اكسير عشق :

1- از در داخل شدي و من بي اختيار شدم انگار با آ مدن تو كاملاً اختيارم را از دست داده ام و به جهان ديگري رفته ام.

2- منتطر بودم تا اين كه چه كسي از معشوق خبري برايم مي أورد، ناگاه خود معشوق وارد شد و من بيهوش شدم.

3- با خود گفتم معشوق راببينم شايد درد آرزومندي ام آرام شود اما با ديدن او اشتياقم بيشتر شد.

4- من مثل شبنم درمقابل آفتاب وجودمعشوق افتاده بودم عشقش به جانم تابيد ومن والامقام شدم.

5- گرچه گاهي با پا ومدتي با سر(با اشتياق فراوان) به سوي معشوق رفتم، رفتن به نزد معشوق برايم ممكن نشد.

6- براي اين كه راه رفتن او را خوب تماشا كنم و سخن گفتنش را خوب بشنوم همه ی وجود من گوش و جشم شد. ( درديدن و شنيدن بسيار دقيق شدم.)

7- من كه اولين بار با ديدن او بينا و بصير شدم نمي توانم نگاهش نكنم.

8- اي معشوق! اگر دور از تو يك روز و يك لحطه آسوده و آرام زندگي كرده باشم، نسبت به تو وفادار نبودم.

9- معشوق توجهي به صيد من نداشت من خودم اسير نگاه همچون كمند او شدم.

10- به من مي گويند اي سعدی! چه كسي چهره ی سرخ تو را زرد كرد.(تو را ضعيف و ناتوان و عاشق كرد.)عشق همچون كيميا با وجود بي ارزش غيرعاشق من درآميخت ومن به كمال رسيدم.

دولت يار :

1- روزها و شب هاي دوري و جدايي از معشوق به پا يان رسيد. تفأل زدم و اوضاع و احوال سامان يافت.

2- أن همه ناز و خوشگذراني ياييز  سرانجام با آمدن باد بهار تمام شد.

3- خدا را شكر مي كنم كه با شكفتن گل سرخ و فرارسيدن بهار غرور و شكوه بي جاي باد سرد دي ماه و خار و خاشاك تمام شد.

4- به اميدواري كه همچون صبح در پرده ی غيب پنهان بود بگو بيرون بيا كه شب تاريك هجران تمام شد.

5- پریشانی شب های طولانی دوری و غم و اندوه دل در پناه گیسوی معشوق تمام شد.

6- به دلیل بد عهدی و پیمان شکنی روزگار  با این که دولت تو روی نموده هنوز باور ندارم که داستان طولانی غم و اندوه ما تمام شده باشد.

7-  ای ساقی لطف کردی عمرت طولانی باشد و جامت لبریز زیرا با چاره اندیشی تو آشفتگی و خمار آلودگی ما از بین رفت.

8-  اگرچه باز هم هیچ کس حافظ را به حساب نیاورده است و برایش ارزشی قایل نشده است  باز خدا را شکر می کنم که آن رنج بی اندازه به پایان  رسید.

راه بی نهایت :

1- از آن دوست دل نواز خود سپاسی همراه با شکوه دارم. اگر ظرافت های عاشقی را می دانی  این ماجرا را گوش کن.

2-  خدمتی که کردم هیچ مزد و سپاسی در پی نداشت. خدایا هیچ کس ســـــــــرور بی تــوجه نداشته باشد.

3- هیچ کس به دوستان خدا توجهی نمی کند. انگار آنان که دوستان حقیقی خدا را می شناختند از این سرزمین رفته اند.

4-  ای دل من! شیفته ی زلف همچون کمند معشوق مشو زیرا در پیشگاه معشوق سرهای عاشقان را بدون ارتکاب هیچ جرمی بریده می بینی.

5- ای معشوق! چشم تو با ناز و غمزه ما را کشت و تو این کارش را می پسندی. عزیز من! حمایت از قاتل ( چشم خون ریز معشوق ) شایسته نیست.

