گریست؟ » مفهومِ تهدید به مرگ همراه با طنز دارد. ü مفهوم بیت های زیر به « ناپایداری دنیا » اشاره می کنند: 1) فراغت و طلب و امن و عیش و شباب / برد از من یک یک زمانه ی غدّار 2) آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد / وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد 3) دیروز چنان بدی که کس چون تو نبود / امروز چنان شدی که کس چون تو مباد ü مفهوم عبارت « ناتانائیل، ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری » در بیت زیر دیده می شود: لیکن آن نقش که در روی تو من می بینم / همه را دیده نباید که ببینند آن را ü بیت « این مدعیان در طلبش بی خبران اند / کان را که خبر شد خبری باز نیامد » با همه ی بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بی هوشیش در دهند 2) نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی 3) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم ü بیت « عشق، دریایی کرانه ناپدید / کی توان شنا کردن ای هوشمند » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) قطره های عشق را نتوان شمرد / هفت دریا پیش آن بحر است خُرد 2) وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست / مرو ای خضر، که این مرحله را پایان نیست 3) جامی اندیشه ی ساحل مکن از لجّه ی عشق / که برون رفتن از این ورطه محال است تو را 4) پرستش به مستی است در کیش مهر / برون اند زین جرگه هشیارها ü مصراع « بگفت از صبر کردن کس خجل نیست » با بیت زیر قرابت دارد: منشین رو ترش از گردش ایام که صبر / گرچه تلخ است ولیکن بَر شیرین دارد ü عبارت « من این همه نیستم » با بیت زیر تناسب معنایی دارد: بزرگان نکردند در خود نگاه / خدابینی از خویشتنبین مخواه ü بیت « گویند روی سرخ تو، سعدی، که زرد کرد؟ / اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم » با بیت زیر قرابت دارد: از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما خاک زر شود ü بیت « او را خود التفات نبودی به صید من / من خویشتن اسیر کمند نظر شدم » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی / من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد 2) ما خود افتادگان مسکینیم / حاجت دام گستریدن نیست ü معنای حدیث « حکومت با کفر پایدار می ماند ولی با ظلم نه » در بیت های زیر دیده می شود: 1) خطا بین که بر دست ظالم برفت / جهان ماند و او با مظالم برفت 2) بسا بساط خداوند مُلک و دولت را / که آب دیده ی مظلوم درنَوَرداند 3) به عاقبت خبر آمد که مُرد ظالم و ماند / به سیم سوختگان، زرنگار کرده سرای ü آیه ی شریفه ی « انا لله و انا الیه راجعون » به بیت زیر اشاره دارد: تو پرتوِ صفایی، از آن بارگاهِ انس / هم سوی بارگاه صفا می فرستمت ü بیت های زیر به عبارت « عشق، به انسان کمال می بخشد » اشاره دارند: 1) نیام نومید از جذب محبت با گران جانی / که آهن صاحب بال و پر از آهن ربا گردد 2) جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد 3) از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما، خاک زر شود ü مفهوم مصراع « بگفت آسودگی بر من حرام است » در بیت زیر دیده می شود: دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد / به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد ü بیت « حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او محرم راز است 2) محرم این هوش جز بی هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست 3) آهنگ دراز و شب رنجوری مشتاق / با آن نتوان گفت که بیدار نباشد ü بیت « خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست / بس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: ای شرر، از همرهان غافل مباش / فرصت ما نیز، باری بیش نیست ü بیت « از خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم » با بیت زیر قرابت دارد: هرچه خلاف آمد عادت بود / قافله سالار سعادت بود ü شعر « تو، آن بلندترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت / و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت » با بیت زیر قرابت دارد: آیینه تو را بیند اندازه ی عرض خویش / در آینه کی گنجد اشکال کمال تو ü بیت « سنگین شد ای دل، دل من، بار گناه من و تو / صبح آمد اما نشد صبح، شام سیاه من و تو » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: بیا بگرییم ای دل به حال خود شب و روز / که نه به درد، علاج است و نه به ناله اثر ü بیت « تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند / بیا که صاف شود این هوای بارانی » با بیت زیر قرابت دارد: چشمه ی چشم مرا ای گل خندان دریاب / که به امید تو خوش آب روانی دارد ü بیت « آرزوهای دو عالم دستگاه / از کف خاکم غباری بیش نیست » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید / تبارک الله از این فتنه ها که در سرِ ماست 2) فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم / بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم 3) چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود / عارف عاشق شوریده ی سرگردان را ü بیت « هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش » با بیت زیر قرابت دارد: گر در این دنیا بدانی اصل خود / هم چو پاکان می روی بر اصل خود ü عبارت « بر بساطی که بساطی نیست » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی / گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست ü مفهوم بیت « از آن مرد دانا دهان دوختهست / که بیند که شمع از زبان سوختهست » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) سرم به باد رود گر چو شمع از سر سوز / حدیث آتش دل بر سر زبان آید 2) به بی باکی زبان واکرده ای چون شمع وزین غافل / که می راند برون بزمت آخر نکته رانی ها ü مصراع « هر کسـی از ظنّ خـود شد یـار مـن » با عبارت های زیر قرابت دارد: 1) این سخنان که مرا گفته اند، همه القاب است، نه اسم و من این همه نیستم. 2) اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی. 3) یکی مخاطبه ی شیخ امام کرده است و یکی شیخ زکیّ و یکی شیخ زاهد و یکی شیخ الحرمین. ü بیت « دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد /جز غم که هزار آفرین بر غم باد » با مفهوم بیت های زیر تناسب دارد: 1) غم است حاصلم از عشق و من بدین شادم / که گرچه هست غمم، نیست از غمم غم هیچ 2) هرچند که میل تو سوی بیدادی است / یک ذرّه غمت به از جهانی شادی است 3) انصاف غمت دادم کز بهر غمت زادم / غم می خورم و شادم، غمخوار چنین خوشتر ü عبارت « آن روز که من سرچوب پاره سرخ کنم، تو جامه ی اهل صورت پوشی » با مفهوم بیت های زیر تناسب دارد: 1) چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد / زینتِ ساده دلان پاکی گوهر باشد 2) ظاهرپرست کی به حقیقت رسد کلیم / کاو سَر همیشه در ره دستار می دهد 3) تو گر ظاهر بگردانی روا نیست / که کارِ او به دستار و قبا نیست ü بیت « بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ / بگفت آن گه که باشم خفته در خاک » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: ندارم خسرو خوبان ز دامان تو دست از چه / چو فرهاد از غم عشقت برآید جان شیرینم ü بیت « هان ای عزیز، فصل جوانی به هوش باش / در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب » با بیت های زیر ترادف معنایی دارد: 1) ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار / در جوانی ها تمتّع از جهان باید گرفت 2) نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان / که حافظ نَبُود بر رسول غیر بلاغ 3) شدیم پیر و نداریم حسرتی به جز این / که بی تمتّع از این می، گذشت عهد شباب ü بیت « عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندید باید ناپسند » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را 2) سفر دراز نباشد به پای طالب دوست / که خار دشت محبّت گل است و ریحان است 3) داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار / مرهم عشّاق چیست زخم ز بازوی دوست ü بیت « هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) مترس از محبّت که خاکت کند / که باقی شوی گر هلاکت کند 2) بگفت از دل جدا کن عشق شیرین / بگفتا چون زیم بی جان شیرین 3) چو زنده «سیف فرغانی» به عشق است / چراغ جانش را مردن نیاید .ü بیت « به پای خویش نیفکنده روشنی هرگز / اگرچه کار چراغ است نور بخشیدن » با عبارت زیر تناسب معنایی دارد: ماه، روشنی اش را در سراسر آسمان می پراکند و لکّه های سیاهش را برای خود نگه می دارد! ü بیت « خوردست خدا ز روی تعظیم / سوگند به روی همچو ماهت » با بیت زیر قرابت دارد: خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد / زمینبوس قدر تو جبریل کرد ü بیت « آن که شد هم بی خبر هم بی اثر / از میان جمله او دارد خبر » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم 2) نهانی صحبت جان ها به جان ها / عجب مُهری است محکم بر دهان ها 3) سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی / مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری ü بیت « محبوسم و طالع است منحوسم / غمخوارم و اختر است خونخوارم » با بیت زیر قرابت دارد: ز آسمان هر سنگ بیدادی که آمد بر زمین / کرد بختِ بد مَدَد کان بر سبوی من رسید ü عبارت « آنکه آهنگ هجرت از خویشتن کرده است، با مرگ، آغاز می شود » با بیت زیر تناسب دارد: ظاهرش مرگ و به باطن زندگی / ظاهرش ابتر نهان پایندگی .ü بیت « بدین زور و زر دنیا، چو بی عقلان مشو غرّه / که این آن نوبهاری نیست، کش بی مهرگان بینی » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) غرّه مشو بدان که جهانت عزیز کرد / ای بس عزیز کردهی خود را که کرد خوار 2) به خاک بَر مرو ای آدمی به نخوت و ناز / که زیر پای تو همچون تو آدمیزاد است 3) ایا سرگشتهی دنیا مشو غرّه به مهر او / که بس سرکش که اندر گور، خشتی زیرِ سر دارد ü عبارت « عارفان شیفته ی اویند و مقصد عارفان نه رسیدن به بهشت و نه رهایی از دوزخ است » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) نیست در عشق حظّ خود موجود / عاشقان را چه کار با مقصود 2) عاشقت بسند به دستِ همت و از پس فکند / اندرین ره پیش او گر دوزخ آمد گر بهشت 3) سایه ی طوبی و دل جویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم ü بیت « به دو چشم خون فشانم، هله ای نسیم رحمت / که ز کوی او غباری به من آر توتیا را » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) ای نسیم سحری خاک در یار بیار / که کند حافظ ازو دیده ی دل نورانی 2) چو کحل بینش ما خاک آستان شماست / کجا رویم بفرما از این جناب کجا؟ 3) وگر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار / برای دیده بیاور غباری از در دوست ü بیت « من به خود کی رفتمی او می کشد / تا نپنداری که خواهان می روم » با مفهوم عبارت زیر تناسب دارد: ما هیچ کدام کاری به گل دسته ها نداشتیم، اما نمی دانم چرا مدام توی چشممان بود ü بیت « چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان؟ / چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) مدّعی خواست که از بیخ کَنَد ریشه ی ما / غافل از آنکه خدا هست در اندیشه ی ما 2) در بیابان طلب گرچه ز هر سوی خطری است / می رود حافظ بیدل به تولّای تو خوش 3) در رهِ عشق که از سیل بلا نیست گذر / کرده ام خاطر خود را به تمنّای تو خوش 4) گر هزاران دام باشد در قدم / چون تو با مایی، نباشد هیچ غم 5) هر که در سایهی عنایت اوست / گنهش، طاعت است و دشمن، دوست 6) چون عنایاتت بود با ما مقیم / کی بود بیمی از آن دزد لثیم؟ ü مفهوم عبارت « هنگامی که جسم را کشتید دیگر کاری از دستتان بر نمی آید و پس از آن ابدیّت در کار است » با بیت زیر متناسب است: از تیغ مرگ، عاشق، رنگ بقا نبازد / عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن ü مفهوم بیت « بلبلکان با نشاط، قمریکان با خروش / در دهن لاله مُشک، در دهن نحل نوش » با بیت های زیر متناسب است: 1) کبک ناقوس زن و شارک سنتور زن است / فاخته نایزن و بط شده تنبورزنا 2) درَد پرده ی غنچه را باد بام / هَزار آورد نغز گفتارها 3) آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار ü مصراع « لشکر چین در