6- در این شب تاریک راه رسیدن به هدف را گم کرده ام. ای استاد عرفان که چون ستاره ی راهنما هستی  از گوشه ای بیرون بیا و مرا هدایت کن.

7-  از هر سو که رفتم فقط ترسم بیشتر شد. از رفتن در این راه بی پایان عاشقی و این بیابان عشق بپرهیزید.

8-  ای خورشید زیبا رویان! دلم پر از اضطراب است. یک لحظه مرا در پناه توجه و لطفت بگیر.

9-  پایان این راه عاشقی را که در همین آغاز هزاران منزل دارد نمی توان تصور کرد.

10- گرچه آبرویم را بردی به جای دیگری روی نمی آورم. زیرا ستم دوست از رعایت مدعی دروغین دوستی بهتر است.

11-    حتی اگر مثل حافظ قرآن را با چهارده روایت از حفظ بخوانی باز عشق است که به فریاد تو می رسد.

اشارت صبح :

1-  برق آسمان در مقایسه با آتش اشتیاق من مثل جرقه ای ناچیز است و شعله ی آتــــــــــش در مقایسه با آتش اشتیاقم مانند کودک نی سواری در مقایسه با سوارکاری واقعی است. ( بسیار ناچیز است.)

2-  آرزوهای قدرت و ثروت دنیا و آخرت در مقابل آرزومندی من مثل مقایسه ی یک ذره غبار با یک مشت خاک است.( بسیار ناچیز است. )

3- گل سرخ و لاله به دلیل خمیازه کشیدن ( شکفتن ) زخمی ( پرپر ) می شوند. خوشی های این جهان جز خماری زودگذر نیست.

4- به این زیبایی قرضی ات که خداوند آن را موقتاً به تو بخشیده افتخار مکن. ما انسانها فقط مثل آینه دارانی هستیم که زیبایی خداوند را نشان می دهیم و خود ناپایداریم.پس به خود و زیبایی هایمان نباید افتخار کنیم.

5- صبح در حالی که می رود به اشاره به ما می گوید که گلستان دنیا جز خنده ای تصـــــــنعی نیست.

6-  ما چون دردریای توهم خود اسیریم تصور می کنیم که به عمق و حقیقت هســـــــــتی دست یافته ایم در حالی که هنوز به ساحلی بیشتر نرسیده ایم.(آگاهی های ما کم عمق است.)

7- ای انسان! من و تو نباید از هم غافل باشیم. ما نیز در این دنیا فرصت زیادی برای زندگی نداریم.

8- ای بیدل! انسان های کوتاه همت به عزت و مقام دنیا بسیار افتخار می کنند در حالی که این افتخار در واقع ننگ است.

مجنون و عیب جو :

1-  روزی شخص عیب جویی به مجنون گفت: معشوقی زیباتر از لیلی پیدا کن.

2- زیرا اگرچه لیلی در نظر تو مثل حوری بهشت زیباست هر جزئی از زیبایی اش نقصی دارد.

3-مجنون از سخن عیب جو خشمگین شد ولی در میان همان خشم و ناراحتی خندید وگفت:

4- اگر لیلی را از چشم مجنون ببینی ( با دیدگاه عاشقانه به لیلی بنگری.) جز خوبی و زیبایی در او نمی بینی.

5- تو که ظاهربین هستی و فقط به ظاهر زلف و چهره ی لیلی نگاه می کنی  کیفیت زیبایی او را درک نخواهی کرد.

6-  تو قد لیلی را می بینی در حالی که مجنون تجلی با ناز رفتنش را تماشا می کند. تو به چشم لیلی نگاه می کنی اما مجنون نگاه چشمک زن او را می نگرد.

7- تو موی لیلی را می بینی ولی مجنون پیچ و تاب زیبای گیسویش را تماشا می کند. تو به ابرویش نگاه می کنی اما مجنون اشارات و رمزهایی را که لیلی به ابرو می نماید تماشا می کند.

8-  دل مجنون از خنده های شیرین لیلی خون شده است اما تو به ظاهر لب و دندانش نگاه می کنی که چه شکلی است؟

9- کسی که تو او را لیلی نامیده ای همان لیلی نیست که آرامش و قرار را از دل من  ربوده است.