بهار، خیمه به هامون زده است » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: کوه در کوه سواره ز شقایق به ردیف / دشت در دشت پیاده ز ریاحین به قطار ü بیت « خلق چو مرغابیان، زاده ز دریای جان / کی کند این جا مقام، مرغ کز آن بحر خاست » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) سیمرغ جان کجا کند در گلخن آشیان / کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است 2) مرغ باغ ملکوتیم نیم از عالم خاک / دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم 3) جان که از عالم علوی است یقین می دانم / رخت خود باز بر آنم که بدان جا فکنم ü بیت « ثوابت باشد ای دارای خرمن / اگر رحمی کنی بر خوشهچینی » با بیت های زیر قرابت دارد: 1) حاصل نشود رضای سلطان / تا خاطر بندگان نجویی 2) بزرگی بایدت بخشندگی کن / که تا دانه نیفشانی نروید 3) خواهی که خدای بر تو بخشد / با خلق خدای کن نکویی ü مفهوم کلی بیت « به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم / بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا » با بیت زیر هماهنگی دارد: خوان کرم گسترده ای مهمان خویشم برده ای / گوشم چرا مالی اگر من گوشه ی نان بشکنم ü عبارت « هر عصب و فکر به منبع بیشائبهی ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیّت الهی می پذیرفت » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: مزن ز چون و چرا دم که بنده ی مقبل / قبول کرد به جان، هر سخنی که جانان گفت ü بیت زیر به نوعی با مفهوم درس « شب کویر » ارتباط معنایی دارد: با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی کسی / شد ریشه ریشه دامنم از خار استدلالها ü عبارت « مرغ چـون از زمیـن بالا پرد اگرچـه به آسمـان نرسد، این قـدر باشد که از دام دور باشد » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید ü مفهوم حدیث « العالـمَ محضـرَ الله لا تعصـوُا فـی محضـره » در بیت زیر آمده است: گم مشو از حضرت و جان را ببین / دل به حضور آر خدا را ببین ü مفهوم عبارت « ناتانائیـل، آرزو مکـن که خدا را در جایـی جز همه جا بیابـی » در بیت های زیر آمده است: 1) هرجا قدم نهاد دل زودسیرِ من / آنجاست سمت دلبر و آنجاست سوی دوست 2) که جهان صورت است و معنی دوست / ور به معنی نظر کنی همه اوست 3) دیدم گل و بستان ها، صحرا و بیابان ها / او بود گلستان ها، صحرا همه او دیدم ü آیهی « و لا تبدیَـلَ لِخلـق الله » با بیت زیر ارتباط معنایی دارد: هیچ صیقل نکو نداند کرد / آهنی را که بد گوهر باشد ü بیت « گر خمـر بهشت است، بریزید که بی دوست / هر شربت عَذبـم که دهی عین عذاب است » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) میِ بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان / مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم 2) گرم با صالحان بی دوست فرداد در بهشت آرند / همان بهتر که در دوزخ برندَم با گنهکاران 3) حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم / جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم ü بیت « اگر در باغ عشق آیی همه فرّاش دل یابـی / وگر در راه دین آیی همه نقاش جان بینـی » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: هرکس ز روزن خود در عالم است سیّار / عالم به چشم مستان گلزار می نماید üمفهوم بیت « آفتـاب / خار و خس مزرعه ی چشم تـو / آبشـار / موج فروخفته ای از خشم تـو » در بیت زیر دیده می شود: دریا ترشحی بود از سیل گاه عشق / طوفان نمونه ای بُوَد از چشم پُر نَمَم ü عبارت « خدا به انسان می گوید: شفایت می دهم، از این رو که آسیبت می رسانم. دوستت دارم، از این رو که مکافاتت می کنم » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) بر هر کسی که رتبه فراتر مقرّر است / تشریف غم به قامت قدرش فراتر است 2) هر که در این بزم مقرّب تر است / جام بلا بیشترش می دهند 3) بار عنا کش به شب قیر گون / هر چه عنا بیش، عنایت فزون ü بیت « چندین که برشمـردم از ماجـرای عشقت / اندوه دل نگفتـم الّا یک از هـزاران » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) حکایت شب هجران نه آن حکایت حالی است / که شمّه ای ز بیانش به صد رساله برآید 2) چندت کنم حکایت؟ شرح این قدر کفایت / باقی نمی توان گفت الا به غمگساران ü عبارت « از گزنـدِ داسِ دروگـرِ وقت، هیچ روینـده را زنهـار نیست » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) ز مرگ و زیست چه پرسی در این رباط کهن / که زیست کاهش جان، مرگ جان کنی دارد 2) کند هر قوم پیدا مرگ خود را / تو را تقدیر و ما را کشت تدبیر 3) هر کسی راه خوابگاهی رُفت / چون که هنگام خوابش آمد خفت ü « ترجیـح صحبـت بر عزلـت » از مفهوم بیت های زیر دریافت می شود: 1) تا با تو نپیوندم کی میوه دهد شاخم / تا با تو نیامیزم کی شاد شود کامم 2) چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم / که در ضمیر نیاید خیال حوری عینم 3) آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم / آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم ü عبارت « انسانهای خوب از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه گاه و درد، با دست های مهربان مرگ نجات می یابند » با بیت زیر تناسب معنایی دارد: رحم در عالم اگر هست، اجل دارد و بس / کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند ü عبارت « در تـراش قلـم هم تصرّفـی کرده بـود » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: ابتکار آنجا بی قدر نماند زیراک / صلتی باشد هر فکر نوی را درخور ü بیت « گوش اگـر گوش تو و نالـه اگر ناله ی من / آنچه البته به جایـی نرسد فریـاد است » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول / من گوش استماع ندارم لِمَن تقول ü بیت « دانـش و آزادگـیّ و دین و مروّت / ایـن همه را بنده ی درم نتـوان کرد » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) روده ی تنگ به یک نان جوین پر گردد / نعمت روی زمین پر نکند دیده ی تنگ 2) در قناعت که تو را دسترس است / گر همه عزّت نفس است بس است 3) چنین است گیتی پر از آز و درد / از او تا توان، گرد بیشی مگرد ü بیت « نه سایـه دارم و نه بر بیفکننـدم و سزاست / اگر نه بر درخت تر کسـی تبر نمـی زند » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) بسوزند چوب درختان بیبر / سزا خود همین است مر بیبری را 2) آن شاخ که سر برکشد و میوه ندارد / فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار 3) مگوی بی گنهم سوخت شعله ی تقدیر / همین گناه تو را بس که نیستی بروَر ü بیت « بر درِ ارباب بیمروّت دنیـا / چند نشینـی که خواجه کـی به در آید؟ » با بیت زیر تناسب مفهومی دارد: عطا از خلق چون جویی، گر او را مالده گویی؟ / به سوی عیب، چون پویی، گر او را غیب دان بینی؟ ü مفهوم عبارت « تسلیـم شدن در بـرابـر سرنـوشت » در بیت های زیر دیده می شود: 1) اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست 2) که را تیر قهر اجل در قفاست / برهنه است اگر جوشنش چندلاست 3) کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش به سوی دانه و دام ü مفهوم عبارت « اصبحت امیـراً و امسیتُ اسیـراً » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) چنین است رسم سرای درشت / گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت 2) شد اوج وصل بر من مسکین حضیض هجر / دیشب سپهر بودم و امشب زمین شدم 3) کسی که تاج به سر داشت بامداد پگاه / نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم ü بیت « دولت فقر خدایـا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکیـن من است » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم / در لباس فقر کار اهل دولت می کنم 2) با آنکه جیب و جام من از مال و می تهی است / ما را فراغتی است که جمشید هم نداشت 3) دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار / گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو ü عبارت « الهـی مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم. اکنـون کار با فضل تو افتـاد » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) بر