قلب مادر :

1- معشوقه به عاشق پیغام داد که مادر تو با من جنگ و دعوا می کند.

2-هر جا، همین که از دور مرا می بیند اخم و بد اخلاقی می کند و چین به ابرو می اندازد.

3- با نگاه خشم آلود خود به دل نازک من تیر می زند.

4- همان گونه که سنگ را از دهانه ی قلاب سنگ پرت می کنند مرا از در خانه دور می کند.

5- تا زمانی که مادر بی رحم تو زنده است شیرینی های زندگی به کام من و تو تلخ است.

6- تا دل مادرت را به خون نکشی من با تو صمیمی و یکدل نمی شوم.

7-  اگر می خواهی به وصال من برسی  باید همین لحظه بدون ترس و توقف،

8- روی و سینه ی تنگ او را پاره کنی و دلش را از سینه ی تنگش بیرون بیاوری.

9-آن دل را در حالی که هنوز گرم و به خون آغشته است نزد من آوری تا از دل همچون آینه ی من زنگار دشمنی و کدورت را پاک کند.

10- عاشق نادان بی فرهنگ عاشق نه بلکه آن شخص بدکار و گناهکار و ننگین،

11- احترام به مادر را فراموش کرد و در حالی که از نوشیدن شراب مست و از کشیدن حشیش دیوانه بود،

12-رفت و مادر خود را بر روی زمین انداخت سینه اش را پاره کرد و دلش را بیرون کشید و به دست گرفت.

13-  در حالی که قلب مادر مثل نارنج در دستش بود به سمت خانه ی معشوق حرکت کرد.

14-اتفاقاً دم در به زمین خورد و آرنج دستش کمی زخمی شد.

15-  آن دل گرمی که هنوز جان داشت و می تپید از دست آن جوان بی فرهنگ به زمین افتاد.

16- جوان وقتی که دوباره برخاست وقصد برداشتن دل را کرد،

17- شنید که از آن دل به خون آغشته این صدا آهسته به گوش می رسد:

18-آه دست پسرم خراشیده شد. وای پای پسرم به سنگ خورد.

کیش مهر :

1-   بارها گفته ام و باز می گویم که آیین من مهر و محبت نسبت به معشوق است.

2- در آیین عشق و محبت مستی عارفانه ستوده است وغیر عاشقان از این گروه خارج اند.

3- عاشقان واقعی توجهی به شادی و آسایش و خوردن و خوابیدن ندارند.

4- در کوی عاشقان بین دل و کامیابی های دنیایی مانع ایجاد کرده اند. ( عاشقان باید به کامیابی های دنیایی بی توجه باشند تا به معشوق برسند.)

5-  چه عاشقانی که همچون فرهاد در کوه ها مرده اند و چه عارفانی که چون حلاج به دار آویخته شده اند.

6-  جهان جز دلی عاشق و محبت نسبت به معشوق هیچ چیز به جز خیالات و غرور ابلهانه ندارد.

7- اما جوانمردان و پارسایان عاشق هیچ گاه به مادیات توجهی نمی کنند.

8- عارفان و عاشقان بزرگ که آزاده هستند وابستگی های مادی را از خود دور می کنند.

9-  چه گل های رنگارنگی که کنار جویبارها شکفته شده اند و پرپر گشته اند و رفته اند.

10- در فصل بهار که آسمان در گلزار با بارش باران گویی بر عروس شاباش می ریزد،

11-  سبزه در دشت و صحرا می روید و گل سرخ در گلزارها  می شکفد،

12- و بوته ی گل سرخ کنار جویبار در آب همچون آینه چهره اش را می آراید،

13- شاخه ی گل سرخ در آغوش گل نیلوفر می رود و گل های انار با ناز فراوان می رقصند،

14-  باد بامدادی (نسیم سحر) سبب شکفتن غنچه می شود و بلبل آوازهای دل نشین می خواند،

15-به یاد ابروی خمیده و کمانی زیبارویان در مجلس عاشقان و عارفان سرمست شراب عشق الهی را بنوش. از بیت دهم تا پایان بیت پانزدهم موقوف المعانی هستند.