من منگر که بی کس و بی هنرم / هر چیز که لایق تو باشد آن کن 2) مرا چه بندگی از دست و پای خیزد / مگر امید به بخشایش خداوندی 3) هیچ کاری کان به کار آید نکردم یک نفس / وین نفس دستی تهی دارم، دلی امیدوار ü عبارت « اگر چنـان بودی که آن کودک بدان نان تهی قناعت کـردی، وی را سگ هم چون خویشتنـی نبایستی بود » با مفهوم بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) به یک استخوان صلح کن چون همای / مگسوار بر گَرد حلوا مَپَر 2) اگر پاک طبعی و پاکیزه کار / توقع به درگاه دونان مبر 3) لب نان خشک از سر خوان خویش / خوری به که با دیگران گلشکر ü بیت « گر اهل حقیقت است ور اهل مجـاز / هر کس به زبانی به تو می گویـد راز » با بیت زیر تناسب معنایی دارد: هر کسی را سیرتی بنهادهام / هر کسی را اصطلاحی دادهام ..ü مفهوم بیت « روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت / بی تو اگر سرخ بود از اثر غـازه شود » با بیت های زیر متناسب است: 1) من از تو جز تو نخواهم که در طریقت عشق / به غیر دوست تمنّا ز دوست رسوایی است 2) خوشی و خرّمی و کامرانی / کسی دارد که خواهانش تو باشی ü عبارت « در ایل حُرمت و آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غم خوار و اندوه گسار نداشتم » با بیت زیر قرابت مفهومی دارد: تو باز سدره نشینی فلک نشیمن توست / چرا چو جغد کنی آشیان به ویرانه ü معنی مصراع « دست هـوا به رشتـهی جـان بـر، گـره زدهست » در بیت های زیر آمده است: 1) هر کسی را هوسی در سر و کاری را در پیش / منِ بیکار، گرفتارِ هوای ِ دلِ خویش 2) ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند / من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش 3) چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب / که رفت عمر و هنوز دِماغ پر ز هواست عبارت « گفت: ای دوست عزیز و رفیق موافق، تو را در این رنج که افگند؟ جواب داد که: مرا قضای آسمانی در این ورطه کشید » از کلیله و دمنه با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) قضا چون ز گردون فروهشت پَر / همه عاقلان کور گردند و کر 2) مکن به نام سیاهی ملامت منِ مست / که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت 3) عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم / کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم ü بیت « اگـر یک روز با دلبر خـوری نوش / کنـی تیمار صدسالـه فراموش » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: آسایش است رنج کشیدن به بوی آنک / روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد ü بیت « بـی سرو و پا گدای آنجـا را / سر ز ملک جهـان، گران بینـی » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنی است / اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است 2) گر گدایی کنی، از درگهِ او کن باری / که گدایان درش را سر سلطانی نیست 3) آن که دل بگسلد از هر دو جهان درویش است / آن که بگذشت ز پیدا و نهان درویش است ü بیت « بشکـن دل بی نـوای ما را ای عشـق / این سـاز، شکستـهاش خـوش آهنگ تـر است » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) بکن معامله ای وین دل شکسته بخر / که با شکستگی ارزد به صد هزار درست 2) دل شکستهی من گفت: معشوق من، بس / که من به خانهی خود یافتم خدای تو را 3) هر کجا ویران بود آنجا امید گنج هست / گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا؟ .ü بیت « این مدّعیـان در طلبش بی خبـراناند / کان را که خبـر شد، خبـری باز نیامد » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم 2) نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی 3) کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بی هوشیش در دهند ü بیت « عشـق او باز اندر آوردم به بند / کوشش بسیار نامـد سودمند » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) دل هرکه صید کردی نکشد سر از کمندت / نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت 2) سعدی ز کمند خوبرویان / تا جان داری نمی توان جست 3) عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت / به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ü بیت « آرزوهـای دو عالم دستگـاه / از کف خاکم غبـاری بیش نیست » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است / گرتو با ما خوش درآیی، ما از آن آسودهایم 2) تا ابد از دو جهان بی خبر افتد مدهوش / که یک جرعه می از ساغر ما نوش کند 3) بستهاند از دو جهان چشم هوس چون یعقوب / تا ز پیراهن یوسف نظری یافتهاند ü مفهوم بیت « گر باشد صد ستـاره در پیش / تعظیم یک آفتـاب از او بیش » با بیت های زیر تناسب دارد: 1) صد انداختی تیر و هر صد خطاست / اگر هوشمندی یک انداز و راست 2) حذر کن ز نادان ده مرده گوی / چو دانا یکی گوی و پرورده گوی 3) کم آواز هرگز نبینی خجل / جوی مشک بهتر که یک توده گل ü مفهوم بیت « سـرم به دنیی و عقبی فرو نمـی آید / تبارک الله از این فتنـه ها که در سرِ مـاست » با بیت زیر تناسب دارد: زدهی پشت پای همّت اوست / هر چه ایّام خشک و تر دارد ü بیت « تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنـوم / از پـای تا به سر همه صمع و بصـر شدم » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: از پای تا به سر همگی دیدهها شوید / حسن و جمال دلکش دلدار بنگرید ü بیت « سـر گرگ باید هـم اوّل برید / نه چون گوسفنـدان مردم دریـد » با بیت های زیر ارتباط معنایی دارد: 1) بکُش آتشِ خُرد پیش از گزند / که گیتی بسوزد چو گردد بلند 2) آب از پی مرگ تشنه جستن / هم کار آید ولی به شستن 3) سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل / چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل ü بیت « به شادی و آسـایش و خواب و خـور / ندارند کـاری دل افگارهـا » با بیت های زیر تناسب معنایی دارد: 1) حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر / به سر نکوفته باشد در سرایی را 2) داغ عشقم، نیست الفت با تن آسانی مرا / پیچ و تاب شعله باشد نقش پیشانی مرا 3) در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست / ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی ü مفهوم عبارت « اگر مقبـول بُوَد به ردّ خلق مردود نگـردد و اگـر مردود بُوَد، به قبول خلق مقبـول نگردد » در بیت های زیر دیده می شود: 1 ) سری کز تو گردد بلندی گرای / به افکندن کس نیفتد ز پای 2) کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی / کس رد نتوان کرد آن را که تو بگزینی 3) بی سکهی قبول تو ضرب عمل، دغل / بی خاتم رضای تو سعی اَمل، هبا ü مفهوم آیهی « تُعِـزُّ مَن تشـاء و تُـذِلُّ مَن تشـاء » در بیت زیر دیده می شود: اگر عزّ جاه است وگر ذُلّ قید / من از حق شناسمنه از عمرو و زید ü در بیت های زیر، « کـردار بـر گفتـار » ترجیح داده شده است: 1) بیش مشنو ز نیک و بد گفتار / آنچه بشنیده ای به کار درآر 2) علم با کار سودمند بُوَد / علم بیکار پای بند بُوَد 3) با علم اگر عمل برابر گردد / کام دو جهان تو را میسّر گردد 4) دانشت هست، کار بستن کو / خنجرت هست، صف شکستن کو ü مفهوم بیت « مـرا تا عشق صبر از دل برانـدَست / بدین امّیـد جان من بمانـدَست » در بیت زیر آمده است: گر امّیدم نماند وای جانم / که بی امّید یک ساعت نمانم ü بیت « زر عزیز آفـریده است خدای / هر که خوارش بکرد خـوار بشد » با مفهوم بیت های زیر متناسب است: 1) وگر هزار هنر دارد و ندارد مال / به جای هر هنری صدهزار عیب در اوست 2) اگر بد است چو در دست سیم و زر دارد / به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست 3) بدان که اصل سعادت در این جهان مال است / هر آنکه مال ندارد چو نافهی بیبوست ü بیت « بگفتا گر به سر یابیش خشنـود / بگفت از گردن این وام افکنـم زود » با بیت های زیر ارتباط مفهومی دارد: 1) عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم / وگر این عهد به پایان نبرم نامَردم 2) سر بسی بار گران بود ز دوش افکندم / حالیا قافله سالار سبک بارانم 3) نقد جان بر سر بازار محبت دادم / تا بدانند که من هم ز خریدارانم ü عبارت « خداش بیامرزد، پدرم دریادل بود، در لاتی کار شاهان را می کرد؛ ساعتش را می فروخت و مهمانش را پذیرایی می کرد » با بیت های زیر مفهوم مشترک دارد: 1) قرار بر کف آزادگان نگیرد مال / نه صبر در دل عشق، نه آب در غربال 2) نبشته است بر گور بهرام گور / که دست کرم به ز بازوی زور 3) ز درویش خالی نبودی درش / مسافر به مهمانسرای اندرش ü مفهوم کلی عبارت « آدمی همیشه به خود می گوید: وقت باقی است، درس را یاد می گیریم. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وا می گذاریم » با بیتهای زیر قرابت معنایی دارد: 1) هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار / کس را وقوف نیست که انجام کار چیست 2) به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت / که در کمینگه عمرند قاطعان طریق 3) غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی / باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را ü مفهوم بیت « گرچه مورم ولی آن حوصلـه (توانایی) با خود دارم / که ببخشم بود ار ملک سلیمـان از من » با عبارت زیر متناسب است:پدرم از بام افتاده بود ولی دست از کمرش بر نمی داشت. ü بیت « گفت: نزدیـک است والی را سـرای، آنجا شویم / گفت: والی از کجـا در خانهی خمّـار نیست؟ » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) صوفی ز کُنج صومعه با پای خم نشست / تا دید محتسب که سبو می کشد به دوش 2) بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تَقُل / مست ریاست محتسب، باده بده و لا تَخَف 3) با محتسبم عیب مگویید که او نیز / پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است ü عبارت « خفتگـان و به دنیا فریفتهشدگان بیدار شوند و هرکس آن کند که امـروز و فردا او را سـود دارد » با بیت زیر ارتباط مفهومی دارد: بعد از این روی در بهی دارم / دل ز هر غافلی تهی دارم ü مفهوم بیت های « عاقبـت از خامـی خود سوخته / رهــروی کبـک نیامـوختـه کرده فراموش ره و رفتار خویش / ماند غرامت زده از کار خویش » با بیت های زیر متناسب است: 1) کلاغی تک کبک در گوش کرد / تک خویشتن را فراموش کرد 2) گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار / کو زهر بهر دشمن و کو مُهره بهر دوست 3) مسکین خرک آرزوی دُم کرد / نایافته دُم دو گوش گم کرد ü مفهوم بیت « به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن / کس این کرشمه نبیند که من همینگرم » تأکیدی بر مفهوم بیت زیر است:تو کی دانی که لیلی چون نکویی است / کزو چشمت همین بر زلف و رویی است ü عبارت « پروردگارا، مگذار که صولت خشم، حصار بردباری مرا درهم بشکند » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: به آب حلم بشو، روی تابناک غضب / چو آتش تو نیابد به هیچ رو اطفا ü بیت « ناز پرورد تنعّـم نبرد راه به دوست / عاشقـی شیوه ی رندان بلاکش باشـد » با بیت زیر قرابت معنایی دارد: کشیدند در کوی دل دادگان / میان دل و کام، دیوارها .ü بیت « با صبـا در چمنِ لاله سحـر می گفتم / که شهیدان کهانـد این همـه خونین کفنـان؟ » با بیت زیر قرابت معنایی دارد:به خون خود آغشته و رفته اند / چه گل های رنگین به جوبارها .ü مصداق کامل نظر گوته در عبارت « هیچ کلامـی را دوبـار در قافیـه نیـاورم مگـرآنکـه با ظاهـری یکسـان معنایـی جدا داشتـه باشد » در بیت مقابل آمده است:آتش است این بانگ نای و نیست باد / هرکه این آتش ندارد نیست باد ü مفهوم جملهی « مولـوی، درویشـی را دوست داشت؛ حتّـی آن را مرادف بینیـازی میشمـرد و آن را مایـهی سبکباری دل و تعالـی روح مییافت » با بیت های زیر قرابت معنایی دارد: 1) در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است / خدایا منعمگردان به درویشی و خرسندی 2) صبر کن با فقر و بگذار این ملال / زانک در فقر است نور ذوالجلال 3) دولت فقر خدایـا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکیـن من است گرد آوری و تنظیم : م. امینی ثانی تکنولوژی و گروههای آموزشی متوسطه خراسان رضوی، گروه آموزشی درس زبان و ادبیات فارسی .....
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 16:42 توسط م.امینی ثانی
|