16- با نوشیدن شراب عشق و معرفت مشکلات و رازهای جهان را حل کن(بگشا) زیرا شراب عشق مشکلات را آسان     می کند. شود آسان زعشق کاری چند  -  که بود نزد عقل بس دشوار

17- دنیا چون افسون و افسانه غیر واقعی و بیهوده است زیرا حتی به قدرتمندانی چون خشایار نیز وفادار نماند و او را نیز فریب داد و کشت.

18- از دنیا فریب مخور و آگاه باش که در کنار زیبایی های ظاهریش سختی ها و مشکلات و بلاهای بسیار نهفته است.

19- یوسته شراب عشق الهی را در مجلس عاشقان و عارفان سرمست بنوش و از این مستی گرم و پر نشاط باش.بگذار غیر عاشقان بر تو خرده بگیرند.( توجهی به نظر آنان نکن.

رنج بی حساب :

1- ما را در این درد و رنج فراوانی که داریم با قلبی پر اندوه وسینه ای پر از غم  به حال خود رها کنید.

2- مـــــری را در غم دوری چهره ی دوست گذراندم و اکنــــون مثل پرنده ای که در آتش باشد یا ماهی ای که بیرون از آب مانده باشد از دوری معشوق بی تابم.

3- از این رنج زیستن حتی یک حال عارفانه نصیبم نشد و اکنون پیری پس از جوانی در حالی رسید که غرق در کارهای باطل و بی فایده بودم.

4- ای عزیز من! در زمان جوانی آگاه و هشیار باش زیرا در پیری جز خوردن و خوابیدن کار مفیدی از تو ساخته نیست.

5- این اشخاص نادانی که ادعای هدایت مردم را دارند در زیر ظاهر مقدس و فریبنده شان جز غرور و خود خواهی چیزی نمی بینی.

6-  ما همان گونه که با رنگ کردن موهای سپیدمان پیری خود را پنهان می کنیم عیب و نقص های خود و کمال و خوبی های دیگران را نیز مخفی نگه می داریم.

7- ای شاعر! سخن نگو و دفتر شعر بی فایده ات را پاره کن تا کی سخنان بی فایــــــــده و نادرست می گویی.

رباعی و دوبیتی دیروز :

1- هر سبزه ای که در کنار جویباری روییده است شبیه مویی است که در کنار لب انسان خوب و خوش اخلاقی روییده باشد.

2- مواظب باش که به قصد خواری و حقارت بر سر سبزه پا نگذاری زیرا آن سبزه از خاک مزار انسان زیبارویی روییده است.

 

1- آرزو می کنم که دل اشخاص بی وفا پر از غم و اندوه آزار دهنده ی دنیا شود. خدایا هر کس که وفادار نیست بمیرد. ( غم : اندوه دنیاست و منفی است.)

2- دیدی که هیچ کس جز غم عشق یادی از من نکرد. هزار آفرین بر غم عشق باد. ( غم : غم عشق است و مثبت است.)

1-كاري نكن كه برايت مشكل ايجاد شود و دنياي به اين گستردگي براي تو تنگ شود . ( زندگيت سخت شود. )

2- در فرداي قيامت كه فرشتگان نامه ي اعمال انسانها را مي خوانند، تو از خوانده شدن نامه ات ننگ داشته باشي.

رباعي و دوبيتي امروز :

1-هنگام سحر بر شاخه ي درختي در باغ پرنده ي آوازخواني چه زيبا مي گفت:

2-هرچه كه در دل داري بگو چه  سرودي باشد چه ناله و آه و زاري اي.

***                                  

1-اي دل من بيا پرواز كنيم و از اينجا برويم و راه هدفي ديگر را در پيش بگيريم.

2- بيا تا خدا را كه گم كرده ي قديمي ماست از شهيد سراغ بگيريم.

***                                  

1-اي شهيد پيش از تو هيچ كس مانند تو راه پاك باختن را در پيش نگرفت و با زخم گلوله،نشانه ي سرافرازي را دريافت نكرد.

2-اي دلاور قبل از اين هيچ كس مانند تو اين گونه عجيب آبرو و اعتبار مرگ را از بين نبرده است.( تو از مرگ نترسيدي.)

پرورده گویی :

1-اگر مثل کوه گوشه نشینی کنی , بسیار شکوهمند و والا خواهی شد.

2-ای انسان نادان سکوت کن زیرا در فردای قیامت بی زبان از نظر گفتار بازخواست نخواهد شد.

3-اشخاص دانا و رازدان مثل صدف فقط برای گفتن حرفهای ارزشمند دهان می گشایند.

4-انسان پرحرف نصیحت ناپذیر است و نصیحت فقط در انسانهای ساکت اثر می کند.

5-وقتی که می خواهی پشت سر هم حرف بزنی, حتماً نمی خواهی سخن دیگری را گوش کنی.

6-نباید نسنجیده سخن گفت همان طور که اندازه نگرفته نباید پارچه را برید.

7-اشخاصی که در خوب و بد آن چه که می خواهند بگویند درنگ می کنند و می اندیشند, از بیهوده گویان حاضرجواب بهترند.

8-سخن گفتن برای انسان یکی از نشانه های کمال است. تو خودت را با گفتن سخنان نامناسب ناقص مکن. ( بیت به خاصیت دوگانه ی سخن اشاره دارد.)

9-شخص کم حرف را هیچ وقت شرمنده نمی بینی . کمی مشک بهتر از مقدار زیادی گل است.

10-از شخص نادانی که به اندازه ی ده نفر سخن می گوید بپرهیز.مثل دانایان یک سخن بگو و حساب شده حرف بزن.

11-سخنان بسیاری گفتی و همه اش اشتباه است. اگر دانا هستی یک سخن بگو و درست بگو.

12-انسان نباید چیزی را پنهانی بگوید که اگر آشکار شد شرمنده شود.

13-کنار دیوار زیاد پشت سرگویی نکن. شاید پشت دیوار کسی برای شنیدن باشد.

14-راز در درون دل تو زندانی است. مواظب باش تا در دلت را باز نبیند.

15-انسان دانا به این دلیل ساکت است که می بیند شمع به دلیل زبان آوری سوخته است.

مست و هشیار :

1-مامور اجرای احکام دینی مستی را در راه دید و یقه اش را گرفت. مست گفت: ای دوست عزیز این که گرفته ای پیراهن است نه افسار.

2-گفت: تو مست هستی و به همین سبب نامتعادل راه می روی. مست پاسخ داد تقصیر راه رفتن من نیـست, راه ناهموار است.( اجتماع نابسامان است.)

3-گفت باید تو را تا خانه ی قاضی ببرم. مست گفت برو صبح بیا زیرا نیمه شب قاضی خوابیده است.

4- گفت خانه ی فرمانروا نزدیک است . به آنجا برویم. گفت از کجا معلوم است که فرمانروا در میخانه نباشد.

5-گفت در مسجد بخواب تا به نگهبان خبر دهم. مست گفت مسجد محل خوابیدن شخص بدکار نیست.

6-گفت مخفیانه پولی به من بده و خود را نجات بده. مست گفت کار دین با رشوه دادن درست نمی شود.

7-گفت به عنوان جریمه لباست را از تو می گیرم.گفت لباسم پوسیده است و جز تار و پود سستی از آن نمانده است.

8-گفت هشیاروآگاه نیستی که کلاه از سرت افتاده است.گفت باید انسان عاقل باشد بی کلاهی ننگ نیست. (عقل باید در سر باشد نه کلاه بر سر. )

9-گفت زیاد شراب نوشیده ای بدان سبب است که این گونه مست شده ای. مست گفت ای شخص بیهوده گو کم یا زیاد خوردن شراب مهم نیست. ( مهم نفی نفس شراب خواری است. )

10-گفت شخص هشیار باید مست را هشتاد تازیانه بزند. مست گفت اگر می توانی هشیاری بیار زیرا کسی در این شهر هشیار و آگاه  نیست